به سلامتی تمام مردمان شاد و پرامید ایران!
باز هم داریم تحریم می شویم. به چه قیمتی؟ به قیمت فقر و بدبختی مردم.
تمام کارهای صنعتی لنگ شده و خرید ساده ترین تجهیزات از اروپا و حتی چین ناممکن گشته است. ای کاش آنقدر مستقل بودیم که این تجهیزات ساده را می توانستیم بسازیم اما واقعیت امر دیگری است: ما در ساخت ساده ترین وسایل ناتوانیم.
شاید موشک و ... بسازیم اما در ساخت پمپ فاضلاب شدیدا ناتوانیم و به همین دلیل در فاضلاب خودمان غرق خواهیم شد! شاید تنها چاره سوار شدن بر همان موشک و رفتن به قله های افتخار باشد تا در منجلاب خفه نشویم.
هر روز که می گذرد آثار تحریم های هوشمند در زندگی مردم معمولی بیشتر دیده می شود اما چه بدبختی بزرگتر از این که سیاست پیشگان این کشور چشم خود را بسته اند و هر روز ادعایی بزرگتر دارند.
چه کار باید کرد تا دریافت ما و سیاست پیشگان کمی به هم نزدیک شود؟ بسیاری از تاوقات فکر می کنم که چه فاصله زیادی بین ما و دولتیان ایجاد شده است. آیا مکانیسمی هست که این خلاء را پر کند؟ امتداد این خلاء به کجا می انجامد؟
آیا غیر این است که رفتن و کوچ کردن جمع کثیری از ایرانیان از اولین نتایج این فاصله است؟
من تا هنگامی می توانم برای کشورم کار کنم که بدانم کسی هست که حرف مرا می شنود و آن را می فهمد هرچند اگر آن را اجرا نکند. اما هنگامی که احساس کنم آنکه مسئول است حرف مرا نمی فهمد و یا نمیخواهد که بفهمد، دیگر نمی توانم طاقت بیاورم. مگر نه این است که من هم به عنوان ایرانی حقی دارم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر