۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

فارسی

بلاخره بعد از حدود یک هفته، فونت فارسی و متعلقات لازمه در کنار همدیگر قرار گرفتند.

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

بو

عباس جعفری دولت آبادی: "... با قاطعیت و صراحت می گویم که دستگاه قضایی بوی رهبری را می دهد ..."
-------------
قطعا همین طور است. بویش همه را سرمست کرده.

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

عیسی مسیح

اولین بار دو سال پیش بود که برای اولین بار شنیدم که "کریسمس چه ربطی به تولد عیسی دارد؟". برایم عجیب بود و ناخوشآیند. و البته برای منی که از نوجوانی عاشق عیسی بوده و هستم، دردناک.
اما حالا کم و بیش بعد دو سال معنی آن جمله را می فهمم. اینجا و در برنامه های تلویزیونی، کمتر حرفی از عیسی (ع) زده می شود، آنچه هست سانتاست و کادوهای رنگی و خرید و خرید و خرید و حراج و ... اما خبری از نام و یاد عیسی نیست.
شاید در کلیساها مراسمی باشد، نمی دانم، خبری از داخل کلیسا ندارم، اما در رسانه های عمومی خبری نیست که نیست.

نمی دانم، شاید تاکید کمتر روی نامها، اثر بهتری داشته باشد. مگر مائی که دائما علی علی و حسین حسین کرده ایم، چه گلی بر سرمان زده ایم؟ شاید دوز کمتر و کمی هم مخفیانه و هوشمندانه، روش موثرتری باشد.
-------
در هر صورت، یاد و نام عیسی پسر مریم، هر جا که باشد، مبارک است و پربرکت.
تولد مسیح مبارک باد.

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

خنده / گريه

دوست عزيزمان، الهام، متن زيبايي فرستاده بود، برايم جالب بود، عينا نقل قول مي كنم:
-------

چقدر خنده داره كه: یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!

چقدر خنده داره که: صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره که: یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

چقدر خنده داره که: وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره که: وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!

چقدر خنده داره که: خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

چقدر خنده داره که: سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!

چقدر خنده داره که: برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره که: شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قران رو به سختی باور میکنیم!

چقدر خنده داره که: همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

چقدر خنده داره که: وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم در برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم!

خنده داره.
اینطور نیست؟
...

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

بازهم حسين (ع)

به همه جنبه هاي مذهب هيئتي ايراد مي گيريم، اما وقتي قرار است مراسمي براي امام حسين داشته باشيم، عينا همان داستان هيئت ها را تكرار مي كنيم.
با همان نوحه ها و مداحي ها "تلاش" مي كنيم تا گريه كنيم،
با همان سينه زني ها خودمان را مشغول مي كنيم،
همانطوري نذري مي دهيم و مي خوريم،
همان روضه ها را گوش مي دهيم، نهايتش تلاش مي كنيم خودمان مانند همان ها روضه بخوانيم و مداحي كنيم،
و ...
پس آن همه ادعاي روشنفكري ديني و ... چه اثري داشت؟
نه تاريخ حسين (ع) را مي دانيم، نه در كارهايمان به او اقتدا داريم و نه ....

عجب حكايتي است، حكايت اين بي سوادي ما
و عجب حكايت عجيب تري است حكايت اصرار ما بر بي سواد ماندمان

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

مرگ

وقتي كه به مرگ فكر مي كنم، مي بينم كه همه چيز چقدر كم اهميت هستند.
اي كاش مي توانستيم از تك تك لحظه هايمان لذت ببريم. كافي است فكر كنيم كه اين آخرين دقيقه زندگي مان است،

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

حسين

شعری تاریخی از محمد تقی بهار که درود و رحمت خدا بر او باد

در محرّم، مردمان خود را دگرگون می کنند
از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند

گاه عریان گشته با زنجیر میکوبند به پشت
گه کفن پوشیده ،‌ فرق خویش پرخون می کنند

گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا
جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند

وز دروغ کهنه ی « یا لیتنا کنّا معک»
شاه دین را کوک و زینب را جگرخون می کنند

خادم شمر کنونی گشته، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون می کنند

بر “یزید” زنده میگویند هر دم، صد مجیز
پس شماتت بر یزید مرده ی دون می کنند

پیش ایشان صد عبیدالله سر پا، وین گروه
ناله از دست عبیدالله مدفون می کنند

حق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلی
هر دو را تسلیم نوّاب همایون می کنند

آید از دروازه ی شمران اگر روزی حسین
شامش از دروازه ی دولاب بیرون می کنند

حضرت عباس اگر آید پی یک جرعه آب،
مشک او را در دم دروازه وارون می کنند

گر علی اصغر بیاید بر در دکانشان
درد و پول آن طفل را یک پول مغبون می کنند

ور علی اکبر بخواهد یاری از این کوفیان
روز پنهان گشته، شب بر وی شبیخون می کنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنند

گر یزید مقتدر پا بر سر ایشان نهد
خاک پایش را به آب دیده معجون می کنند

سندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است
هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنند

خود اسیرانند در بند جفای ظالمان
بر اسیران عرب این نوحه ها چون می کنند؟

تا خرند این قوم، رندان خرسواری می کنند
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می کنند

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

باد

باد سرد و ذرات برف، امشب مرا مرتب به ياد فيلم دكتر ژيواگو مي اندازد.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

غيرت ديني

آقاي وحيد خراسان فرموده اند: "... شنیده ام که می خواهند قمر بنی هاشم (حضرت عباس) را به نقش هنرپیشه ها در آورند... خدا نکند چنین غلطی بکنند، آن وقت هر چه پیش آید و هر چه ما بگوییم، معذوریم ..."
و
"... مردم! بدانید که این نقشه ها برای این است که وقتی قمر بنی هاشم را به آن صورت نشان دادند، دیگر این سوز و گداز در روضه ها نخواهد بود ..."
---------
خدا را شكر كه فهميديم آقايان زنده هستند و نفس مي كشند، آنقدر سكوت كرده بودند كه گمان كردم نكند مرده باشند.
---------
راست مي گفت كه "دين افيون توده هاست".
قطعا "اين" دين افيون و از افيون بدتر است.
تمام غيرت آقايان در همين ظواهر است و لاغير. ظلم و شقاوت را نمي بينند، شايد هم مي بينند و دم نمي زنند. اين كدام شرف است كه آقايان به آن مشرف هستند؟
تمام همّ و جهد آقايان در موي زنان و نقش هنرپيشه عباس (ع) و ... خلاصه شده است.
----------
كجاست آن ديني كه نور و روشني و حركت و معرفت و زيبايي است؟

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

كجايي؟

هي آخدا كه اون بالا نشستي و به انگشت اشاره ات كار كائنات رو مي چرخوني.
صداي ما رو مي شنوي؟ مگه خودت نگفتي كه مي شنوي؟ پس كجايي؟ اصلا هستي؟ گوش مي دي؟ نكنه اون قدر كاراي بزرگ و مهم داري كه ديگه اين موجودات زير و حقير به چشمت نميان؟
هي آخدا. دلت سنگ شده؟ اگر مي خواستي اين همه بدبخت بيافريني و بعد ولشون كني به امون خودشون، تا يه سري شون نون شب نداشته باشند و يه سري شون ندونن با پول و امكاناتاشون چي كار كنن، اصلا براي چي خلق مون كردي؟ مي ذاشتي همون خاك باشيم. نه به كسي كاري داشتيم، نه آزارمون به كسي مي رسيد. تا ابد خاك مي مونديم. نهايتش مي شديم تنه يه درخت زپرتي، شايد هم يه تيكه صخره سرد و بي روح.
-----
لقمه از گلوم پايين نمي رفت وقتي داستان رو شنيدم. اي كاش مي شد مرد.
اگر حوصله اي بود داستان اون مادر بدبخت و اون بچه بيچاره تر رو بعدا مي نويسم.
الان فقط مي خوام بشينم و زار بزنم. زار.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

آرزو

دوست دارم برگردم و برم تو يه جايي كه آدمهاش فقيرن، حسابي فقير. از همون جاهايي كه تو ايران زياده. بعد برم سر كار خودم. دوباره معلم بشم. بيشتر حقوق چندرغازي آموزش پرورش رو يه جوري با بچه هاي كلاسم تقسيم كنم. روزها و شبها نون خشك بخورم. اون قدر فرياد بزنم و اونقدر غصه بخورم كه زود بيفتم و بميرم.
-----------
اما چاره كار اين نيست. اين رو مي دونم.
مي دونم كه حتي اگر اين كار رو بكنم مشكلي حل نمي شه. فرق ما با امريكايي ها همين جاست. فرهنگ ما بهمون مي گه كه برو و خودت رو فنا كن. خودت هم نون خشك بخور . درآمد ناچيزت رو با بقيه تقسيم كن. اما فرهنگ غرب مي گه برو كار درست كن. ثروت توليد كن، هم خودت ثروتمند شو و هم به بقيه خير برسون تا اونها هم خيرشون به تو برسه (شايد خير در فرهنگ غرب كلمه بي معني باشه، شايد بشه جاش رو با "نفع" عوض كرد، مهم نيست كه كلمه اش چيه، مهم تغييريه كه تو زندگي ايجاد م يشه).
از اين فرهنگ احمقانه صوفي مآبانه حالم بهم مي خوره، اما چه كنم كه خودم هم در همون فكرم.
تا اين رخوت از تن مون بيرون نره و تا وقتي با نشاط نشيم، و با تمام وجودمون دنبال نعمت نباشيم، همين آشه و همين كاسه.