۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

ظهور مادر خدا !

ایدئولوژی ها چشم و گوش را از آدمها می گیرند، اما زبان شان را دراز می کنند، فرقی هم نمی کند که آن ایدئولوژی نامش چیست، اسلام (انواع و اقسام)، مسیحیت، یهودیت، مارکسیسم و ...

همه خودشان را حق می دانند و بقیه را باطل و منحرف و شکست خورده و ...

ایمان آورندگان به هر ایدئولوژی خصلت مشترک دیگری نیز دارند، آنها با دقت و وسواس تمام، ایرادات دیگر ایدئولوژی ها را می دانند و از آن نقاط ضعف برای تبلیغ خودشان کاملا استفاده می کنند، اما هرگز نیم نظری انتقادی به افکار خودشان ندارند. چشم شان در برابر خودشان کور است و گوششان کر.

دو هفته قبل وقتی منتظر یکی از دوستان بودم و چند دقیقه ای کنار ماشین منتظر بودم، دو پسر جوان امریکایی، یکی سفید و یکی سیاه، بر من نازل شدند! می خواستند "آگاهی" دهند! از بازگشت عیسی گفتند و آمدن "مادر مقدس، مادر خدا" (که مریم نیست) بر روی زمین و نشانه های آن و ... و البته سال مهم 1948.
آنقدر مزخرف گفتند که حوصله ام سررفت. گفتم نظرت درباره انجیلی که می فرماید زمین 7000 سال قبل خلق شده چیست؟ گفت این را خدا گفته پس حتما درست است. گفتم درس خوانده ای؟ دانشگاه رفته ای؟ گفت بله رفته ام. اما اینها همه از رموز انجیل هستند، این عدد هم یکی از آنهاست. گفت به خدا اعتقاد داری و قدرت نامحدودش؟ همان خدا در انجیل این ها را گفته، پس تردیدی در صحت آن نیست. خلاص. 
دیدم که بحث فایده ای ندارد،

چقدر شبیه همین صغری کبری ها شنیده ایم؟ کافی است از یکی از علما عظمای دین مبین اسلام بپرسی که دلیلش برای تحریف نشدن قرآن چیست؟ به احتمال قریب به یقین برای آیه ی "و انا نزلنا الذکر و ..." را خواهد خواند.
با او ساعتها حرف بزن که حالی اش کنی که برای من دلیل داخل دینی نیاور، اگر فهمید جایزه دارید.


۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

Phil Collins

امروز اتفاق جالبی افتاد،

من از کارهای استینگ خوشم می آید، بخصوص آنهایی که معروف تر هستند مثل اینها +، ++.
امروز کاملا تصادفی رفتم به سراغ آهنگ هایی که خود یوتیوب پیشنهاد می دهد، این را هم بگویم که اصولا خیلی موسیقی نیستم و فقط گهگداری سراغ یوتیوب می روم.

خلاصه، یکی از لینک های پیشنهادی مجموعه ای بود که با استینگ شروع می شد. تا رسید به آهنگ پنجم، عالی بود. عالی.
آهنگی که سالها قبل بارها و بارها گوش داده بودم. آهنگی که در کاست داشتم، اما بعدا روی آن کاست یکی از کارهای عالی شجریان را ضیط کردم و آهنگ از بین رفت و من مثل ابله ها دائم افسوس می خوردم. فقط حدود 30 ثانیه اش باقی مانده بود. همیشه گوش می دادم که آیا جایی ان را پخش می کند یا نه، تا امروز که یافتم :)

داستان کاست و ضبط مجدد و ... را اگر این روزها به بچه ها بگویی انگار از فضا آمده ای.

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

پیچیدگی، جنگ

گاهی اوقات فکر می کنم که کلاف کار دنیا آنقدر پیچیده و سردرگم شده که فقط یک جنگ خیلی خیلی عظیم و وحشتناک می تواند این مشکلات رو بشوید تا یک مدتی محدودی دنیا آرام بگیرد.



پی نوشت: این جور وقت ها یقین می آورم که ذهنم هنوز پیچیدگی لازم برای مواجه با دنیای واقعی آدم ها را ندارد، بر میگردم به کارم و سرم را دوباره با اعداد و ارقام گرم می کنم.



۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

دکتر، آیت الله، مقاله، پایان نامه

با یکی از دوستانی که به ایران برگشته است صحبت می کردم. حرف از داستان علم و دانشگاه و ... شد، چنان حکایت هایی گفت که باور کردنش ناممکن بود اما حقایقی بود از وضع علم و دانشگاه در ایران. نمونه اش اینکه کسی هست که 400 مقاله ISI داشته!!!! و نرخ نوشتن مقاله و پایان نامه و اینکه همه دکتر شده اند و ...
رهبر معظم انقلاب آیت الله العظماء کلاه خود را بالاتر بگذارند و برای پیشرفت های علمی ایران عزیز سخنرانی ها کنند.


پی نوشت: البته حرجی بر مردم نیست، وقتی که رهبر و رهبران سیاسی کشور همه متقلب هستند و همه یک شبه آیت الله و دکتر شده اند، مردم هم از آنها یاد می گیرند و بازار تقلب داغ داغ است. 


۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

یخ، آب، ابر، خاک


اگر خواستید بیشتر بخوانید داستانش اینجاست:
http://earthobservatory.nasa.gov/IOTD/view.php?id=84229&src=fb

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

عزل دانا

تا قبل از این گمان می کردم که "علم" هنوز معنی و مفهومی دارد، اما وقتی دیدم که روزنامه کیهان و مجلس تزئینی عظما دم از علم می زنند فهمیدم که این کلمه هم مثل که همه کلمات دیگر از معنی و مفهوم تهی شده است.

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

عادت می کنیم به گند مردار خودمان

ارقام هزار میلیارد تومانی و ده ها هزار میلیارد تومانی اختلاس تیتر روزنامه های می شوند و ما به آنها عادت کرده ایم. 
سقوط هواپیماها برایمان عادی می شود و منتظر خنده دار ترین جوک ها درباره آنها می مانیم،
خرید و فروش سوالات کنکور برایمان عادی شده است،
کثافتکاری وزیر علوم و داستان بورسیه های غیر قانونی که این روزها داغ است، برایمان از روز اول عادی بود!
طعنه آقای وزیر سابق صنایع (همان چریک پیر را عرض می کنم) به "نمایندگان" مجلس در روز استیضاح که فرمودند هر که از من پاترول نگرفته است ... برایمان عادی است، 
کشته شدن ستّارها و جلسات محکمه فرمایشی برایمان عادی است،
حکم های مجازات 200 هزار تومانی برایمان عادی است،
سخنرانی ناطق نوری ها در باب مبازره با فساد مالی برایمان عادی شده است،

و هزار هزار داستان دیگر که همه عادی شده اند برایمان.

ما چه مرگ مان است؟ ما را چه شده است؟ اصلا آدم هستیم ما؟

انگار که سیستم دفاعی بدن مان مرده است، انگار نه انگار که بیماریم، دست و پا زدن یادمان رفته، با چشم خودمان می بینیم که تکه تکه وجودمان دارد می گندد، ما هم نشسته ایم و برایمان عادی است.

و این عادی شدن ها نه تنها بریمان عادی است که خودمان هم در پی یافتن راهی هستیم برای بیرون کشیدن گلیم مان از آب. 

اختلاس که می شود، به جای اینکه ولوله در جامعه بیفتند و زمین و زمان در هم بپیچد، کم کم خودمان هم یاد می گیریم که چگونه رشوه بگیریم و اختلاس کنیم و خانه ها یمان را بزرگ کنیم و ویلا و ماشین و ... "تبدیل به احسن" را که حتما شنیده اید.

وقتی کنکور و بورسیه های غیر قانونی فراگیر می شود، بجای آنکه دنبال راهی برای اصلاح باشیم، خودمان هم دنبال خرید سوال می رویم، خودمان هم مجیز رییس مان را می گوییم و عضو بسیج مسجد می شویم که ما هم سهمی از بورسیه ها پیدا کنیم. 

ما مرده ایم، جنازه مان گندیده، فقط جریان نفت است که جنازه مان را نگه داشته، وگرنه بوی گند آن سالها پیش باید تمام دنیا را برمی گرفت. 

ای کاش آدم متفکری مثل هانا آرنت بود که نشان مان می داد چه مکانیزمی منجر به این وضع شده است و ریشه خرابی کار کجاست و اکنون باید چه کار کرد.




۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

"به جهنم" گفتن روحانی را دست کم نگیریم و در لفظ نمانیم.

"به جهنم" گفتن روحانی را دست کم نگیریم و در لفظ نمانیم.

شبیه این موضوعی که خواهم نوشت را را قبلا بارها نوشته ام و گفته ام، اگر جزء معدود خوانندگان این نوشته ها هستید، شاید خسته شده باشید، اما باز هم می گویم و می نویسم. چه، این نوشته ها بیشتر حکم دفتریادداشت نیمه خصوصی دارد برای خودم.

هر امری برای خود قدر و قراری دارد و تا به آن قرار نرسد حرکت می کند، بالا و پایین می رود، آهسته و کند می شود، اما حرکت می کند. وقتی به قرار خود رسید می میرد و تمام می شود. شاید در حین حرکت بذری هم در زمین بکارد، آن تخم برای خودش حرکت خود را شروع می کند و ... همه ی دنیا همین است. (گمان کنم خیلی فلسفی شد، اما مطمئن هستم ربطی به ایده های مخرب مارکسیستی درباب آینده محتوم دنیا و جامعه انسانی ندارد.)

داستان "به جهنم" حسن روحانی را من در همین چهارچوب می بینم. آن دسته ای که تندرو و ولایی و لرزشی و ارزشی هستند هنوز به قرار و قدر خود نرسیده اند، هنوز فعال هستند. آمدن روحانی و رفتن ا.ن. مسیرشان را بالا و پایین می کند، اما آنها هنوز به قرار خود نرسیده اند، قدر و قرار آنها زهری نابی است که باید در کام مردم ایران بریزند و خود هم از آن کشته شوند. داستان "به جهنم" روحانی معنی دارد. معنی اش این است که فشارهای پشت پرده بر روحانی و ظریف و ... آنقدر زیاد شده است که روحانی خوددار، عنان از کف می دهد و حرف دلش را در دو کلمه می گوید. 
همانطور که بذر اندیشه های خاتمی و بقیه در حال رشد و نموّ است، بذر ولاییان و ارزشی ها و لرزشی ها هم در حال گل دادن و میوه دادن است و احدی نمی تواند آنها را متوقف کند. داستان هسته ای، نبض و قلب تحولات ایران امروز است. این داستان حسن رو حانی را خواهد بلعید و روحانی و ظریف و ... تک تک در این موضوع له خواهند شد، تا آن روزی بیاید که زهر ناب هسته ای در کام همه بیشتر از امروز چکانده شود و ولاییان و ارزشی ها و لرزشی ها هم شهید راه اندیشه های خود شوند و داستان تمام شود و داستان دیگری آغاز شود.

پی نوشت: بارها و بارها به داستان جنگ اول  و دوم و ... فکر کرده ام و به قراری که مثلا ملت آلمان باید به آن می رسیدند، قدر و قراری که خانه هایشان را ویران کرد و میلیونها نفرشان را قربانی کرد و ... تا آن اندیشه ویرانگر مرد، انگار که غول جادو از حرکت باز ایستاد.

سخنان دیروز خامنه ای درباب بی فایده بودن مذاکره با امریکا ادامه همین داستانی است که به زهر ناب خواهد انجامید.

۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

تفکیک، خانم ها رو در یک دیوار بتنی قرار می دهیم تا مردان حشری کشور اسلامی ما خطری متوجه نوامیس ما نکنند‎

آیت الله آملی لاریجانی (رییس قوه قضاییه) از اقدام دکتر خلبان قالیباف درباره تفکیک جنسیتی دفاع فرمودند.
چند رو زقبل هم سردار طلایی از آقای شهردار دفاع کرده بودند و داستان "تنه زدن" را در مصاحبه با خبرنگار شرق ارائه نموده بودند.

فرض کنیم که تمام داستانی که این آقایان می فرمایند درست باشد و دلیل این همه تفکیک و ... حفظ ناموس! باشد. آیا این آقایان هیچ وقت فکر کرده اند که چرا در آن جامعه اسلامی (نامیده شده) این قدر زنها در معرض شهوت رانی مردان هستند؟ 
اصلا نقش مرد در این موضوع کجاست؟ اصالا تربیت مردان چه نقشی دارد؟ پس تربیت دینی کجاست؟
البته شاید هم بنابر فلسفه آقایان که اتفاقا آقای مطهری هم آن اعلام عمومی فرموده اند، مرد موجودی است ذاتا شهوت ران (بخوانید حشری) که نمی تواند و نباید هم خودش را جمع و جور کند، زن هم موجودی است خلق شده برای تسکین شهوات مرد. حجاب هم ابزاری است برای تشنه نگه داشتن مرد (دقیقا این مفهوم را احمق دیگری از همان فرقه ولایت مداران بر زبان آورده بود).
تا این فلسفه و افکار بیمار در ذهن این جمع بی شرم و حیا هست، داستان همین خواهد بود.
تربیت دینی این آدم ها را بدتر و بیمارتر و شهوتی تر می کند، بجای آنکه در آنها پاکدامنی و پاکی را رشد دهد. تف بر این دین.

پی نوشت: بنده سالها قبل برای مدتی جایی کار می کردم که داستان تفکیک جنسیتی سفت و سختی در آن حاکم بود. داستان آنقدر مسخره بود که حتی آن روزها (که تجربه و دید امروزم را نداشتم) به رفتار خانم ها پس دیوار می خندیدم. آنها به محض ورود به داخل ساختمان رفتارشان هیستریک می شد، با دیدن یکی از ما لولو ها رعشه می گرفتند و ... در حالیکه بیرون از ساختمان مثل همه آدمهای عادی بودند و رفتار معقولی داشتند. رفتار آقایان لولوصفت هم مسخره بود. انگار با آدمی که ابولا گرفته است سر و کار داشتند. رابطه خانم ها که نقش منشی و تابپیست را داشتند با بقیه از طریق یک پنجره نصب شده  روی دیوار بود که شیشه اش رنگ شده بود که خدای نکرده مردان و پسران آن طرف دیوار ..... دیوانه کننده بود و احمقانه.

۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

موسی بر آب

در این چند هفته که سبوعیّت به اوج رسیده و هر کسی برای خودش طرفی را گرفته و همه نوع گزارش و سخنی گفته شده، چند کلمه زیر بیش از همه بر دلم نشست: