۱۳۹۹ آبان ۲۹, پنجشنبه

گفت و گو (سوم)

 قطع ارتباط آدمها موجب جنگ میشود.

این مصاحبه را گوش کنید و بعد هم سخنرانی Ted مربوط به آن را گوش کنید.

حرف خانم مروا صابونی درباره نقش بی بدیل شهرسازی است. او میگوید که شهرسازی قدیم در شهر حمص آدمهای مختلف را به هم وصل می کرد، اما شهرسازی مدرن آدمهای مختلف را از هم جدا کرد. این جدایی آدمها را به جنگ کشاند و نتیجه اش مرگ و ویرانی شد و ...




۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه

گفت و گو (دوم)

هرچه بیشتر با آدمها حرف می زنم چند چیز برایم روشن تر می شود:

اول: آدمها حرف دلشان را در هزار توی کلمات مبهم می پیچانند و تمام تلاش خود را می کنند که منظور و مقصود خود را پنهان کنند. روشن حرف زدن و صریح بودن در مکالمات ما کمتر حضور دارد.

نمی دانم، اما انگار که گوینده احساس ناامنی می کند و می خواهد تا جای ممکن در امنیت باشد، بنابراین کلی گویی می کند.

به خود می گویم: شاید باید حس امنیت گوینده را تضمین کنم.

دوم: فلانی چیزی می گوید و تمام تلاش خود را می کند تا هم بگوید، هم نگوید (همان بند بالا). بنابر گفت و گوی ما، تصویری از منظور گوینده در ذهن من شنونده حک می شود. این تصویر به احتمال بسیار زیاد ربطی به موضوعی که گوینده در ذهن خود داشته ندارد. ما خیال می کنیم که حرف طرف مقابل خود را می فهمیم. سری تکان می دهیم و بلی بلی می گوییم. اما معمولا گفت و گوی ما کمکی به نزدیک کردن تصورات ما نمی کند. مولوی می گوید: هر کسی از ظن خود شد یار من    از درون من نجست اسرار من.  سر من از ناله من دور نیست ....

من این روزها تلاش می کنم که با پرسشگری منظور گوینده را بهتر بفهمم، اما خیلی اوقات برداشت ها از پرسش من اشتباه است. 

ذهن من  تصویری است، بنابراین مثال به من کمک می کند تا منظور گوینده را بفهمم، اما پرسش از منظور گوینده، خیلی اوقات منجر به مجادله می شود، چون تمرکز از مفهوم به مصداق منتقل می شود. اما اگر من شونده مصداق حرف گوینده را نفهمم، چگونه می توانم مفهوم حرف او را درک کنم؟  




۱۳۹۹ آبان ۱۹, دوشنبه

گفت و گو (یکم)

 تا به امروز حدود دوازده سال از عمرم را در خارج ایران بسر برده ام. از خود می پرسیدم که نتیجه زندگی ام در این سالها برای وطنم چه بوده است. جوابم این بود که چند مقاله ای نوشته ام و در حال ترجمه یک کتاب کوچک هستم. فقط همین؟ 

فکر می کنم که شاید کمترین چیزی که بتوانم باز دهم  بیان آموخته ها و مشاهداتم از پدیده شگفت انگیز "گفت و گو" باشد، به امید آنکه فایده ای برای برای خودم و احیانا دیگران داشته باشد. بخش بزرگی از تصور امروز من از پدیده گفت و گو مدیون برنامه های فوق العاده خوب و آموزنده شبکه رادیویی NPR است.

ما در فرهنگ امروز خودمان کمتر می دانیم که گفت و گو چیست. بگو مگو می کنیم، مجادله می کنیم، جروبحث می کنیم، قل و قال می کنیم، اما گفت و گو نه. 

گفت و گو سخت است و احتیاج به مقدمه و لوازم متعددی دارد که کسب آنها ساده نیست.

اولین گام برای گفت و گو بیرون آمدن از پشت دیوارهایی که برایمان ساخته اند. این دیوارها قدمتی تاریخی دارند و هر روز هم بر ضخامت و هم بر انواعشان افزوده می شود. آنچه در پس دیوار پنهان می ماند هویت نام گرفته است و در پس دیوار ماندن هم دفاع از هویت تلقی می شود.

دیوار نژاد، مذهب، جغرافیا، زبان، آداب و سنن، جنسیت، طبقه اقتصادی، ... همه یک عملکرد مشترک دارند: جدا کردن ما از هم. 

ما وقتی از هم جدا شدیم، اصلا بین ما حرف و دیالوگی شکل نمیگیرد، چه رسد به اینکه ما همدیگر را بفهمیم و ادراک کنیم. 

در دوران دانشجوی در ویرجینیاتک با یک خانم استادی کار می کردم که یهودی بود. با هم خیلی صحبت می کردیم. او یه من یاد داد که بسیاری از احکام خود ساخته ملاهای یهودی فقط برای حفظ حلقه بسته جامعه اقلیت یهودی است و مطلقا دلیل دینی ندارد. 

وقتی که بیشتر فکر کردم، فهمیدم که این مثال برای همه ما عمومیت دارد و اتفاقا چقدر هم خوب کار می کند.

این سخنرانی را ببینید.




  

  

 

۱۳۹۹ شهریور ۳۱, دوشنبه

مانند زنبورها باشیم

 من عاشق زنبورها هستم. قاعدتا از نام وبلاگ پیداست.

این متن کوتاه را بخوانید و حتما ویدیو زیرش را ببینید.



۱۳۹۹ شهریور ۲۰, پنجشنبه

مغلوب

 کرونا همه را به زانو درآورده.

۱۳۹۹ شهریور ۲, یکشنبه

تقاص خدمت به وطن

 وقتی انقلاب شد دکتر خانلری در ایران ماند. دستگیر شد. روزها در اوین بود تا سرانجام مرتضی مطهری به دادش رسید و از زندان خلاص شد. شاید مطهری میدانست که ارزش او چیست. شاید. سالها استاد و وزیر و سناتور و ... بود، پس باید تقاص کارهای طاغوتی اش را به ملت انقلابی ایران پس می داد. علامه ادبیات ایران خانه نشین شد، اموالش مصادره شد، جریمه شد تا حقوق حرام دوران سناتور بودنش را پس دهد، خانه اش واکاوی شد و ... و در فقر مطلق زندگی کرد تا مرد. آنقدر فقیر شده بود که حتی نمی توانست خرج تعمیر ریش تراشش را بدهد. 

علامه ادبیات ایران نحیف مرد، اما پیشانی اش سپید و بلند بود. یک اثرش، منظومه عقابش، برتری داشت به تمام حاکمان نالایق بر امورات ایران. 



پدرم سالهاست که بازنسشته شده است. اما همچنان برای گذران زندگی کار می کند. چند وقتی است به اتهام حمایت از سلطنت پهلوی خانه نشین اش کرده اند. مضحک است. پدر من و سلطنت با هم در یک جمله جمع نمیشوند، چه رسد که انگش به او برسد. آن روزهایی که ملاها دست بوس اعلیحضرت بودند و دهانشان در آخور دربار بود، پدر من و امثالش در ساواک کتک می خوردند، اما امروز پرونده ها را کس دیگری می نویسد. بعد نوبت جنگ شد و کار بهداشتی و درمانی در جبهه ها و روستاها. ماموریت هایی که گاه ماهها طول می کشید و ... اضطراب ما که هفته ها از او خبری نداشتیم و حتی دریغ از تلفنی ... امروز برایش پرونده ساخته اند و ... پدر من کجا و خانلری کجا؟ حیف از ایران که در دستان این بیسوادان و جاهلان و پلیدان و بیشرفها باشد.



۱۳۹۹ مرداد ۲۲, چهارشنبه

وقتی برای اتلاف نداریم

یازار انتخابات امریکا در حال گرم شدن است و نظرات سیاست پیشه گان ایرانی در این باب بسیار گوناگون است. یکی امیدوار آمدن و پیروز شدن جو بایدن است و دیگری امیدش به ترامپ است و فشار حداکثری اش و ...

وقت برای امریکا زیاد است، نسل امریکایی ها در اثر دشمنی بین این دو کشور نابود نشده است. اتفاقا منفعت امریکا در طولانی شدن این خصومت است تا منطقه را غارت کند و بازار نفت را کنترل کند و اسلحه بفروشد و اعراب و اسراییل را متحد کند و ... آنکه وقت ندارد ما ایرانی ها هستیم، اما انگار حواسمان نیست که چه بلایی برسرمان آمده است. ما وقت نداریم. بخش بزرگی از مردم ایران زیر فشار کمرشکن هستند، تحریم و نوکاسبان تحریم مردم را بیچاره کرده اند، اما انگار که حاکمیت چشم بینا و گوش شنوایی ندارد. همه امورمان را گره زده ایم به آمدن این و رفتن آن. البته رویه جمهوری اسلامی از همان روزهای اول کارتر و ریگان همه بوده و همین خواهد بود.

وقت ما تنگ است. تنها سرمایه مان عمر است که در میان این توفان مهیب باد شده و میشود و ما بعد از چهل و اندی سال همچنان چشم بسوی واشینگتن و لندن هستیم و آمدن و رفتن این و آن. 


  



۱۳۹۹ مرداد ۳, جمعه

بیهوشی

دیروز وقت معاینه کلونوسکوپی داشتم. در اتاق آماده سازی و قبل از بیهوشی چند سوال در ذهن داشتم که از دکتر بپرسم. اما فرصت دیدار دکتر مهیا نشد. بیهوش شدم و معاینه انجام شد.
وقتی به خانه رسیدیم، چند ساعتی خوابیدم. بیدار که شدم همسرم پرسید که آیا مکالمه با دکتر را به یاد دارم یا نه؟ چیزی در ذهنم نبود.
همسرم گفت که بعد از اتاق ریکاوری با هم به اتاق دکتر رفته بودیم و من حدود پانزده دقیقه با دکتر حرف زده بودم.
چیزی یادت می آید؟ ابدا.
همسرم گفت که چند سوال مشخص را بارها و بارها از دکتر در اتاقش پرسیده بودم و او هم جواب داده بود. 
چیزی یادت می آید؟ هیچ.
همسرم سوالها را برایم گفت. همان هایی بودند که قبل بیهوشی در ذهن آماده کرده بودم. اما فرصت نشده بود که بپرسم.

خلاصه که من ظاهرا در هوشیاری بودم و با دکتر سوال و جواب می کردم. اما هرگز چیزی از آن دیالوگ را در خاطر ندارم. 

====

مادربزرگم سال هفتادوهشت در دوران اتفاقات کوی دانشگاه فوت شد. چند سالی بود که اختلال حواس داشت. اواخر هیچ چیزی را به یاد نمی آورد. اما یک جمله را بدون اشتباه  تکرار می کرد: "مریم را کشتند".
دخترش، خاله ام، را در سال شصت و دو در بیست و سوم مرداد ماه نکبت، در بیست و دو سالگی اعدام کرده بودند.
شاید مادربزرگم بعد از آن تاریخ هرگز به هوش نیامده بود. 
  


۱۳۹۹ تیر ۳۱, سه‌شنبه

ما

از 



می ترسند. تمام حیله ها و ترفندهایشان هم برای نابودی ماست.

۱۳۹۹ تیر ۲۵, چهارشنبه

عصیان

آن جوانان عصیان کرده که بانکی را آتش زده اند و با تلفن همراه شان از تخریب فیلم گرفته اند و آن را به دست دشمن رسانده اند ... محکوم و مستحق مرگ هستند. مگر غیر آن هم می شود؟
اما
آن شیخ و  ملا و وزیر و وکیل و مدیر که سیستم بانکی کشور را نابود کرده اند و بانکها را دوشیده اند، و اختلاس ها کرده اند و ضربه ها زده اند و هزاران هزار برابر آن جوانان خسارت ایجاد کرده اند، اما شایسته تقدیر اند و تشویق.

عدل و داد در مجموعه نظام مقدس اینگونه تجلی می یابد. باقی حرفها و فلسفه ها و آیه ها و حدیث ها و سخنرانی ها و نوشته ها، حرف مفت است.

امروز و فردا اعدام نمی کنند. 
سکوت می کنند. سکوت را خوب بلد هستند.
غول کاغذبازی و وکیل و ... در سیستم دادگستری به راه می افتد. 
چند هفته بعد، 
ناکهان 
اعلام می کنند که در فلان سحرگاه آن خائنین به وطن اعدام شده اند. 
بعد هم میگویند که شورای عالی قضایی موافق نبوده است. پس چه کسانی بوده اند؟ 
فلانی و فلانی و فلانی متاسفانه با هم تصمیم کرفتند و خودسرانه عمل کردند و .... 

و خانواده ها می مانند در پی فلانی و فلانی و فلانی 
که کجا هستند و که هستند و ... 
و هر وقت مادر سعید زینالی فهمید که پسرش پس از کوی دانشگاه سال هفتاد و هشت کجاست، آنها هم خواهند فهمید که فلانی ها کدامند.

والسلام.



۱۳۹۹ تیر ۲, دوشنبه

کاشفان فساد

سربازان ولایی مگس جاسوس را در ارتفاع هزاران پایی با نقطه زن می زنند، در قعر دریا و دل بیابان ها فساد را کشف می کنند، محافظان تقلبی یوز ایرانی را می شناسند و میدانند که فلانی ها از سرگین خزندگان بیابانی اطلاعات هسته ای استخراج می کنند و به اسراییل می فرستند و ...
هم اینان هم کشف می کنند که شارمین نامی با تشکیل موسسه‌ای خیریه و در پوشش اقدامات عام‌المنفعه اقدام به شبکه‌سازی برای نفوذ در سطوح مختلف افکارعمومی کرده است. 
می خواهد نفوذ کند؟ غلط کرده است. می خواهد با عملش بی عملی ما را بر ملا کند؟ غلط کرده است. می خواهد به علمای ما درس علی بودن بدهد؟ غلط کرده است.
او و همه تیم جاسوس فاسدش را دستگیر می کنند، دو ماه و شش ماه و چند سال و ... در محبس انفرادی نگه اش می دارند تا خودش اعتراف کند که چگونه آلت دست اسراییل بوده است ، چگونه بهایی و یهودی مخفی بوده و ... و چگونه شبکه مافیایی راه انداخته بوده است.

اما بیخ گوش همین سربازان ولایتمدار امثال خاوری و قالیباف و ... و اکبر طیری و قاضی منصوری و ... در  راه های لواسانات و محلات فرسوده و نافرسوده طهران رژه می روند و خبری از کشف چیزی نیست. شهر در امان است و شکر خداوند سایه ولایت بر سرمان. 

برای آنها انحراف و احیانا اگر چیزیکی به نام فساد است باید احراز شود، اما برای بقیه بیگناهی باید ثابت شود. 
و چنین است پلیدی مجموعه قضا در نظام نحس و پلید جمهوری اسلامی.  

و من هنوز در حیرتم از صبر و استقامت افرادی مانند رهبران جمعیت امام علی و ...

۱۳۹۹ خرداد ۱۲, دوشنبه

شهر ما

خانه های عنکبوتی مان در حال واژگون شدن است.
بیش از دو ماه است که فرمان در خانه ماندن، از ترس ویروس کرونا، در حال اجراست. مرگ و میرکم شده است، اما تا هدف اعلام شده هنوز فاصله داریم. در ضمن هنوز هم کسی نمی داند که آیا موج دومی در راه است یا خیر.
و سه روز است که از ساعت پنج عصر تا شش صبح حکومت نظامی است.

روز شنبه جمع کثیری در مخالفت با خشونت نژادی تظاهرات کردند، اتفاقی هم رخ نداد. بعد عده قلیلی آشوب کردند و آتش زدند و شیشه شکستند و ... و بدین ترتیب حکومت نظامی اعلام شد. کسی دستگیر نمی شود، اما فرمان وجود دارد تا اگر کسی اغتشاش کرد، پلیس بتواند او را دستگیر کند.
شهر مرده است. کسب و کارها تعطیل است و همه در نوعی سرگشتگی غوطه وریم.
همه خسته هستیم.

و خداوند از جایی که گمان نمی بردیم ما را گرفت.



۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

دو پرده. رستاخیز

پرده اول:
در سراسر قرآن الگوی انذار خداوند و پیامبرانش درباره رستاخیز و پاسخ ناباوران و کافران تکرار میشود:

- بهوش باشید! رستاخیزی هست و مردگان برانگیخته میشوند و ... روز جزایی هست، دوباره برنگیخته می شوید و ...
+ کی؟ چگونه؟ بعد از خاک شدن بدنها و استخوانها؟ اگر راست میگویید یک نفر از درگذشتگان ما را زنده کنید. این همه گفته اید و تکرار کرده اید، ما تا وقتی نبینیم باور نداریم. 

و پاسخ نوعا عتابی است از سوی خداوند:
- باور ندارید؟ به باران و زنده شدن خاک مرده نگاه کنید، به خلقت اول نگاه کنید، قدرت مطلق خداوند را ببینید، منتظر باشید تا ببینید و ...

دیالوگی است تکرار شونده در آیات قرآن بین خداوند و رسولانش و کافران.


پرده دوم: 
ابراهیم، پیامبر بزرگ خدا که به گفته خداوندش ملکوت خداوند را دیده است و بارها آزمایش شده است و از میان آتش عبور کرده است و پسرش را قربانی کرده است و پسر دیگرش پیامبری است و ... همین سوال را از خدا می کند. می گوید که می خواهد قلبش مطمئن شود. 
چهار پرنده برگیر، آنها را بکش، گوشتشان را مخلوط کن، بر سر کوه بگذار. آنها را صدا کن تا بسوی تو باز آیند. 

ما کجا و ابراهیم کجا؟ ابراهیم خلیل خداوند است و ما نهایتا عوامی گدای رحمت و بخشایش.
او مجاز به پرسش است و پاسخ می گیرد، اما هنگامی که نوبت به کافران می رسد که شاید از روی عقل و نه از روی کینه و سیاه دلی می پرسند، پاسخ عتاب است  و انذار و توقع چشم باز؟

من نمی فهمم! این چه حکمتی است. آن کسی که باید یقین داشته باشد چون هزار مرحله را قبلا طی کرده است، طالب دیدن است تا یقین کند و قلبش آرام گیرد. اما کسی که ادعایی ندارد و حتی کافر است، دلیلی می طلبد، پاسخ عتاب است و انتظار چشم بینا.

من نمی فهمم.
و داستان فقط مختص ابراهیم نیست. موسی هم  میخواهد که وجه خداوند را ببیند. همان موسی که خدواند می گوید که او را برای خود ساختم. هم او که در بیابان شعله و نور خداوند را دیده است و ... 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

ترس

ترس

این چند روز این کلمه در قالبهای گوناگون برایم تکرار شده است.

اول: دیالوگ بی نظیر سریال/مستند WACO:

* You know how you move a man?
** FEAR
* You figure out what someone's scared of, you can get him to do pretty much anything

دوم: گفتگوی امروزم با مشاور مستقل شرکتی که در آن کار می کنم: آدمها می ترسند. برای ارتباط بهتر با آنها باید ترس شان را زایل کنی.

و سوم: و باز هم ترس. تو را از غیر او می ترسانند، اما مگرنه خداوند برای بنده اش کافی است؟


۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

فهم وحی

قبلا درباره وحی چیزکی نوشته بودم.

چند وقتی هست که می خواهم کمی بر آن اضافه کنم. داستان فهم ما از چگونگی وحی به پیامبر شاید مشابه فهم ما از کارکرد مغز یک فیزیکدان درجه اول باشد. اگر ما با خواندن داستان زندگی او و خواندن کتابها و مقالاتش و ... فهمیدیم که او چگونه به یافته هایش در دنیای فیزیک رسیده، آن وقت میتوانیم امید داشته باشیم که پدیده وحی را درک کنیم.

به گمانم این موضوع امری نیست که فهمیده شود، باید تجربه شود و احتمالا تجربه هر کسی هم مختص خود او خواهد بود. با این حال تجربه حال یک فیزیکدان درجه اول به نظرم به مراتب دست یافتنی تر از تجربه وحی پیامبرانه است.

ما کجا و جایگاه پیامبر کجا؟     

۱۳۹۹ فروردین ۲۸, پنجشنبه

فریب دادن اینان ساده است، بسیار ساده



دو نکته در باب این دستگاه کرونا یاب ساخته شده توسط دانشمندان بسیج:

اول: مخاطب سخنان و پروپاگاندای نظام احتمالا در سه دسته جای می گیرند:
دسته اول: کسانی که به هیچ وجه سخن ج.ا را باور ندارند. آنها بسته به سواد و شعور خود یا مسخره می کنند، یا می خندند، یا سکوت می کنند.
دسته دوم: آنهایی که هنوز ته امیدی به حکومت دارند و این اخبار را نقد دقیق می کنند. از ساده ترین جستجوی اینترنتی گرفته تا کاویدن گزارش ها و ...
دسته سوم: آنهایی که به نظام و حقانیت آن ایمان دارند و منبع اخبارشان 20:30 و منابر رسمی و مداحان حکومتی و امثالهم است. آنها کاری با جستجو و نقد و واکاوی ندارند. نظام و مقامات نظام گفته اند، پس می پذیرند، هرچند شاید در نهان دل هایشان هم اندک شکی داشته باشند. اما شک را نادیده می گیرند و در راه ایمان چشم و عقل را تعطیل می کنند.

مخاطب ج.ا و این نوع اخبارش کیست؟ دسته اول که نیستند. آنها سالهاست که طرد شده اند و نظام دامان مقدس خود را آلوده آنها نمی کند. دسته دوم، مختارند. آنها کار خود را می کنند. می ماند دسته سوم. مخاطب ج.ا. دسته سوم است که تمام سرمایه گزاری نظام برای نگه داشتن آنهاست. آنها باورمند هستند. احتیاجی هم به متقاعد کردن آنها نیست. آنها رام و آرام و اهلی هستند. در همه حال رام هستند. بره های سفید و آرام چوپان مقدس هستند. آماده قربانی شدن. آماده انجام وظیفه، آماده جانفشانی. 
ایمان آنها یقینی است. آنها سپاه را قبول دارند، دولت را نه. دولت را سد راه تمام خوبی های متمرکز در شخص ولایت می بینند. آه، اگر بدخواهان می گذاشتند ولایت سکان را در دست گیرد و ...


نکته دوم: 
نکته اول مهم نبود! اما این یکی مهم است. 
من نگران کشورم هستم. من نگران مردم هستم، من نگران پدران و مادران مان هستم، من نگران خودم هستم. 
چرا؟ 
چون بلندپایه ترین مقام نظامی کشور در صفحه رسانه ملی ظاهر می شود و از ابزار کشف کرونا پرده برداری می کند. دقت کنید که ایشان گروهبان فلان پادگان نظامی نیست. ایشان بلندپایه ترین فرد نظامی کشور است. فرمانده سپاه پاسداران است که تمام کشور را در قبضه قدرت گرفته و همه کارها به آنها ختم می شود.
من نگرانم!
اگر عقل این فرد و افراد هم کسوت ایشان اینقدر کم است که فریب این اسباب بازی را می خورند، چه انتظاری از اینان است در برابر مسایلی که کمی پیچیده تر هستند و احتیاج به تعقل دارند؟ 
چقدر فریب دادن این جماعت ساده است.  
و چقدرو تا کی ما باید تاوان نادانی این ابلهان را بدهیم؟ 
عمر آدمیزاد محدود است. چند نسل باید قربانی حماقت و نادانی این جماعت بیسواد شوند؟


۱۳۹۹ فروردین ۱۵, جمعه

Simulating an epidemic

This is a really good simulation as a toy model. So many good conclusions.
The source code is also available.



ps: 3Blue1Brown is an awesome YouTube channel.

۱۳۹۹ فروردین ۱۰, یکشنبه

انتقام طبیت

و ضجه آن حیوان بیگناه آتشفشان خشم خداوند را بعد هزاران سال برافروخت.


ما اظنّ ان تبید هذه ابدا: گمان ندارم که این (باغ) را زوالی باشد. کهف ۳۵

۱۳۹۹ فروردین ۳, یکشنبه

انسان چه ضعیف است

انسان حقیر و ضعیف است.
چندین هفته است که تمام دنیا را ویروسی تحت تاثیر خود قرار داده است. بسیاری ازکسب و کارها متوقف شده اند و میلیونها نفر بیکار شده اند. میلیونها نفر خانه نشین شده اند و بیمارستانها مملواز بیماران است و ...
موج بیماری از چین و ایران و اروپا به امریکا رسیده است و مردم کم و بیش ترسیده اند.

نوروز است.
اما خبری از تبریکات همیشگی نیست. 
مردم در گوشه های خود خزیده اند تا جانشان در امان باشد. سرها در گریبان است.
جهل و خرافه چه از نوع دینی و چه از نوع شبه علمی هم مشتریان پروپا قرص خود را دارد و بازارش گرم است.
بازارهای مالی و پولی سقوط کرده اند و اتفاقی رخ داده است که هرگز کسی آن را یک ماه قبل پیش بینی نمی کرد.

امیدوارم که این اتفاق و شیوع این بیماری کمی آگاه مان کند.
نوروز و سال نو مبارک.



۱۳۹۸ اسفند ۷, چهارشنبه

دیوار فیروزه ای

در خشت و گل عنصری هست که در وصف نگنجد. خشت و گل و کاشی لاجوردی و خط کوفی بهترین ترکیب دنیا هستند.



اینجا طهران است. همان تهران درهم و برهمی که در آن نمی شود نفس کشید. این اثر ظریف را کدام دست پینه بسته ساخته؟ در دلش چه سرَ عشقی بوده؟ چه چشم هایی آن را دیده اند؟ کدامشان با آن هم نفس شده اند؟ نسل ما شاید آخرین بیننده این دیوارها باشد.
   

۱۳۹۸ دی ۱۵, یکشنبه

سحرگاه سوم ژانویه - بغداد

قاسم سلیمانی کشته شد! 
چهار کلمه که ایران را تکان داد. 
برای ترامپ و افسران ارشد امریکایی کشتن آدمها مانند بازی آتاری است، دکمه ای فشرده می شود و گروهی آدمیزاده خاکستر می شوند. اما برای آنانی که در آن منطقه آشوب زده زندگی می کنند امر دیگری است: جنگ است و تمام تبعات نکبت بار آن، بیکاری است و فقر و درد و آشوب و بی آبی و بیکاری و ...

نسل پدران ما شبهای جنگ با صدای رادیو می خوابیدند، ما فرزندان آنها، با گوشی تلفن، که هر از گاهی اخبار را مروری کنیم تا ببینیم که فلان بیشعور لعنتی در تویتر چه گفته و بهمانی چه عکس العملی نشان داده. انگار که چرخه مرگ و جنگ و جنایت پایانی ندارد.