۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

چند پرده

پرده صفرم: سالی نارنجی برای خودم و همه آروز می کنم
یک چند روزی هست که در ناحیه موسوم به "جنوب" مسافریم. فردا هم مسافر آتلانتا برای کنفرانسی.
چارلزتون و ساونا تفاوتی اساسی با همه شهرهای دیگر امریکایی که من دیده ام دارند، هنوز قدیمی هستند و وقتی در آنها راه می روی احساس می کنی که در محلات قدیمی تهران (قبل از خلقت بساز بفروش های) قدم می زنی. بناهایی که در آنها تقارن و آجر نقش اساسی دارند و تاریخ و تاریخ و تاریخ.
القصه، دیشب در ساوانا یک رستوران ایرانی و یک رستوران مراکشی پیدا کردیم و قرار شد که اول از بیرون سرکی بکشیم و اوضاع و احوال آنها را دیدی بزنیم، بعد تصمیم بگیریم. خلاصه اینکه در جلوی در رستوان ایرانی، "علی" آقا ما را صید کردند و ما با تردید وارد شدیم. توضیح اینکه رستوران های ایرانی این طرفها حتی اگر غذای خوبی داشته باشند، سرویس بدی دارند و در مجموع چنگی به دل نمی زنند. ما هم به همین دلیل شک داشتیم، خلاصه که بصورت سزارین وارد رستوران شدیم. اما شکر خدا ادامه داستان چندان بدک نبود. غذا عالی بود، صاحب رستوران هم پرچانه و فلسفه باف و ... خلاصه گپی نیمه اجباری و نیمه طولانی داشتیم. اما قسمت عالی داستان "نارنج" بود! وقتی علی آقا عشق و علاقه به نارنج را در چشمان و دهان آب افتاده من دید و وقتی شنید که بنده پنج سالی هست که طعم بی نظیر نارنج را نچشیده ام، رفت و با یک کیسه نارنج آمد. خلاصه ادامه داستان درباره تحوه کاشت نارنج بود و اینکه محصول سالانه ایشون بیش از 600 عدد است و همه آنها ماحصل 4 دانه نارنج ایرانی هستند و ... خلاصه که ما با دستی پر از نارنج سال خودمان را آغاز می کنیم و به امید جایی که درخت های نارنج مان را بکاریم.
این هم عکسی از یکی از همان نارنجها.


==========================
اما پرده های واقعی و تلخ تر:
پرده اول: سوخت کشتی
نمایندگان "مردم" در مجلس مشغول آماده سازی طرحی هستند که بر مبنای آن دولت ملزم به تهیه سوخت 60% برای کشتی های ایرانی شود.
دلایل این عزیزان هم دلایل بسیار محکم و متقنی است، مثلا اینکه کشتی های ایرانی به دلیل تحریم نمی توانند سوخت مورد نیاز خود را در حین مسافرت های طولانی تامین کنند، بنابراین لازم است که از سوخت هسته استفاده شود. دلیل دوم البته محکم تر است و انسانی تر. جلوگیری از آلودگی محیط زیست و جلوگیری از رها شده صدها هزار تن گوگرد.
اما بنده که البته و حقیقتا تخصصی در امور هسته ای ندارم چند پرسش ساده دارم که قطعا اساتید نماینده آنها را به راحتی پاسخ می دهند، اول: اینکه آیا این سوخت 60% را در موتور دیزل کشتی ها قرار است بریزند یا اینکه احتیاج به موتورهای "دیزل" جدیدی است؟ اگر موتورهای دیزل موجود جوابگوی این سوخت جدید هستند، بنده پیشنهاد دارم که برای تریلی ها و نیروگاه های دیزلی هم از همین سوخت جدید استفاده شود، و البته چه بهتر که درصد آن هم از 60% بیشتر شود که موتور بهتر کار کند. دوم اینکه اگر این موتورهای دیزلی جوابگوی سوخت جدید نیستند، بهتر است که متخصصین جوان و متعهد از همین الان دست به کار طاحی موتورهای جدید شوند تا قبل از دزدیدن منار، چاه کنده شده باشد و منار روی دست نظام باد نکند. سوم اینکه این نمایندگان عزیز و متعهد و متخصص چاره ای هم برای آلودگی هوا و آب در تهران و اهواز و یاسوج و ... بیاندیشند و ایده های ناب خود را فقط به خلیج همیشه فارس محدود نکنند.


پرده دوم: آزادی
استاد علی مطهری که از نمایندگان واقعی ملت است، در نطق خودشان باز هم یکی به نعل زده اند و یکی هم به میخ. ایشان درباره فتنه 88 هم نظرات و نطق های آتشینی ایراد فرموده اند، مثلا: "آقای مطهری از سکوت مراجع تقلید و دانشگاهیان انتقاد کرد و گفت که آنها نباید "از جو رعب و وحشتی که در چند سال اخیر حاکم شده بهراسند."
البته فردای همین سخنرانی و در ادامه اثبات آزادی 360 درجه ای در نظام مقدس، دادستانی بر علیه ایشان اعلام جرم نموده است.


پرده سوم: ما همه چیز را می دانیم

بوالعجب که امری هست که ایشان آن را نمی شناسند.


پرده آخر: همه داستان در همین یک عکس است، مابقی همه حاشیه است: ایجاد حکومت بزرگ. اسلامی بودن هم قیدی است که هرازگاهی می تواند تغییر کند، می تواند هخامنشی باشد، ساسانی باشد، پهلوی باشد و ... مهم قید بزرگ است.







۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه

A living world in a closed eco-system

دینامیک داخل این شیشه برای من مایه شگفتی است، جهانی که بسته است و سالهاست که زنده مانده است. چه قیمتی دارد این اکوسیستم شگفت انگیز چهل و اندی ساله؟
ببینید که پیرمرد چگونه آن را همانند فرزندش در آغوشش گرفته.
توضیحات بیشتر را در پایین شکل بخوانید.


This maybe perhaps the smallest oldest surviving ecosystem in the world. A garden in a bottle, planted by David Latimer in 1960 was last watered in the year 1972 before it was tightly sealed. David Latimer, 80, from Cranleigh in Surrey wanted to experiment how long the ecosystem will survive and to everybody’s amazement the little world is still thriving entirely on recycled air, nutrients and water.
The only external thing fed to this bottled-garden was light without which there would be no energy for plants inside to create their own food and continue to grow. Other than that this is an entirely self-sufficient ecosystem, with the plant and bacteria in the soil working together.


۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

روزشمار

امروز 14 دسامبر، 5 سال تمام تمام.


۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

آب روها

عکس کم نظیری از ساختارهای زیبای فرکتالی در طبیعت.
اگر عمری بود و حوصله ای از فرکتال ها و مدلهای ساده ای که برای آنها داریم، خواهم نوشت. هر چند که هنوز بسیار هستند نادانسته هایمان درباره آنها.


عکس هوایی از مسیرهای آب در یک ساحل مسطح. اگر روی عکس دقت کنید دسته پرنده ای در حال پرواز در سمت چپ پایین خواهید دید.

۱۳۹۲ آذر ۱۸, دوشنبه

ظهور دوباره فصل الخطاب

راستی مقام معظم رهبری این روزها کجا هستند؟ هیچ دقّت کرده اید که در این چند هفته توفانی از ایشان و سخنرانی هایشان خبری نیست؟

این رفتار ایشان کاملا مسبوق به سابقه است، ایشان اکنون در کنج عزلت هستند، سکوت می کنند و کلامی نمی گویند و اجازه می دهند تا طرفین همدیگر را خوب مشت و مال دهند.

بعد که کارگزان و عمله های استبدادشان کار خود را انجام دادند و زهر خود را ریختند و طرف اسراییلی-عربی-امریکایی هم کار خودش را کرد، ایشان در قامت فصل الخطاب دوباره ظهور می کنند. 

نشانه های آن هم کم کم در حال ظهور است، این خبر را بخوانید. ظهور آقا و دستور لغو تمام قول و قرارهای ژنو اصلا بعید نیست. نوشته های این روزهای کیهان و مصاحبه های نتانیاهو و سران واقعا مرتجع و متحجر عرب واقعا در یک مسیر هستند: نابودی و ویرانی بیشتر ایران، هر کدام با انگیزه ای خاص خود، اما نتیجه های مشترک.

۱۳۹۲ آذر ۱۶, شنبه

یوم النکبة

اعراب یک روزی دارند به نام "یوم النکبة
شاید ما هم باید روزی را به نام روز نکبت ثبت کنیم، اگر چنین بخواهیم، تعداد انتخاب هایمان البته زیاد است و هیچ کمبودی نداریم، اما به نظر من یکی از بهترین انتخابها روز 16 آذر خواهد بود. روز دانشجو. همان روز سه آذر اهورایی! 
امروز که اخبار نکبت آن روزه نکبت بار را می دیدم و می خواندم، برای هزار هزار هزارمین بار با خود فکر می کردم که بر سر ما چه آمده است. جوانان دانشگاهی ما به جان هم افتاده اند، یکی مرگ بر می گوید، آن یکی زنده باد، یکی برعلیه آمریکا شعار می دهد، یکی هم در کف دست خود از کارهای 100 روزه دولت می نویسد و ...
آن آقایانی هم که روی هم 20% رای مردم را نداشتند در دانشگاه های بی رمق و از جان افتاده جولان می دهد و از ژنو می گویند و از حیثیت برباد رفته و ...آن دیگری از چرخش چرخ اقتصاد می گوید و ... 
یقین دارم که اگر تاریخی نوشته شود، این روزهای بلبشو و گندآب گرفته فقط با تاریخ قجری رقابت خواهند کرد.
آن کسانی هم که زیرکانه فکر و جهل مردم را هدایت می کنند، مستانه می خندند و برای روزها و ماهها و سالهای آینده مان برنامه می ریزند:
اول از همه جنگ تبدیل به حیثیت ملی و ایمانی می شود و آن قدر بی خردانه ادامه می یابد که همه دار و ندار مردم به باد می رود، عجب آنکه کسانی هستند که هنوز هم در یاد آن نغمه ها می سرایند و اشکها می ریزند و برای آن دلتنگی می کنند،

بعد هم داستان هسته می شود حیثیت ملی مان. بعد هم غنی سازی می شود همّ و غم شان و حق مسلّم مان، بعد هم که داستان تکراری است و برای همه روشن ...
دانشجوی بسیجی هنوز در پای منبر جلیلی سینه می زند و قالیباف هنوز در خیال قدرت است و صفار هرندی و برادر حسین شریعتمداری هنوز به دانشگاه دعوت می شوند و ...
درد اینجاست که با گذشت این همه زمان و با این همه بدبختی عیان و آشکار، هنوز آدمها نمی فهمند. 
این کابوس را پایانی نیست.


۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

آیا کوه ها از یادمان خواهند رفت؟

این منم؟ یا این همونی است که دوست دارم باشم؟ یا اونی که دوست دارم نباشم؟

30 ثانیه آخر رو زار زدم.

۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

فساد مالی بی پایان

"نظام"، کلمه ای که این روزها و این سالها تبدیل به مفهومی شده که همه می شناسندش و همه می فهمند که منظور از آن چیست.
این نظام آنقدر کثیف و فاسد است که هیچ پرده پوشی و هیچ مجادله فلسفی و حقوقی و ... نمی تواند گند و کثافت آن را بپوشاند.

نمونه تازه رسوا شده در این نظام مقدس، بابک زنجانی، آنقدر بی شرمانه است که حقیقتا نمی دانم درباره آن چه باید گفت،
ایشان در یک حرکت کاملا ایثارگرانه و از سر پاکبازی، شرکت های ضررده سازمان تامین اجتماعی را به قیمت مفت 4 میلیارد یورو (که هرگز چک آن وصول نشده است) از آن خود می کند، کافی است نگاهی به لیست این شرکت ها بیندازیم: هواپیمایی ملی ایران (هما)، فولاد مبارکه، فولاد خوزستان، مس کرمان و ... فقط و فقط نام شرکت ملی نفت و گاز کم است.

مهم نیست که آیا این شرکتها هم اکنون در اختیار او هستند یا نه، و آیا اینکه مجلس و قوه قضاییه فعلا داستان را پیگیری می کنند یا نه. مهم این است که همه این داستانها با رشوه و هدایای ایشان به نمایندگان مجلس و اعضای ارشد "نظام" آغاز شده و هنوز هم ایشان متحدان خود را دارد و ... 
مهم این است که تاراج سرمایه های ملی تبدیل به یک رویه شده، مهم این است که انگار همه آلوده این داستان شده اند، از ریز تا درشت. انگار همه راضی هستند که سهمی هم به ایشان برسد و گور پدر بقیه مردم. این سهم خواهی و این آلودگی مالی کمر کشور ما را شکسته، بیشتر هم خواهد شکست، ما را نابود خواهد کرد.


۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

شکست بعد از شکست، انگار این زنجیره را پایانی نیست

ملّتی که در "همه چیز" شکست خورده است، این است حکایت حال ما مردم ایران.
همه چیزمان را باخته ایم و اتفاقا هنوز هم اصرار داریم که صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم، 

دیروزها و امروز که طیف گسترده اخبار از مذاکره تا امضای قراداد و استقبال هیئت مذاکره کننده تا سخنرانی همراه با چفیه ظریف و صالحی را می دیدم فهمیدم که داستان همان داستان عباس میرزاست. عباس میرزا دلاور قجری که به صف روسها می زند، اما شکست می خورد تا زنجیره معاصر شکست های ایران و ایرانیان آغاز شود.

آنهایی که در تهران از موفقیت مذاکرات ژنو می گویند، خودشان می دانند چه می گویند؟ شوخی می کنند یا جدی می گویند و می نویسند؟
لااقل اینقدر شجاع باشند که بجای "موفقیت و پیروزی" بگویند که جلوی خسارت را گرفتیم. بگویند که 10 سال همه دار و ندارمان را بر باد دادند و ما جلوی آن را گرفتیم. این را محکم و با قاطعیت بگویند، آن چنان بگویند که رهبر و احمدی نژادها و لاریجانی ها و جلیلی ها صدایشان را بشنوند، نه اینکه در لفافه ی تعارف و تملق حرف بزنند. آن چنان بگویند که مقدمه محاکمه همه آنها باشد. نه اینکه همچنان بر بوق "حق" بنوازند. 
واقعیت را بگویند، بگویند که در دنیا کثیف سیاست "حقی" وجود ندارد، آنچه هست توانایی است، آن هم توانایی همه جانبه، بگویند و صادق باشند که می خواستند با بسط توانایی های خود، "حق" خود را بستانند، اما توانایی هایشان کم بود و "مجبور" به تسلیم شدند.بگویند که توانایی را صرفا در توانایی تکنولوژیک و فنی می دیدند، بگویند که اقتصادمان فلج بود، افلیج تر هم شد. بگویند که قطعنامه ها کاغذ پاره نبودند، بگویند که در بدر و خبیر نیستیم، بگویند که در میانه بلبشوی اقتصادی هستیم.

داستان حق ملت ها در این دنیا آنقدر غیر واقعی است که همه آن را فهمیده اند، گیریم که قدرت های بزرگ روی کاغذ برایتان نوشتند که "حق" با شماست، اما با رفتار خودشان اثبات کنند که اجازه نمی دهیم! مگر همیشه تاریخ این کار را نکرده اند؟ آیا روضه خواندن برای مردم در مورد برحق بودن کافی است؟ آیا پهنه کشور مجلس روضه علی اصغر و امام حسین است؟

کسی "حق" خود را می تواند بگیرد که قوی باشد، قدر سرمایه های انسانی و مادی و معنوی خود را بداند، نه اینکه ملتی که زمام امور خود را به دست ابله و مریض روانی به نام احمدی نژاد بدهد که هشت سال بدمستی می کند و عربده می کشد و تمام قواعد را نادیده می گیرد و ...

این بازی هسته ای نباید آغاز می شد، اصل آن اشتباه است، هر حرکت ما در این بازی فقط خسارت است، حال چه ظریف بازی کند چه صالحی چه جلیلی و چه هر کس دیگری. 
خوشحال نیستم، چه اینکه همیشه داریم به خودمان دروغ می گوییم، همیشه نه ذهن مان هست که "از این ستون به آن ستون فرجی بشود". هرگز نمی شود. باید یاد بگیریم که چگونه قوی شویم، چگونه در بازی پیچیده قدرت جهانی ظریف بازی کنیم و چگونه قدر داشته هایمان را بدانیم. 


پی نوشت: نوشته بودند که 20%هایمان را نابود کردند و ... ای کاش شش ماه صبر می کردند تا اراک راه بیفتد!!!!، می خواستم بپرسم که برادر من می خواهی با 20% و 5% چه کنی؟ اصلا تا الان برایت چه به ارمغان آورده که این قدر فردا فردا می کنی؟ و آیا اصلا یک روز در عمرت در کار صنعت بوده ای که بدانی ساده تر از اراک را 20 ساله و با بدبختی تمام می کنیم، چه رسد به اراک و بوشهر و ... که هیچ تجربه و دانش فنی عمیقی از آنها نداریم.

بر سرمان کلاه گشادی رفته است، انگار تئاتری است که همه چیزش از قبل طراحی شده، انگار در باتلاقی هستیم که هر کاری کینم بیشتر در گل فرو می رویم.




۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

چونکه خون شهدا چشم عدو را بندد /// بزم طاغوت به یک لحظه عزا خواهد شد

سالها پیش یک سخنرانی حقیقتا زیبا از مهدی الهی قمشه ای (خدا حفظش کند) گوش می دادم درباره امام حسین و عاشورا. یک جایی در آن سخنرانی در باب غم و شادی صحبت می شد، که این کدام غمی است که این گونه با طبل و سنج و ریتم منظم نشر می شود؟ سخنران می گفت اگر با چشم یقین ببینیم، همانطور که فرموده ا ند، همه زیبایی است و شادی.

این اجرای زیبا و شعر زیبایش (که همه اش را نمی خواند) را امروز که تاسوعاست مرور می کردم، زیباست.

===
پی نوشت: دوست عزیزی به درستی اشتباه بنده را اصلاح کردند، منظور "حسین" الهی قمشه ای بود، نه مهدی که پدر ایشان است و سالهاست که چشم از دنیا بسته اند.


۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

30% احتمال باران، قسمت 2

در قسمت اول این نوشته پرسیده بودم که معنی "فردا به احتمال 30% هوا بارانی خواهد بود" چیست.

پاسخ دادن به این پرسش کار سختی است، در این نوشته می توانید در این باره بیشتر بخوانید. موضوع یک داستان "احتمالاتی" است، آن هم در یک فضای بی نهایت بعدی.
چرا بی نهایت بعد؟ چون فضای حالت اتمسفری-اقیانوسی که با معادلات مشتقات جزئی مدل می شود، بی نهایت درجه آزادی دارد. برای نمونه در انداختن سکّه، فقط دو جواب امکان پذیر است: شیر یا خط، اما در یک فضای پیوسته، گستره آزادی بی نهایت است.
اما در دنیای محاسبات و هنگامی که پای حساب و کتاب به میان می آید، بسنده کردن به حرفهای کلی از قبیل "فضای حالت بی نهایت بعدی" مشکل کسی را حل نمی کند. برای این مشکل باید راه حلی عملی اندیشیده شود.
راه حل عملی در این گونه موارد استفاده از روش های مبتنی بر پیش بینی های گروهی است. یعنی چه؟

برای پاسخ دادن به این سوال باید چند مقدمه بگویم (اگر عمری بود، شاید برای هر کدام ازآنها توضیح مفصل تری نوشتم).

یکم، شرایط اولیه و شرایط مرزی معادلات: در سیسم اتمسفری-اقیانوسی اطلاعات عددی ما درباره وضع موجود بسیار ناقص و محدود است، در حالیکه برای حل دقیق دستگاه معادلات احتیاج به اطلاعات کافی و دقیق داریم. اطلاعاتی که در دسترس هستند محدود به نمونه های محلی (ایستگاه های هواشناسی) و رادارها و ماهواره ها هستند،
دوم: مدل های موجود مدل های دقیقی نیستند و در موارد بسیاری از تقریب های مدل سازی اساسی استفاده شده است.
سوم: رفتار اتمسفر رفتاری آشوبناک است و نتایج معادلات بسیار وابسته به شرایط اولیه است.

حال چه باید کرد؟ روش عملی برای پیش بینی سیستم این است که اولا شرایط اولیه "بهینه" را بر اساس همان اطلاعات موجود بدست آوریم، دوم: چون سیستم آشوبناک است و ما هم مطمئن به شرایط اولیه مان نیستیم، بر اساس همان شرایط اولیه، "مجموعه" ای از شرایط اولیه فرضی بسازیم (مثلا با تغییرات کوچک در جهت های مهم)، سپس بطور همزمان و با تمام این مجموعه ی شرایط اولیه سیستم را حل کنیم. جوابهای این حل، جوابهای مستقل از هم خواهند بود که هر کدام مبتنی بر یک شرایط اولیه هستند. شکل زیر نمایش ساده ی این ایده است.


و شکل زیر هم نمونه ی واقعی از پیش بینی مسیر یک طوفان است، خطوط بنفش هر کدام نتیجه یک دسته از محاسبات موازی است.


اکنون باز گردیم به همان سوال اول: معنی "فردا به احتمال 30% هوا بارانی خواهد بود" چیست؟ در دنیای واقع، جواب این سوال یعنی اینکه هر کدام از محاسبات موازی چه نتیجه ای داشته اند، مثلا فرض کنید که 20 محاسبه موازی داریم و از بین آنها 6 مورد به ما می گویند که فردا بارانی است و 14 مورد می گویند که باران نخواهد آمد، نسبت 6/20 همان احتمال باران آمدن است (البته همه اینها حکایت ها در دل خود دارد که خارج از حوصله این نوشته است).

این نوشته را ختم می کنم به یک نتیجه که نشان می دهد که دانش ما هنوز چقدر کم است و چقدر جای کار برای بهبود مدلها زیاد است. 
طوفان سندی که سال گذشته سال شمال شرق امریکا را نابود کرد، مثال بی نظیری است. عکس زیر نشان می دهد که نتایج محاسبات درباره این طوفان دو شقه شده بوده. یک گروه مسیر آن را به سمت آفریقا و گروهی دیگری مسیر آن را به سوی شما سرق امریکا نشان می داده.








۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

همه آنچه را می خواهم بگویم، هزاران سال قبل گفته اند،

درباب برزویه از قول برزویۀ طبیب که کار اصلی اش پزشکی بوده، آمده است: «[...] به رغبتی صادق و حِسْبَتی بی ریا [= بدون حساب گری] روی به علاج بیماران آوردم و روزگار دراز در آن مستغرق گردانیدم [= صرف کردم] تا به مَیامِن [= از برکات] آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صِلات [= پاداش ها] و مواهب [= بخشش های] پادشاهان بر من متواتر[= پیاپی] شد. [...] هیچ علاجی در وهْم نیامد که موجب صحّت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنیِ کلّی تواند آمد چنان که طریقِ مراجعت آن بسته مانَد. [...] به حکم این مقدمات از علم طب تبرّی می نمودم و همت و نَهْمَت [غایت آرزو] بر طلب علم دین مصروف می گردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم سراسر مَخاوِف [=جاهای ترسناک] و مضایق [تنگناها]. و آنگاه نه راهبَری معین و نه شاهراهی پیدا [...] و خِلاف میان اصحاب ملّت ها [= دین ها] هرچه ظاهرتر. بعضی به طریق ارث دست در شاخ ضعیفی زده و طایفه ای از جهت متابعتِ [= پیروی کردن از] پادشاهان و بیم جان، پای بر رُکنی لرزان نهاده و جماعتی از بهر حُطام دنیا [= اندک مال دنیوی] و رفعت منزلت [= بلندی جایگاه و مقام] میان مردمان، دل در پشتوانِ [= تکیه گاه] پوسیده ای بسته و تکیه بر استخوانِ پوده ای [= پوک] کرده و اختلاف ایشان در معرفت خالق و ابتداء خلق و انتهای کار بی نهایت و هرچه ظاهرتر بود. و رأی هریک بر این مقرّر که مُصیٖبم [= درست گوینده، بر صواب رفته] و خصم من مُبطِل [= نامُحِق، ناحق] و مُخْطی [= در خطا، ناصواب]. با این فکرت در بیابان تردّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم، البته نه راه سوی مقصد بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق، دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علماء هر صنف را بینم و از اصول و فروع مُعتَقَدِ ایشان استکشافی [= روشنگری خواستن، تحقیق] کنم و بکوشم تا بیّنَتی [= دلیلی] صادق دلپذیر به دست آید. این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به رعایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گردِ تقبیح ملت و نفی حجّت مخالفان می گشتند. به هیچ تأویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان بر هویٰ بود.
...
«با خود گفتم اگر بر دین اسلاف [= پیشینیان] بی ایقان و تیقّن ثَبات [= پافشاری] کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن، نابکاری مواظَبَت می نماید و به تَبَعِ سَلَف، رستگاری طمع می دارد و اگر دیگربار در طلب ایستم، عمر وفا نمی کند که اجل نزدیک است و اگر در حیرت روزگار گذارم، فرصت فائت گردد [= از دست برود] و ناساخته رحلت باید کرد. صواب من آن است که بر مواظَبَت و ملازَمَت که زُبدۀ همۀ ادیان است، اقتصار نمایم [= بسنده کنم] و برآنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است، اقبال کنم».
راوی سپس کارهای ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع را برمی شمارد مانند: خودداری از آدمکشی و کِبْر و خشم و خیانت و دزدی؛ دوری از هوای زنان؛ پرهیز از دروغ و فحش و بهتان و غیبت؛ خودداری از آزار مردمان، دوستی دنیا و گفتن چیزی برسبیل افترا در معنی بَعث و قیامت و ثواب و عقاب و جز این ها.

برگرفته از کلیله و دمنه از اینجا

۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

تناقض

در بازار مسگرها نمی توان کتاب خواند.


۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

"مرگ بر ..."

فرارسیدن 13 آبان را به تمام خرس های سرخی که ملت را شهید پرور کردند و به موسوی خوئینی ها و خواهر مری ها و ابراهیم کوچولوها و ... تبریک و تهنیت می گویم. ان شاء الله همانطور که عموم مردم ایران از برکات این حرکات انقلابی بهرمنده شدند، ایشان هم در دنیا و آخرت خیر عمل خود را ببینند.



۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

Dear Sir/Madam, به معنی "عزیزم" نیست الاغ

از "دانشجویان خط امام" انتظار می رفت که مسلمان باشند، مگر غیر این است؟

البته که غیر از این است، و حتما غیر این است، مگر آنکه مسلمانی به ادعای بسیار باشد و به نام.

و البته "خط امام" تا امروز امتداد یافته و اسلوب کار آن هم بی صداقتی است و "تعصب" و دعواهای بی پایان گروهی و فرقه ای و ...

نوشته ابراهیم نبوی (که دل خوشی از او نداشته و ندارم) درباره امیرعباس انتظام دلیل این نوشته ام شد. (نوشته کامل او در ذیل آمده است). 
انتظام به جرم جاسوسی زندانی بود، بر اساس هزار دلیل بی پایه و اساس، تا آنجا که سال ها بعد، نظام مقدس مجبور شد که او را از زندان اخراج کند! البته هیچ وقت او تبرئه نشد، اما چون گند کارشان درآمده بود و هیچ مدرکی علیه او نداشتند، آخر سر خودشان هم نفهمیدند که با او چه کنند (داستانش را می توانید خودتان پیدا کنید و بخوانید).
در این میان مدرکی از او وجود دارد که در مکاتبات او و سفارت امریکاست. در این مدرک چون از کلمه "Dear" برای خطاب کردن او استفاده شده و چون این کلمه یعنی "عزیزم"، پس او جاسوس بوده و ...
قصدم واکاویی تاریخ گند گرفته مان نیست،

می خواهم این را بگویم که آن موقع "خواهر مری" که مترجم گروگان گیران بودند، انگلیسی را روان صحبت می کردند و بهتر از همه می دانستند که معنی آن کلمه "عزیزم" نیست، اما حیف که خواهر مری منافع و تعصبات خودشان را به صداقت ترجیح دادند و ...
می خواستم بگویم که همه ی آن امریکا رفته ها و انگلیسی بلدها می دانستند که "عزیزم" در کار نیست، اما همه شان جز یکی سکوت کرد و او همان مرد بزرگ، بازرگان، بود.

القصه، انتظام فردی است از بین تمام این همه آدم بدبخت شده، تمام زندگی ما بر سر همین تعصبات کور و بی شرافتی ها نابود شد و می شود.

در قرآن آیه ای هست که می گوید زبان تان را طوری نگردانید که معنی تغییر کند و به سبب آن منافع تان را کسب کنید. ای کاش پیروان خط امام این شرافت را داشتند که با کلمات بازی نکنند. 

ای اهل ایمان، نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید هر چند بر ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد، (برای هر کس شهادت می دهید) اگر فقیر باشد یا غنی، خدا به (رعایت حقوق) آنها اولی است، پس شما (در حکم و شهادت) پیروی هوای نفس نکنید تا مبادا عدالت نگاه ندارید. و اگر زبان را (در شهادت به نفع خود) بگردانید یا (از بیان حق) خودداری کنید خدا به هر چه کنید آگاه است.
===
متن کامل نبوی:
وقتی در وزارت کشور کار می کردم، برای بررسی صلاحیت نهضت آزادی در انتخابات مجلس دوم از سوی آقای ناطق نوری مامور شدم. مهم ترین موضوع در این مورد دفاع بازرگان از جاسوسی به نام امیرانتظام بود. برای بررسی این موضوع پرونده امیرانتظام را از دادگاه انقلاب درخواست کردم و این پرونده را که شامل دو پوشه نسبتا ضخیم بود، صفحه به صفحه و کلمه به کلمه خواندم. تقریبا هفتاد درصد محتویات پرونده شامل اسناد و مدارک شخصی امیرانتظام در زمان دستگیری و در بازرسی خانه اش بود. هیچ چیز خاصی در این اسناد نبود. بخش دیگر مکاتبات امیرانتظام و رونوشت اسناد سفارت آمریکا و دادخواست و دفاعیه امیر انتظام بود. تقریبا همه اتهاماتی که به امیرانتظام وارد شده بود و به دلیل آن اتهامات به حبس ابد محکوم شده بود، به دلیل ارتباط او با آمریکایی ها بود. امیرانتظام به عنوان معاون نخست وزیر موظف بود با آمریکایی ها رابطه داشته باشد و در محدوده وظایفش با آنها تماس گرفته بود، یک عمل قانونی. از همه وحشتناک تر تصمیم گیری برای او براساس ترجمه هایی غلط از اسناد سفارت آمریکا بود. او بخاطر انجام وظایف قانونی اش و ترجمه غلط اسناد و مدارک در یک محاکمه احمقانه به حبس ابد محکوم شد.  
جز شخص بازرگان کسی از او دفاع نکرد، دانشجویان انقلابی مسلمان پیرو خط امام در بلاهت سنگ تمام گذاشتند و حزب توده چند بار از اینکه در محاکمه او تعلل می شود به دولت و حکومت هشدار داد. محمد منتظری، جلال الدین فارسی و معادیخواه هر سه در دادگاه امیرانتظام حاضر شده و گفتند او یهودی است. محمد منتظری بعدا در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد، فارسی در جریان شکار یک روستایی را کشت و به همین اتهام زندانی شد و معادیخواه در یک رسوایی اخلاقی برکنار شد. امیرانتظام که همراه همسر و فرزندانش به عنوان سفیر در سوئد بود از سوی کمال خرازی معاون قطب زاده وزیرخارجه احضار شد و با وجود اینکه دوستان اروپایی اش به او هشدار داده بودند که احتمال خطر دستگیری برایش وجود دارد، به ایران آمد و یک روز بعد دستگیر شد. او به مدت پانزده ماه در سلول انفرادی بود.  
من براساس پرونده ای که خوانده بودم گزارشی نوشتم و در آن تاکید کردم که کل نوشته هایی که در این پرونده آمده است، نامربوط است. نامه را برای آقای ناطق فرستادم. چند روز بعد در قراری با امامی کاشانی عضو شورای نگهبان شرکت کردم و از نظرم دفاع کردم. شورای نگهبان برخلاف نظر رسمی وزارت کشور صلاحیت نهضت آزادی را رد کرد. من به دو دلیل استعفا دادم و از وزارت کشور بیرون آمدم. یکی از دلایلم همین موضوع بود.  
بعد از دوازده سال، با امیرانتظام در خانه اش مواجه شدم. همسرش، الی، که بعد از آزادی موقت او از زندان با او ازدواج کرده بود، دوست خواهرم بود و من از طریق خواهرم همیشه در جریان وضعیت او بودم. این بار به عنوان خبرنگار روزنامه جامعه با او مصاحبه کردم. مصاحبه وقتی منتشر شد، افکار عمومی با یک بحران بزرگ مواجه شده بود. کسی که تا آن زمان حدود بیست سال زندانی بود، انسانی بیگناه بود که هیچ کس جز شخص بازرگان از او دفاع نکرده بود. اغلب گروههای مذهبی و چپ ضدآمریکایی خواستار اعدام او شده بودند و بارها در اجتماعات مختلف جمعیت های عظیم مردم غالبا خشمگین برای اعدام او شعار داده شده بود. حتی همکارانش هم از او دفاع نکرده بودند. وقتی هم زندان ماند، همسرش که در سوئد بود، از او جدا شد و فرزندانش هم دیگر با او ارتباط برقرار نکردند.  
در همان مصاحبه امیرانتظام حرف های زیادی زده بود، حرف هایی که نمی شد چاپ شان کرد. گفته بود که چگونه توانسته است در شرایط دشوار زندان زنده بماند. گفته بود که لاجوردی بارها برای اینکه او را در مقابل دیگران تحقیر کند، او را وادار کرده بود توالت های زندان را بشوید. می گفت: می خواست مرا ویران کند. یک بار وقت گرفتم و به دفترش رفتم. خوشحال شده بود و فکر کرده بود که می خواهم درخواست کنم که تمیز کردن توالت را انجام ندهم. به من گفت از چه چیزی شکایت داری؟ گفتم: شکایت ندارم، فقط می خواستم درخواست کنم به دلیل اینکه توالت ها تمیز نمی شود دستور بدهید اداره زندانها مایع وایتکس سفید کننده بگیرد که توالت تمیز بشود. لاجوردی به او خیره شده بود و گفته بود برو بیرون. از همان روز شستن توالت متوقف شد. او را نمی شد تحقیر کرد. لاجوردی با همه بی شعوری اش فهمیده بود که امیرانتظام بزرگتر از توانایی او از تحقیر آدمهاست.  
امیرانتظام به عنوان یک زندانی محبوب همیشه احترام زندانیان اوین را جلب می کرد. همین موجب خشم لاجوردی بود. می گفت: بالاخره تصمیم گرفت مرا به زندان رجایی شهر بفرستد، اما این کار را با حالت عادی نکردند. در زمستان تهران، وقتی کامیونی وسایل به زندان رجایی شهر می برد، مرا پشت کامیون گذاشتند و دستهایم را به بدنه کامیون با دستبند بستند. در زیر برف و سرما به زندان رجایی شهر برده شدم. سرمای سختی خورده بودم و با همان وضع در زندان بودم. وقتی دید نمی میرم دوباره مرا به اوین برگرداند.  
وقتی در مصاحبه ام از امیرانتظام پرسیدم بالاخره کی آزاد شدید؟ گفت: آزاد نشدم، یک بار به من مرخصی دادند. بعد از چند بار مرخصی یک بار دنبال من نیامدند. ساعتی که گذشت خودم ماشین گرفتم و به زندان رفتم. بار آخر، مرا از زندان اخراج کردند.  
داستان امیرانتظام تمام نشد. او بار دیگر پس از کشته شدن اسدالله لاجوردی و پس از مصاحبه آقای خاتمی که وی در آن از لاجوردی بخوبی یاد کرده بود، با رادیوهای بیرون ایران مصاحبه کرد و چهره واقعی لاجوردی را به آنها نشان داد. نتیجه این سخنان یک دوره زندان دیگر بود. امیرانتظام در سالهای مختلف زندگی اش، چهار بار جوایز مختلف جهانی را گرفته است. جمهوری اسلامی حتی با خروج او از کشور برای دریافت جایزه هم موافقت کرد. اما خودش حاضر نشد از ایران بیرون بیاید. ماند و در خانه ای که دوستش داشت و مصیبتش را کشیده بود به فعالیت هایش در دفاع از جنبش مردم ادامه داد. درک رنج های او نه فقط برای کسی که سرگذشتش را می شنود، بلکه برای بسیاری از زندانیان هم ممکن نیست. او نیمی از عمرش را در زندان گذراند فقط بخاطر اینکه یک گروه سیاسی قصد داشت با یک گروه سیاسی دیگر تسویه حساب کند و تلخ تر از همه اینکه هیچ کس تا سالها حاضر به دفاع از او نبود.  
چندی قبل، در شهریور سال 92 عباس امیرانتظام در بیمارستانی مشغول مداوا بود. خبردار شد که آیت الله گیلانی که او را به حبس ابد محکوم کرده بود، در همان بیمارستان مشغول مداواست. به دیدار گیلانی رفت و از او عیادت کرد. امیرانتظام گفته است: « جامعه امروز ایران بیش از هر چیز تشنه اخلاق بخشایشگرانه است و ارتقای اخلاق در گرو بخشودن خشونت ورزان اما از یاد نبردن جنایات آنان است.»



۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

رهبر امر فرمودند، فرزند بیشتر، بهتر و بهتر

اینها چه گلی بر سر 75 ملیون نفر زده اند که امروز "دستور" می دهند برای 150 ملیون نفر؟ 
در تامین احتیاجات اولیه (آب و مسکن و غذا و کار) همین عده درمانده اند، آن وقت با قباحت و وقاحت تمام از مردم طلبکارند که چرا بیشتر زاد و ولد نمی کنند. حقیقتا آیا این آدمها یک لحظه احساس مسئولیت می کنند در قبال آن کودک بی نوایی که باید در محیط بی رحم و بی قانون بزرگ شود؟ یا فقط به دنبال اضافه کردن به نفوس مسلمانان و شیعیان هستند؟


بحران آب


۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

شوخی تلخ روزگار ما

سخن گفتن از (کرسی) آزاداندیشی و نقد و تضارب آراء در کشوری که شعار "مرگ بر ضد ولایت فقیه" اساس ایدئولوژی آن است، شوخی تلخ روزگار ماست. عدم امنیت آن کسی که هدف این شعار (و مشابه آن) است، راه هرگونه نقد آزاد و آزاداندیشی واقعی را بسته و در آینده هم بیشتر خواهد بست. 



پی نوشت:
نوشته بحث برانگیز آقای غروی (امام: پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی) و نقد و نظرهایی که پیرامون آن در فضای گوگل پلاس خواندم و نوشتم باعث این نوشته شد.


۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه

30% احتمال باران

"فردا به احتمال 30% هوا بارانی خواهد بود"
"سال آینده به احتمال 70% بارندگی در فلان منطقه بیشتر/کمتر از حد نرمال خواهد بود"
...
فهمیدن معنی "دقیق" احتمال در این نوع اخبار برایم تا مدتها سوال بزرگی بود. ما همه فهم حسی از 30% و 70% و ... داریم، مثلا اگر اخبار هواشناسی بگوید که فردا به احتمال 30% بارانی است، احتمالا چتر با خودمان نمی بریم. یعنی این عدد احتمالی را حس می کنیم، اما این عدد واقعا یعنی چه و چگونه محاسبه شده است؟



۱۳۹۲ آبان ۱, چهارشنبه

تجربه در سیستم های دینامیکی

در تمام این مدتی که کم و بیش در این محیط می نویسم کمتر از کار خودم نوشته ام، از این به بعد شاید بیشتر از کار تخصصی ام بنویسم، شاید برای خودم هم بهتر باشد و کمتر حرص بخورم و خدا را چه دیدید، شاید هم کمکی به ترویج این شاخه از علوم کرده باشم در بین فارسی زبانان.
این نوشته درباره ی یک معنی بسیار زیبا و بسیار دقیق از "تجربه" است.
------
در حوزه دینامیک غیر خطی و سیستم های پیچیده و آشوبناک علاقه زیادی به پیش بینی رفتار سیستم وجود دارد. روش متعددی هم برای این کار ارائه شده و هر کدام هم از زاویه ای به این موضوع پرداخته اند، شاید اگر عمری بود در این باره باز هم بنویسم.

سال 1987 مقاله ای در یکی از بهترین ژورنال های علمی (PRL) چاپ شد که تا کنون یکی از بهترین روش هاست و ایده بسیار ناب، زیبا و ساده ایی دارد و تا امروز اساس بسیاری از کارهای محققان در این زمینه است.
متن مقاله را می توانید از اینجا بردارید.
فرض کنید که از یک سیستم فیزیکی فقط یک سیگنال پیچیده و آشوبناک در اختیار داریم (البته تفاوت اساسی بین پیچیدگی و آشوبناکی وجود دارد که به زبان ریاضی کاملا قابل بیان است). اکنون می خواهیم فقط بر اساس گذشته سیستم، آینده آن را پیش بینی کنیم. آشوبناک بودن سیستم (در آینده راجع به آن هم حرف خواهم زد) دست ما را برای پیش بینی بلند مدت کاملا می بندد و سقف زمانی محدودی برای پیش بینی پذیر بودن سیستم ارائه می دهد، اما پیش بینی کوتاه مدت میسر است. 
برای مثال در شکل زیر میزان غلظت دی اکسید کربن در اتمسفر زمین در طول 800,000 سال گذشته دیده می شود. به روش های متعدد می توان نشان داد که این سیگنال آشوبناک است.

ایده کلی این است: برای پیش بینی آینده، نقاط مشابه (با تعریف دقیق ریاضی) در تاریخ سیگنال را پیدا کنید و سپس نگاه کنید که آنها در آینده شان به کجا رفته اند. آینده کوتاه مدت سیستم شبیه رفتار گذشته آن است.
البته اینکه "نقطه مشابه" چیست و ... تماما به زبان ریاضی دقیق تعریف می شوند که خواننده علاقمند می تواند تمام آنها را از مراجع مقاله و این کتاب پیدا کند. 

ایده آشنا نیست؟ "گذشته چراغ راه آینده است".

برای من جالب ترین بخش این روش، تعریف "نقاط مشابه"  و استفاده از آنها برای پیش بینی بود. به نظرم در این روش "تجربه" با روشی بسیار زیبا و ملموس به زبان ریاضی برگردانده شده است. ایده کلی هم برای همه ما آشناست و روشی است که همه ما در زندگی روزمره با آن آشنا هستیم. ما برای پیش بینی های خودمان به تجربه احتیاج دارم (شرایط مشابه)، هر قدر هم که تجربیات مان بیشتر باشد و دنیادیده تر باشیم، بهتر می توانیم آینده را ببینیم. 
  


۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

اساس اشکال

آیا ما شامل حال این آیه هستیم؟ از بالا و پایین بر سرمان بلا می آید، با هم دشمن هستیم، همدیگر را می کشیم، به هم بد و بیراه می گوییم، چشم دیدن همدیگر را نداریم، دعواهایمان مانند حماقت هایمان پایان ندارد، منابع مان نابود می شود، دار و ندارمان به تاراج می رود و دهه هاست که هیچ کدام مان، مرد یا زن، پیر یا جوان، فقیر یا ثروتمند، باسواد یا بی سواد، ترک یا فارس، آنها که در داخل هستند و چه آنها که در خارجه عمر تلف می کنند، روی خوش ندیده ایم.
اساس اشکال کارمان کجاست که این همه بدبخت هستیم؟



         بگو: او قادر بر آن هست كه از فراز سرتان يا
     از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد
      يا شما را گروه گروه درهم افكند و 
خشم و كين گروهى را به گروه ديگر بچشاند.
        بنگر كه آيات را چگونه گوناگون بيان مى كنيم. 
باشد كه به فهم دريابند. (انعام)


۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

۱۳۹۲ مهر ۱۷, چهارشنبه

کتابهای مقدس، قرائت های مقدس

یهودی: نصّ کلام خداوند در کتاب مقدس این است که ملک این سرزمین مقدس به ابراهیم و فرزندانش تعلق دارد.

مسلمان: خداوند در کتاب مقدس قرآن فرموده است که یهودیان و کفار بزرگترین و بدترین دشمنن خدواند و مسلمانان هستند.

مسیحی امریکایی در حالی که در مضحک ترین موقعیت تاریخی خود پس از قرنها یهودستیزی قرار دارد: ما منتظر ظهور مسیح پسر خدا هستیم، اما بر اساس کتاب مقدس او ظهور نمی کند مگر آنکه دولت یهود در سرزمین مقدس شکل بگیرد. پس ما از تشکیل دولت یهود حمایت کامل می کنیم. (جالب این است که طبق اعتقادات مسیحیان آمدن مسیح منجر به نابودی دولت یهود می شود، اما زیرکی دولت یهود را ببینید که از دشمنان قسم خورده خود پول نقد می گیرد آن هم به نسیه مسیح نیامده!)   
...

آیا امکان دارد که تا وقتی این قرائت های رایج از کتابهای مقدس وجود دارد دنیا روی صلح را ببیند؟


۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

غرور ملی مخدوش شده

جایی می خواندم که بعد از شکستهای ابران از روسیه در زمان قاجارها، غرور ملی ایرانیان بشدت مخدوش شد. نمی دانم این ادعا چقدر صحیح است چون واقعا مشکوک هستم که چقدر مردم خودشان را عضوی از مجموعه ایران می دانستند و اصولا چقدر اخبار به مردمی که در نواحی مختلف زندگی می کردند می رسیده و اینکه مردم پراکنده ایران چقدر درباره موجودی به نام "کشور" هم نظر بوده اند، شاهدم نیز قوم و قبیله گرایی مردم ماست که هنوز هم مهم ترین نقش را در زندگی مردم ما بازی می کند.
شاید آن سرخوردگی که می گویند در بین اشراف و دولتی ها بوده، و الله اعلم. 
القصه،
با آمدن رضا خان و نثبیت امور و روشن تر شدن مفهوم کشور و ملت، گروهی شروع به نوشتن تاریخ ایران کردند. هدف شان "خلق" هویت لازم برای مردم کشور ایران بود. اتفاقا رضاخان هم از آنها حمایت می کرد. اینان گروهی بودند از بهترین و خوش نام ترین و باسوادترین ایرانیان که به نام حلقه یا گروه برلین شناخته می شدند. اتفاقا در آن سالها نازی ها دراروپا در قدرت بودند و داستان نژاد برتر آریایی موضوعی داغ بود. تاریخ نگاران ما هم اتفاقا از این موضوع استفاده کردند و با پررنگ کردن تاریخ هخامنشی و آریایی برای مردم ایران تاریخ و هویتی تراشیدند و مردم ایران باستان را متمدن ترین انسان ها نامیدند و ... این موضوع به مذاق مردم ایران هم خوش آمد. مدارس هم بر بستر رضایت عمومی از این هویت سربلند تاریخی آن را نشر دادند و داستان کاملا جا افتاد و نهادینه شد.
در دوران محمدرضا هم غرور ملی از همان فضا تغذیه می شد. بعدها به مدد ثروتهای بادآورده نفتی بر موارد غرورآفرین ملی افزوده شد، از ارتش ملی منظم و نیروی هوایی مدرن گرفته تا نطق های پرطمطراق اعلی حضرت در باب مسایل جهانی و نفتی و ...دخالت نظامی ایران در ظفّار یمن و ... ایران آن دوره قرار بود که به دروازه های تمدن بشری راه یابد. باد غرور ایرانیّت و ایرانیان هم مستدام بود. اما کسی نبود که بپرسد که چطور قرار است ما وارد دروازه تمدن بشویم در حالیکه حتی یک دانشگاه درست و حسابی و یک دانشمند شناخته شده نداشتیم. چنان از اف-14 هایی می گفتیم (و حتی امروز هم می گویند) که دارنده این هواپیماها فقط ایران و امریکا هستند که انگار ما سازنده این طیّاره ها بودیم و از سر لطف به یانکی ها مرحمت کرده بودیم.
 تا اینکه آقای خمینی ظهور کردند و ورق برگشت. چهره ایران خراب شد. گروگانگیری نمایشی بشدت گران بود. آنانی که تا دیروز رفیق و دوست ایران بودند، آماده انتقام گیری شدند. جنگ ته مانده غرور ملی را برباد داد. نقل است که در سال اول جنگ که صدام متمایل به صلح بود، گروهی از امرای ارتش نزد آقای خمینی می روند و می گویند که این آدم غرور ما را بر باد داده، ما باید انتقام بگیریم و غرور خودمان را بازآفرینی کنیم. داستان جنگ ادامه یافت تا بعد آن همه خسارت جام زهری ماجرا را فیصله داد. 
آن چه در آن سالها بود مشت زدن بر دهان امریکا بود و محو کردن اسراییل و زمین گیر کردن استکبار در لبنان و ... و خلق غروری دیگر. بعد از جنگ هم داستان سالهای سازندگی و ساختن سدّ و ... 
این سالها غروری تازه برای مردم ایران خلق کرده اند: "اتم". از "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" شروع کردند و این روزها به "غنی سازی حق مسل ماست" رسیده اند. در این چند هفته ای که روحانی و ظریف هم در صدر اخبار هستند، جمله ای مرتب تکرار می شود: غرور ایرانیان قابل معامله نیست. در این سیل اخبار خبری از "منافع ملی" نیست، هر چه هست و هر چه گفته می شود حول غرور ملی است. انگار در چاه ویلی گرفتار شده ایم به نام غرور ملی.

اما چه شد که این را نوشتم؟
گزارش خبری درد آوری بود از خرمشهر. سالها قبل دوسه باری خرمشهر و آبادان را دیده بودم، مخروبه بودند و مردمی درد کشیده و بیکار و بدبخت به معنی واقعی کلمه. سالی یکی دو بار "ممد نبودی" در تلویزیون ملی پخش می کردند و می کنند و از رشادت های شهدای اسلام می گویند و ... تا سال بعد که دوباره، همان تکرار مکررات.
در کشور ما این همه پول صرف غنی سازی می شود، اما ریالی وجود ندارد برای سر و سامان دادن به زندگی ملیونها نفر درد کشیده ی بخاک نشسته. ای کاش می فهمیدیم و می فهمیدند که غرور ملی در آبادانی و سرزندگی شهرها و زندگی به سامان آدمهای کشور است، نه در موشک دوربرد و تانک و "غنی" سازی اورانیوم. ای کاش در حین مذاکرات حس مردم بخاک نشسته جنوب کشور را هم لحاظ می کردند و ذره ای هم مدافع منافع آنها می بودند.
===

پی نوشت: جالب اینجاست که بی شرف ترین آدم روزگار، نتانیاهو نخست وزیر اسراییل، هم از تمدن ایرانی می گوید و می خواهد برایمان غرورمان را باز آفرینی کند! اگر اعصاب داشتید این مصاحبه را هم گوش کنید.

و پی نوشت دوم: ای کاش کار دنیا دست آدمهایی مثل مهاجرانی بود که با این منطق و سواد به مصاف دروغ و حیله می روند. این مصاحبه را هم نگاه کنید.

  

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

اشتباه

همه اشتباه می کنند، من هم یکی از آن همه. دو نوشته قبل تر، در بی زمانی، درباره بی انتها بودن و بی زمان بودن سخنرانی روحانی نوشته بودم. البته در این مورد من اشتباه کرده بودم و ایشان در چند روز بعد که در نیویورک بودند به مساله زمان اشاره کردند و سرآمدهای سه ماهه و شش ماهه تعیین کردند. بسیار هم عالی. در همان پست و در پست های قبلی مرتب دعا کرده بودم و امیدوار بودم که اشتباه کرده باشم. هنوز هم چنین دعایی دارم.
هرچند که دوباره در داخل و خارج ایران تندروهایی که تمام منافع شان در دشمنی است، مشت و دندان نشان می دهند. باید دید که آیا سه ماه و شش ماه برای آقای روحانی و تیم اش کارگر خواهد بود یا آنها هم در همان چاه ویل بی زمانی گرفتار می شوند. امیدوارم که اینطور نباشد.

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

درسی از وینیستون :)

از حدود یک سال قبل که به ایالت کارولینای شمالی آمده ایم، هر از گاهی برای دیدن استادم و جلسه های گروه و کارهای دانشگاه مسیر بین شهر فعلی و شهر دانشگاهی سابق را رانندگی می کنم. مسیر زیبایی است و حدود سه ساعت رانندگی است.

کوه فوق العاده زیبایی که در مسیر رانندگی می بینم؛ Pilot_Mount

در بین مسیر هم از منطقه ای می گذرم که نامش برای همه ایرانی ها آشناست، البته با گویش خاص خودمان: وینسیتون، وینستون-سیلم که روزگاری مرکز سیگار و صنعت دخانیات بوده و البته هنوز هم هست. منطقه دور و بر هم مزارع تنباکو بوده و ... اتفاقا یک بار که در حال رانندگی بودم، نم نم باران می زد و احتمالا فصل برداشت تنباکو بود، تمام منطقه را بوی تنباکوی خیس خورده فراگرفته بود و من به یاد بوی تنباکویی افتادم که گهگداری در ایران به شامه ام می رسید، بخصوص اوقاتی که دایی جوون (که سیگاری نیست، اما قلیان می کشد!) قلیان مردافکنش را چاق می کرد، بماند که من از هر دودی متنفرم بجز دود بامجان کبابی!
القصه،
در میانه راه گاهی برای استراحت می ایستم و معمولا از مک دولد چای می گیرم، هرچند که در این منطقه چای خریدن از مک دونالد امر عجیبی است چون همه مشتری قهوه اش هستند و با اینکه چای هم دارد، اما خیلی اوقات فروشنده ها اصلا نمی دانند که کیسه های چای کجاست و خلاصه بعضی وقت ها خودم باید به آنها یادآوری کنم که جای چای های کیسه ای فلان جاست و ...
در این مک دونالدهای بین راه که اتفاقا بسیار تر و تمییز هستند موضوع جالبی را به چشم دیده ام. موقع ظهر و برای ناهار زوجهای پیر می آیند وهمبرگر و سیب زمینی  سفارش می دهند. تا اینجای داستان مثل همیشه است. موضوع جالب برای من این بود که وقتی آنها غذا را می گیرند و پشت میز می نشینند، ناگهان به غذا حمله نمی کنند. آرام می نشینند، دست هایشان را از روی میز برمی دارند، معمولا چشم هایشان را می بندند، خیلی آرام دعا می خوانند و بعد سرشان را بلند می کنند و آرام غذا خوردن را آغاز می کنند.

این آرامش از دست رفته، این همه سرعت کاذب بی نتیجه، این همه عجله همه زندگی مان را نابود کرده است. اصلا نمی دانیم چه می خوریم، اصلا لذت مزه و طعم زندگی را نمی فهمیم.
یکی دو روزی هست که تلاش می کنم قبل از اولین لقمه یک لحظه آرام بگیرم و شکری گویم و با لذت هر چه هست را بخورم. 

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

بی زمانی

در بین حاکمان جمهوری اسلامی در تمام این سی و اندی سال گذشته سوای اینکه چه کسی بر خر قدرت سوار بوده، همواده یک الگوی مشترک وجود داشته است. آن الگوی رفتاری مشترک بی اهمیت بودن زمان است. ایشان چنان رفتار می کنند و چنان کار می کنند و چنان تصمیم می گیرند (شاید هم نمی گیرند) که انگار تا قیام قیامت فرصت دارند.
کافی است به داستان جنگ و مذاکرات اتمی و ... نگاه کنیم. همه شان خونسرد و بی تفاوت هستند در برابر زمان و تلف شدن نسل ها. اصلا انگار نه انگار که سالها و ماهها از کف ما می روند.
سخنرانی دیروز آقای روحانی هم دقیقا پیروی از همین الگو بود و اتفاقا آیه ای که در آخر سخنرانی اش خواند پرده از فلسفه فکری ایشان برداشت (بماند که خطاب این آیه به کیست).
قبلا هم گفته بودم و همیشه اعتقاد داشته ام که هر عملی از فلسفه ای منتج می شود، حتی اگر آن فلسفه در ناخودآگاه ما باشد. داستان سیاست های "بی زمان" جمهوری اسلامی را هم باید در تفکر شیعی (آنچه که هست، نه آنچه مطلوب من و ماست) دید، تفکری که در آن منجی وجود دارد که "بلاخره" خواهد آمد، اما زمانش معلوم نیست، شاید ملیونها سال بعد باشد! 

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

یک / دو / سه

اول: حل مساله رابطه ایران و امریکا فقط با انجام نوعی کودتای داخلی و خارج کردن مهره های مخالف این امر "امکان پذیر" است (شرط لازم، اما نه کافی)، شبیه همان امری که سال شصت رخ داد و صحنه بازی بالکل تغییر کرد. اگر این روزها و بخصوص امروز 2 مهرماه به نوشته و فریادهای این گروهها نگاه کنیم و سابقه رابطه سی و اندی ساله را بررسی کنیم، نیجه ای غیر این موضوع نخواهیم گرفت. این گروه ها هرگز اجازه گشایش نخواهند داد.

دوم: هر چه روزها و هفته ها و ماهها می گذرد به دقّت عبارت "ارتجاع سرخ و سیاه" بیشتر ایمان می آورم. ای کاش مومنان و نویسندگان سرخ می بودند و معجون ساخته شده را می دیدند و طعم گند و کشنده آن را می چشیدند.

سوم: این مشکل فقط داخلی نیست، تا زمانی که امریکا دشمن مناسب و جایگزینی برای ایران پیدا نکند، این داستان از سمت غربی آن همچنان ادامه خواهد یافت. سرمایه گذاری رسانه ای و ... امریکا بعد از سقوط شوروی را نمی توان در یک شب تغییر داد. امریکا و غرب هم مانند نظام جمهوری اسلامی به دشمن نیاز مبرم و حیاتی دارد، اگر دشمن نباشد پس چه کسی و چه دلیلی می تواند توجیه کننده این همه سیستم های امنیتی و مخارج نظامی و ... باشد. تا دشمن جدید و قابل توجیهی برای مردم امریکا "خلق" نشود، داستان ایران ادامه خواهد یافت.

پی نوشت: امیدوارم همه نوشته ام اشتباه باشد و داستان طور دیگری شود که خداوند تواناست.

دعوای بی پایان

خوب به سلامتی آقای روحانی وارد خاک امریکا شدند و تا دقایقی دیگر هم سخنرانی خواهند کرد.
بازهم دعا می کنم که دعوای دو کشور امریکا و ایران رو به صلح برود و دنیا از این همه اشتباه دوری کند و در فضای بازتری بشود زندگی کرد و فکر کرد و ... و از همه مهم تر فضای رشد تندروی بسته شود.
اما این طور نمی شود. این را قطع یقین بدانید.
تندروهای دو طرف که کنترل همه منابع را در اختیار دارند، نخواهند گذاشت که مسیر طبیعی طی شود و دو ملت با هم مثل انسان رفتار کنند.
از ایران خبر می رسد که سرداران سپاه در مناصب مختلف از نماینده کجلس گرفته تا فرمانده تیپ فلان و بهمان مشغول عربده کشی مقدس خود هستند، اینجا هم که فضا کاملا معلوم است که باید در کنترل تندروهای اسراییلی باشد و ...
یکی دو ماهی، شاید کمتر، شاید بیشتر این داستانها ادامه دارد و بعد هم مقامات عالیه نظام دوباره رجزخوانی می کنند و دم از حقوق حقّه مردم می زنند و ... همان آش و همان کاسه.

یادمان باشد که 16 سال قبل، درست در همین نقطه بودیم، آن هم بدون 4 قطعنامه سازمان ملل و تحریم های بی شمار آمریکا و غرب. یادمان باشد که رییس جمهورمان نیم ساعت خودش را در یکی از توالت سازمان ملل "مخفی" کرد (شما بخوانید "حبس" کرد) تا از قرار گرفتن در یک عکس که همه سران دنیا و از جمله بیل کلینتون در آن بودند اجتناب کند.
داستان رابطه امریکا و ایران قاطعیت می خواهد و تصمیم، همان چیزهایی که روسای جمهور ایران ندارند. برای آنها تصمیم در ابن باب از "بالا" صادر می شود و آن بالایی هم در چنبره حلقه های قدرت تو در تویی که خودش ساخته چنان گرفتار و اسیر است که حتی اگر خودش هم بخواهد (که نمی خواهد) هرگز نمی تواند از آن چنبره ها رها شود. داستان امریکا تبدیل به تمام فلسفه وجودی جمهوری اسلامی شده. مگر کسی می تواند از ذات خود دست بردارد؟

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

صفای قلب

کم نبوده تعداد دفعاتی که در ادامه یک نوشته فیس بوکی جنگی واقعی بین دوستان درافتاده و کار به جاهای باریک کشیده. جرّ و بحث های بی پایان و کامنت های تند و تیز و دلخوری های واقعی.
این برخورد ها در محیط فیس بوک نوک قله ی یخی را نمایان می کند که اتفاقا بخش بزرگتر آن ناپیداست و خدا آن روز را نیاورد که همه کینه ها و عداوت ها در میدان عمل خود را نشان دهد، که وقتی در سالهای آغازین انقلاب میدان عمل بازتر شده بود، همه شاهد خونریزی ها بوده ایم و برادرکشی ها و ... بگذریم.
من نمی توانم این داستان را ریشه یابی کنم که موضوعی است فراتر از دانش و آگاهی من، اما می دانم و یقین دارم که موضوع مهمی است که اگر درمان نشود خسارت های بی پایانی برجا خواهد گذاشت،
اینجا می خواهم آیه ای را بیاورم و از خداوند بخواهم که ما را شامل آن رحمت خود کند و قلوبمان را الفت دهد و دشمنی ها و کینه ها را بر کند، که اگر تمام ثروت روی زمین را خرج کنیم، خودمان نمی توانیم قلوب دور از هم خود را به هم نزدیک کنیم (البته تلاش خودمان هم لازم است).


۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

امیدوارم این گونه نشود

این روزها و در آستانه سخنرانی های سازمان ملل، دولت روحانی و سیاست هایش در حال مومنتوم گیری است.

تندروهای داخلی به همراه "رهبرشان" هم در موقعیت ضعیف تری نسبت به سابق بسر می برند و حتی در میان کلمات رهبر توصیفاتی مانند "نرمش قهرمانانه" به گوش می رسد که همه ما معنی آن را خوب می دانیم.
تندروهای خارجی هم کماکان به دسیسه چینی های خود ادامه می دهند، اما آنها هم فعلا در موضع ضعیف تری نسبت به سابق هستند.
این داستان عینا سال 76 وجود داشت، اما حرکت های محاسبه شده تندروهای داخلی به رهبری رهبر وتندروهای خارجی که در هارمونی عجیبی با تندروهای داخلی بودند، مسیر حوادث را طوری تغییر داد که فضای سال 76 نفعی بلند مدت برای مردم نداشت.
حال باید دید که پیچیدگی ذهنی روحانی و دولتش آنقدر هست که از این حوادث جان سالم بدر ببرند یا نه. 
اگر روال امور شبیه آن سالها باشد، رهبر تندروها، با ضربات مخفی، مدام و موثر مومنتوم دولت را می گیرد، آنگاه آرام آرام از کنج خود بیرون می آید و در نهایت بی شرمی داستان "شاه سلطان حسین" را بازگو می کند: "اگر روزی در میان مسؤلان كشور مسؤلان بی جرئت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شوند، حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد، كار مملكت و جمهوری اسلامی تمام است چرا كه مسؤلان ترسو و مقهور، ملت های شجاع را نیز به ملت های ضعیف تبدیل می كنند."
در این میان هم کم نیستند کفن پوشان آماده و گوش به فرمان و کم نیستند کسانی که داستانی شبیه آرژانتین و ... را برنامه ریزی و اجرا کنند.
اتفاقا تندروهای بیرونی و خارجی هم در هماهنگی مثال زدنی با دوستان داخلی خودشان، بدون لزوم به تماس مستقیم، اما با سمپاتی های ذهنی بی مانند، آماده ترتیب دادن هر اتفاق و انفجاری هستند تا دولت جدید را زمین گیر کنند و آب رفته با به مسیر دلخواه شان هدایت کنند.

برای عبور از این مرحله بسیار بسیار پیچیده و سخت و تثبیت امور، باید از هر زمانی هوشیارتر بود.



۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

خانه بر باد

یکی از مشکلاتی که در بلاگ نویسی با آن مواجه شده ام، موضوع ارجاع دادن به دیگر صفحه های اینترنتی است. مشکل این است که این صفحات معمولا بعد از مدتی دیگر وجود ندارند و لینک ها و پیوندهای ارجاع داده شده کار نمی کنند.
درمورد وبلاگ های شخصی این موضوع قطعا اهمیت حیاتی ندارد، اما در کل فرایند نگه داری از دانش بشری این موضوع فوق العاده مهم است. مقایسه کنید یک کتابخانه ساده که سالهای سال می ماند را با یک هارد دیسک و ... این همه فایل همه و همه به تار مویی بند هستند، حتی اگر در بهترین سیستم های "ابری" ذخیره شده باشند.
اگر روزی حوصله ای بود، بیشتر می نویسم.

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

خنده / گریه

"بجز رهبر کره شمالی هیچکس در این عکسها نمی خندد . وقتی دیکتاتورها می خندند همه گریه می کنند و وقتی همه می خندند دیکتاتورها روز مرگشان است"


۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

شرم آور است، شرم آور

عکس زیر بهانه این نوشته است، 


واقعا شرم آور است.
تصور کنید که در یک شهری در امریکا یا استرالیا یا هر خراب شده ای همین جمله را نوشته بودند، فقط بجای اتباع "افغان" نوشته بودند "اتباع ایران". آن وقت باید می نشستیم و ضجه موره های مردم فرهنگ دوست مان را می دیدیم و آه های حسرت در باب رعایت حقوق بشر و برابری و تساوی انسانها و برنامه های رادیو و تلویزیون و ...
ما مردم بدی هستیم،
ما نژادپرستیم،
ما بی سوادیم،
ما مغرور نداشته هایمان هستیم، 
ما متوهّم هستیم،
ما از خودراضی هستیم، 
ما آدمها را تحقیر می کنیم، آن کسی که فقیر است را می رانیم، و در برابر آدمهای قوی تر از خودمان حقیریم، 
ای کاش اهالی شهیدپرور فیروزآباد و همه خراب شده های دیگر نظرشان را درباره اتباع اروپایی و امریکایی هم می گفتند تا ببینیم که آیا به بودن آنها افتخار می کنند یا مانند افغانی های درمانده آنها را می رانند.

تصور کنید حال مادر و پدر آواره شده افغانی را. می گویند خدا جای حق نشسه است، فقط تصور کنید که اگر خدایی باشد، چگونه انتقام دل شکسته مادر و پدر و کودک افغانی را از همه ما خواهد گرفت.

۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

چشم کور متعصب

سال 2003 بود و صحنه رو در رویی عراق بعثی و امریکا و متحدانش. تلویزیون جمهوری اسلامی هر روز ساعت ها برنامه درباره همین موضوع پخش می کرد. لحن گویندگان و تحلیل گران چنان بود که انگار امریکا از ارتش عراق می ترسد و در مخمصه افتاده است و به احتمال زیاد دست به حمله نخواهد زد و اگر هم دست به حمله بزند درگیری های سختی در پیش رو خواهد داشت و ... مضحک ترین این برنامه ها، حضور سراداران بلندپایه سپاه بود و تحلیل های آبکی شان در یکی دو روز مانده به حمله همه جانبه امریکایی ها.
پخش مستقیم سخنرانی "صحاف" با آن کلاشینکف در دستش را هیچ وقت فراموش نمی کنم و تحلیل یکی از فرماندهان سپاه از خطوط دفاعی چندین لایه ی بغداد و اینکه تانک های امریکایی هرگز سالم به بغداد نخواهند رسید و تلفات امریکایی ها بسیار زیاد خواهد بود و ... انگار همین دیرزو بود.

چرا این فرماندهان اصلا درکی از ماجرا نداشتند؟ 
آیا این روزها درک شان بالاتر رفته است؟
چرا آرزوی شکست امریکا را در بازی جنگ عراق تصور می کردند؟
این چه مدل ذهنی است که اساسا همه امور را در تعصبی کور دنبال می کند و فقط به دنبال درافتادن با موجودی شیطانی به نام امریکاست؟

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

قربانی قدرت

این نوشته ی مجله ی سیاست خارجی بهانه ی این نوشته است.
این جمله ی آقای خمینی برای همه آشناست که: حفظ نظام از اوجب واجبات است (یا جمله ای با همین مضمون)، بسیار هم درباره ی  این جمله نقد وجود دارد و اتفاقا چقدر از سیاست های جمهوری اسلامی هم با همین جمله معنی پیدا می کند و چقدر هم رهبر فعلی نظام معتقد به این موضوع است.
بسیار هم هستند کسانی که با این جمله و مفهوم آن مشکل اخلاقی و فلسفی دارند و برعلیه آن نوشته اند و یا در برابر آن بپاخواسته اند و با رفتار خود، مخالفت خود را با آن نشان داده اند.
اما همه ی داستان این نیست، اتفاقا آقای خمینی جمله ای را بیان کرده اند که تقریبا همه ی دنیا و همه ی حکومت های دنیا به آن اعتقاد دارند و به آن عمل می کنند، اما آن را بیان نمی کنند. آقای خمینی در این باب صادقانه عمل کرده اند، بر خلاف همه ی دنیا.
و واقعا کیست که نداند که امریکایی ها و اروپایی ها هر کاری می کنند تا "نظام" خودشان را حفظ کنند و اتفاقا برایشان حفظ نظام شان از هر واجبی واجب تر است.
اما در تاریخ بشر نمونه هایی هم هست که نشان می دهد انسانهای بزرگ به این موضوع معتقد نبوده اند و اخلاق را بر حفظ نظام مورد علاقه شان ترجیح داده اند. نمونه اش رفتار علی است بعد از داستان سقیفه که منجر به خلافت ابوبکر شد. علی هیچ وقت به بهانه ی حفظ نظام اسلامی دست به هر کاری نزد، به عکس، برای حفظ آنچه گوهر دین می دانست، دست از نظام برداشت و پی کار خویش رفت تا سالها بعد که مردم به او اقبال کردند.


این روزها با انتشار اسناد سیا برای بار هزارم دست کثیف این جماعت برای همه آشکار شده است، ای کاش آدمها حواس شان باشد که داستان سوریه و بمب شیمیایی و ... همه و همه داستانی است برای حفظ و گسترش مرزهای قدرت، جنگی بین جمهوری اسلامی و روسیه با غربی ها. همه شان مانند هم هستند، بدون ذره ای تفاوت.

۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

قرون وسطی

در سوریه مردم قتل عام می شوند و هر روز آتش جنگ شیعی-سنی شعله ورتر می شود، 
در لبنان بمبی در جنوب بیروت در قلب ناحیه مورد نفوذ حزب ا... منفجر می شود، چند روز بعد دو بمب در شمال لبنان در مناطق سنی نشین منفجر می شود و القاعده مغرب اسلامی به حزب ا... هشدار می دهد و قصد خونخواهی دارد.
در پاکستان و افغانستان سنی ها و شیعیان به جان هم افتاده اند،
...
اما در بین علمای اسلامی-شیعی انگار که نه انگار، انگار همه شان به خواب رفته اند. هنوز در مورد طهارت و ... مساله می گویند و بحث و فحص می کنند. اگر معاون وزیری هم از بین جماعت سنی انتخاب شود، رگ غیرت آقایان قم می جنبد و هشدار کشدار می دهد و از بسط قدرت سنی ها نگران می شوند... اما آنجا که خون انسانها می ریزد، همه شان خاموش هستند و در خواب نیمروز. 
...
این دین، چه شیعی، چه سنی دوای درد ما نیست. این علما و فضلای خود خوانده، چه سنی، چه شیعه، مرهم درد مردم نبوده و نخواهند بود. این جماعت فقط در فکر تکرار مکررات خود هستند، بحث های بی انتها و بی فایده. فکر آنها هنوز درگیر تلفظ "ظ" و "ض" است، درگیر مجعولات ساختگی به نام حدیث و سنت. کافی است پای منبر هر دو طرف بنشینید و درباره ی یک موضوع مهم از آنها بپرسید. سنی برایت حدیث از رسول ا... می آورد که کذا و کذا، شیعه برایت حدیث می آورد از رسول خدا و فلان امام که نه کذا و نه کذا. امت بدبخت اسلامی هم گیر افتاده در بین این جماعت بی سواد مغرور بی شرم حیا.

ای کاش انسان عاقلی در بین جماعت برپا می خواست و اقامه خون "انسان" می کرد، بدون توجه به قومیت و قبیله و دین و مذهب اش.
جهان اسلام سال هاست که وارد قرون وسطی خود شده است. باید دید که چه عاملی مردم مدهوش را به هوش می آورد و یادشان می آورد که "انسان" باشید.

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

حال شعبون خان چطوره؟

پرده اول: 
دختر خانم نسل دومی در دانشگاه ما بودند که اصولا فارسی خیلی کم می دانستند و با کلی تپق و بدبختی شاید کلمه ای فارسی می گفتند، اما وقتی نوبت به رقص جاهلی با کلاه شاپو و دستمال گردن قرمز یزدی می رسید، حقیقتا گوی سبقت را از همه می ربودند.

پرده دوم:
یکی دو روز پیش یکی از دوستان خیلی قدیمی، پستی در فیس بوک به اشتراک گذاشته بودند از رقص جاهلی خودشان در فستیوال فرهنگی کلگری که الحق بی نظیر اجرا شده بود.
اما نکته جالب داستان اینجاست که دوست قدیمی بنده در ظاهر هیچ وقت شباهتی با موجودات جاهلی نداشته و اصولا فرسنگ ها از آنها بدور است و تا آنجا که من می دانستم دل خوشی از آن جماعت ندارد و کلا آدم "فرنگی مآبی" هستند.

و اما بهانه ی این نوشته: این روزها مصادف است با شصتمین سالگرد کودتای 28 مرداد. کودتایی که بخش جدایی ناپذیرش دار و دسته شعبان خان بودند. همان لات و لوت های تهران و جاهل مسلکان.
انگار که این داستان "جاهلی" در خون ما رفته است و از ما جدا نمی شود. 

پرده آخر: کم نیستند دوستان متجددی که هر از گاهی بخش هایی از "قیصر" کیمیایی را به اشتراک می گذارند و آن دیالوگ های سخیف داش مشتی وار و بی سر و ته را نقل می کنند و آهی از دل می کشند به یاد آن روزها.

بیچاره مصدق و امثالهم، با چه جماعتی طرف بوده و هستند، ملغمه ی نادر و بی نظیر سنت "جاهلی" و مدرنیته و ...
------------------------------------------------------------------
این یوتیوب را در ماه رمضان از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش کرده اند.