۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

همه آنچه را می خواهم بگویم، هزاران سال قبل گفته اند،

درباب برزویه از قول برزویۀ طبیب که کار اصلی اش پزشکی بوده، آمده است: «[...] به رغبتی صادق و حِسْبَتی بی ریا [= بدون حساب گری] روی به علاج بیماران آوردم و روزگار دراز در آن مستغرق گردانیدم [= صرف کردم] تا به مَیامِن [= از برکات] آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صِلات [= پاداش ها] و مواهب [= بخشش های] پادشاهان بر من متواتر[= پیاپی] شد. [...] هیچ علاجی در وهْم نیامد که موجب صحّت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنیِ کلّی تواند آمد چنان که طریقِ مراجعت آن بسته مانَد. [...] به حکم این مقدمات از علم طب تبرّی می نمودم و همت و نَهْمَت [غایت آرزو] بر طلب علم دین مصروف می گردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم سراسر مَخاوِف [=جاهای ترسناک] و مضایق [تنگناها]. و آنگاه نه راهبَری معین و نه شاهراهی پیدا [...] و خِلاف میان اصحاب ملّت ها [= دین ها] هرچه ظاهرتر. بعضی به طریق ارث دست در شاخ ضعیفی زده و طایفه ای از جهت متابعتِ [= پیروی کردن از] پادشاهان و بیم جان، پای بر رُکنی لرزان نهاده و جماعتی از بهر حُطام دنیا [= اندک مال دنیوی] و رفعت منزلت [= بلندی جایگاه و مقام] میان مردمان، دل در پشتوانِ [= تکیه گاه] پوسیده ای بسته و تکیه بر استخوانِ پوده ای [= پوک] کرده و اختلاف ایشان در معرفت خالق و ابتداء خلق و انتهای کار بی نهایت و هرچه ظاهرتر بود. و رأی هریک بر این مقرّر که مُصیٖبم [= درست گوینده، بر صواب رفته] و خصم من مُبطِل [= نامُحِق، ناحق] و مُخْطی [= در خطا، ناصواب]. با این فکرت در بیابان تردّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم، البته نه راه سوی مقصد بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق، دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علماء هر صنف را بینم و از اصول و فروع مُعتَقَدِ ایشان استکشافی [= روشنگری خواستن، تحقیق] کنم و بکوشم تا بیّنَتی [= دلیلی] صادق دلپذیر به دست آید. این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به رعایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گردِ تقبیح ملت و نفی حجّت مخالفان می گشتند. به هیچ تأویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان بر هویٰ بود.
...
«با خود گفتم اگر بر دین اسلاف [= پیشینیان] بی ایقان و تیقّن ثَبات [= پافشاری] کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن، نابکاری مواظَبَت می نماید و به تَبَعِ سَلَف، رستگاری طمع می دارد و اگر دیگربار در طلب ایستم، عمر وفا نمی کند که اجل نزدیک است و اگر در حیرت روزگار گذارم، فرصت فائت گردد [= از دست برود] و ناساخته رحلت باید کرد. صواب من آن است که بر مواظَبَت و ملازَمَت که زُبدۀ همۀ ادیان است، اقتصار نمایم [= بسنده کنم] و برآنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است، اقبال کنم».
راوی سپس کارهای ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع را برمی شمارد مانند: خودداری از آدمکشی و کِبْر و خشم و خیانت و دزدی؛ دوری از هوای زنان؛ پرهیز از دروغ و فحش و بهتان و غیبت؛ خودداری از آزار مردمان، دوستی دنیا و گفتن چیزی برسبیل افترا در معنی بَعث و قیامت و ثواب و عقاب و جز این ها.

برگرفته از کلیله و دمنه از اینجا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر