۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

«آهوی نگاه، خسته در کویر است»

بلاخره بعد از بیش از یک سال توانستم دوره سربداران را تمام کنم. این شعر در پایان فیلم دکلمه می شود:



نک ناز ز من و نیاز از عشق
قبله منم و نماز از عشق

 از لاله نماز صبح خیزد
 وز چشم شقایق اشک ریزد

بوی تو تراود از زبانم
 ریزد گل یاس از دهانم

خندد در زندگی به رویم
بندد در غم به گفتگویم

ریزد سحر، عطر عشق بر باد
شیرین کند آرزوی فرهاد

آهسته‌ترک، که یار خفته است
ای مرغ! مخوان، بهار خفته است

ای روز! تو را به جان خورشید
ای شام! تو را به جان ناهید

ای تشنه! تو را به آب سوگند
ای عشق! تو را به خواب سوگند

جز عشق دگر سخن مگویید
غیر از گل عاشقی مبویید

هان خسته و مانده در کویر است
آهوی نگاه، اگر اسیر است

زان پیش كه سر بریدش از تن
آبی بدهیدش از دل من

آبی که ز چشم عشق جوشید
آهوی دل منش بنوشید

نوشید صدای عشق را جان 
پرواز گرفت به سوی جانان

جانان من، آفتاب فرداست 
عشقم نفس صدای دریاست 

من آب، ز چشم باغ نوشم 
تن را به شب، آفتاب پوشم

۱۳۹۳ آبان ۲۱, چهارشنبه

خانه قدیمی

پله های پشت بام خانه قدیمی خاله ام برایم ترسناک بود. پله ها فلزی بودند و مشبّک. انگار قرار بود که از بین آنها سر بخورم و پایین بیفتم.
ترس های دوران کودکی از ذهن آدمیزاد پاک نمی شوند.
امروز این عکس را دیدم و دوباره یاد آن زمان افتادم.


نوشته زیر را خیلی وقت قبل نوشته بودم، درست در اولین روزهایی که به ینگه دنیا آمده بودم، عکس بالا بهانه ای شد برای منتشر کردنش:
===
داستان آن کوچه قدیمی و جوب آب وسط آن.
ته کوچه، سمت چپ. کوچه کوتاه بن بستی به نام حق شناس.
بعد از سالها و سالها رفتم و آنجا را پیدا کردم. به امید دیدن خانه ای که سالهای دور خاطراتی در آن داشتم. با خاله هایم، با پسرخاله ام و با مادربزرگم و ... کوچه همان کوچه بود، بقالی قدمی سر کوچه بود. جوب آب هنوز همان بود، کوچه ای باریک و دراز و کثیف. انگار زمان متوقف شده بود.
وسط های کوچه دیواری را دیدم با شیشه های رنگی آبی و قرمز و نارنجی. دلم هررری ریخت. یاد آن روزهایی افتادم که با پسرخاله ام از آن کوچه می گذشتیم و در عالم بچگی تلاش می کردیم که آن شیشه های رنگی را از دیوار آن خانه جدا کنیم و در دلمان چه قندی آب می شد و فکر می کردیم که چه چیز مهمی به چنگ آورده ایم و ...
به ته کوچه رسیدم، یادم نمی آمد که باید کجا بروم، فکر می کردم که آن خانه همان جاها باشد، اما نبود.
تابلوی کوچه بن بست: حق شناس. باز سیل خاطره از آن نام. خاله ام که در آن خانه عروس شد و چند ماه بعد سر به دار شد. خانه ای که در آن برایش مویه کردند و حتی نتوانستند برایش ختمی بگیرند. آرام و آهسته برایش زار زدند و همه اهالی خانه به نحوی نابود شدند و پراکنده.
به سمت چپ چرخیدم. خانه قدیمی همسایه، که از شدت قدیمی بودن، آن سالهای دور هم در آستانه فروریختن بود، هنوز ایستاده بود. آرام و بی صدا. انگار بعضی جاها هرگز روی آبادانی را نخواهند دید اما فرو هم نمی ریزند. آن خانه از همان جاهاست. قدیمی و مخروبه و کثیف. وارد کوچه شدم. به امید دیدن خانه ای که سالها در آن بازی کرده بودم. قلبم ایستاد. به خودم لعنت کردم. کاش زودتر آمده بودم. درب خانه را شناختم. اما خانه ای در کار نبود، معلوم بود که خانه چندی است تخریب شده و آپارتمانی به جای آن در حال بالا رفتن بود. از دیوار نیمه کاره سرک کشیدم که شاید از آن حیاط و حوض پنج ضلعی چیزی مانده باشد. اما هیچ نبود. خاک بود و بتن. قلبم گرفت. تمام راه برگشت زار زدم.

۱۳۹۳ آبان ۱۴, چهارشنبه

بازگشت به 1981

دموکراتها برای پیروزی در بازی دو سال آینده احتیاج به معجزه ای واقعی دارند. مثلا یک دیل "خوب" با ایران در "زمان" مناسب. فیل های قرمز هم چشم دیدن معجره را ندارند و برای خدمت به خلق ا... و مستر پرزیدنت دلخواه هشت سال درد فراق کشیده اند. باید منتظر بود و دید که چگونه دوباره فیل ها با مزدوران های وطنی زد و بند می کنند، همانطور که قبلا در زمان کارتر کردند و رونالد عزیز و شجاع و خدابیامرز را از دامن دانشجویان خط امام به ملکوت کاخ سفید رساندند.

۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

بن بست

موضوع تازه ای نیست، همان قدیمی هاست که بارها و بارها تکرار شده. از فرط تکرار هم نخ نما شده اند، اما انگار چاره ای نیست.
ملت ما از مردم زمان علی و محمد بهتر هستند، بهترین مسلمانان تاریخ هستند، مومن و معتقد و شهیدپرور هستند، ولایی هستند،
اما،
اما برای اینکه خدا نکرده فریب نخورند، تعدادی پیرمرد باخدا و نورانی هستند که درباره همه امورات آنها تصمیم می گیرند.

مثلا برای آنها لیستی ازآدمهای مومن و متقی را آماده می کنند تا مردم عزیز و متعهد از میان آنها کسانی را برای نمایندگی انتخاب کنند.
همان پیرمردهای مومن و متقی درباره کاندیداهای ریاست جمهوری و شواری شهر و خبرگان هم تصمیم می گیرند. 
مجلس خبرگان دست چین شده از سوی آنان رهبر را "تایید" و در صورت فوت رهبر، با رهبر جدید را که رهبر قبلی نشانه هایش را داده، بیعت می کند. بعدا رهبر دوباره همان پیرمردها را انتخاب و انتصاب می فرماید. البته نیمی از شورا هم توسط مجلس و رییس قوه قضاییه انتخاب می شوند. همان مجلسی که پیرمردها قبلا درباره آن تصمیم گرفته اند و همان رییس قوه قضاییه ای که قبلا رهبر انتخاب کرده است.

دقت می کنید؟ این همه دقت و ملاحظه برای اینکه خدای ناکرده شیطان به صفوف مومنین و مومنات نفوذ نکند.

تمام امورات مملکت گره خورده است، وزرات علوم مملکت بالکل تعطیل شده است، تمام افراد معرفی شده به مجلس یا استیضاح می شوند یا رای اعتماد نمی گیرند. چرا؟ چون اهل فتنه هستند. اصلا انگار "همه" مردم فتنه گر بوده و هستند.
البته این داستان جدید نیست. آقایان از روز اول انقلاب ادعا داشته و دارند که اکثریت همیشه طرفدار انقلاب و ولایت و نظام بوده اند، اما همیشه تاریخ، دقیقا همیشه، از انتخابات آزاد طفره رفته اند، چرا؟ چون می دانند که اکثریت هرگز با آنها نیست. اکثریت هرچه هست با آنها نیست. به همین خاطر از روز اول دوران نکبت، همه مردم ضد انقلاب بودند. پس انقلابی ها چه کسانی بودند؟ همان هایی که همه آنها هم امروز ضدانقلاب و فتنه گر هستند. مسخره است. انگار دور باطلی است که آدمهای جوان و احیانا مذهبی وارد آن می شوند، بعدا کم کم می فهمند که داستان چیست. یا از دور خارج می شوند و ضد انقلاب می شوند، یا افعی می شوند که مار خورده اند و بی شرف ترین آدمهای دنیا می شوند.
عده ای آمده اند و به ضرب و زور و فریب بر مردم سوار شده اند. ادعا دارند که همه اکثریت با آنها هستند، اما همیشه راه انتخابات آزاد را بسته اند. مردم هم در گره کار خود مانده اند. آنهایی که می توانند خارج می شوند، به امید روزهای بهتر که هرگز از راه نرسیده و نخواهد رسید. آنهایی که در داخل می مانند یا در بدبختی خود فرورفته اند، یا شریک دزدها می شوند و به دنبال کثافتکاری خود می روند.
انگار که راه عبوری برای این بن بست نیست.

آقای خمینی سی و اندی سال قبل در سخنرانی بهشت زهرای خود جمله ای گفت که ای کاش به آن عمل می شد. ایشان فرمودند که فرض کنیم که نسل قبل و پدران ما سالها قبل تصمیمی گرفتند و زمام امور را به دست کسی دادند. چرا ما امروز باید تابع نظر دهه ها پیش آنها باشیم؟ ما آزاد هستیم که راه خود را "انتخاب" کنیم. 
مسخره است، نه؟ آقای خمینی می آید و این حرف را می زند، بعد خودش سیستمی را حاکم می کند که هرگز آدم مخالف به مجلس و ... راه نمی یابد.

پی نوشت یکم: سالها قبل، وقتی خر بودم، کلاس فلسفه می رفتم، حیف از روزهای جوانی که بجای کوه و دشت و دمن، دز آن سالن آمفی تیاتر تاریک گذراندم. استاد کلاس آقای ارسلان روحانی بودند. روزهای انتخابات هفتاد و شش بود. یکی از دوستان از ایشان درباره شورای محترم نگهبان پرسید و دوری که از نظر فلسفی باطل است. استاد چنان خروشیدند و رگ غیرت شان بلند شد و چنان خشم و غیضی نشان داند که کم سابقه بود. دوست شوخ طبع ما دست در جای حساسی گذاشته بود.

پی نوشت دوم: فیلمی زیبا از اسپانیا می دیدم. داستان پسر بچه ای خردسال که آموزگارمسنی دارد. آموزگار از طرفداران جمهوری است. و بعد هم جنگ های داخلی و نقش مذهب و کلیسای اسپانیا و پادشاه و ...

   

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

قیامت شده / نشده

... نشه /// ایران قیامت می شه.

در این سالهای نکبت جای سه نقطه فوق خواسته های مختلفی گذاشته اند، از دستگیری و آزادی موسوی و کروبی گرفته تا  تمام شدن اسید پاشی ها و ... و هیچ کدام هم "نشده اند"، اما ایران هم قیامت نشده.

چرا ما حرفی می زنیم که نمی توانیم انجامش دهیم؟ از قدیم گفته اند که سنگ بزرگ نشانه نزدن است. 

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

نه امروز و دیروز، سالهاست

نه امروز و دیروز، سالهاست که کار خودشان را کرده اند. برایشان "معروف" حجاب زنان است و لاغیر و امر به معروف شان چوب و چماق کشی است و اسید پاشی. همه جای دیگر قافیه را باخته اند، قثط همین جا مانده است. باید این آخرین سنگر را نگه داشت. باید نشان داد که شارع مقدس هنوز زنده است، باید زنده ترین بخش جامعه را "زد". باید قدرت شارعان را به رخ همه نیم سرکش کشید.

غیرت مردان جوان و بی تجربه را تحریک می کنند و از اسلام می گویند، از عذاب جهنمی و ... انگار داستان دیگری ندارند و دین شان موضوع دیگری برای مطرح شدن ندارد. زن/حجاب، مقصر همیشگی تاریخ، کسی که همه لغزش های دائم آقایان به عهده اوست، مسبب لرزش دائمی ستون دین آقایان، موجودی که همیشه حق اش را به نام دین و عرف و سنت خورده اند و او همچنان علی رغم آرزوی آقایان زنده است و سر به تمکین خم نمی کند.   

بی شرف ها، اسید را در چشم حرامی خودتان بریزید. اسید را در دهان هرزه خودتان بریزید. اسید را در مخ های پوک و پوسیده خوتان بریزید، شاید اوضاع تان بهتر شد. شاید به بهشت رفتید. شاید آرام شدید.

و این نه فقط درد جامعه خرمذهبی ماست، که درد و بدبختی همه است. جوک های وایبری مان که دست به دست می چرخد و دهان به دهان نقل می شود، پر است از دری وری های مفت و بی ارزش حول زن و دختر. 

خاک بر سر من و ما که نفهمیده ایم هر چه داریم از مهر و هنر و دقت و لطافت و استواری و قاطعیت زنانه داریم. همان زنی که اگر یک صدم بارش بر دوش من و امثال من قرار گیرد، یک روزش را هم طاقت نمی آوریم.




  

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

نقاشی

حس جدیدی به سراغم آمده و کم کم دوست دارم که ای کاش می توانستم قلم در دست بگیرم و با الهام از عکس های طبیعی ولی کمتر دیده شده نقاشی بکشم. نقاشی هایی که کم و بیش حس آبستره دارند، اما واقعی هستند.





  

۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

روزهای خونین خاورمیانه و سردرگمی امریکا

روزها و شبهای خاورمیانه خونین است و قدرت بزرگ فرامنطقه ای، آمریکا، هم سردرگم. افراد و نیروهای مختلف به جان هم افتاده اند و عراق و سوریه و یمن و ... غرق در بحران های بزرگ هستند.
این بحرانها و گرفتاریها هزاران دلیل تاریخی و مذهبی دارند اما از یک مورد نباید غافل شد که ای بسا اگر طور دیگری رخ می داد این همه فاجعه اتفاق نمی افتاد و آتش برای مدتی طولانی تر زیر خاکستر باقی می ماند. آن مورد رابطه و دیالوگ "طبیعی" بین ایران و امریکا است.
سی و اندی سال از قطع روابط دو طرف می گذرد، رابطه ای که نه تنها قطع شد، بلکه به خصومت کشیده شد و دو طرف دعوا و دیگرانی که نفع شان در دعوای این دو بود، در سه دهه گذشته مرتب بر شعله خصومت دمیدند. در این گیرودار قدرت های منطقه ای بیکار نبودند و از این خصومت استفاده کردند تا منافع خودشان را دنبال کنند. ظهور قدرت های سنی مذهبی که ایدئولوژی سنی گری دارند در همین فضای خصومت ایران شیعی و امریکا مجال می یابد. تا قبل از آن حکومت های سنی مذهب حکومت هایی در داخل مرزهای خود بودند و استبدادشان محدود به مرزهایشان بود، اما امروز قدرت های سنی گرا قدرتهای فرامرزی هستند. ای بسا اگر شعور دولتمردان و حاکمان ایران می رسید و دست از جنگ و جدل با امریکا برمی داشتند، این تفکرهای بنیادگرایانه اجازه ظهور نمی یافتند و مسیر منطقه تغییر می کرد و این همه خون ریخته نمی شد و این همه آدم بدبخت نمی شدند.

سردرگمی امروز امریکا هم یکی از نتایج همین بازی خونین است، از طرفی قدرتهای سنی مذهب مثل قطر و امارات و عربستان و ترکیه یاران منطقه ای امریکا هستند و از خصومت ایران و امریکا استفاده کرده اند و ریشه های قدرت خود را محکم ساخته اند و از طرفی دیگر یاغی شده اند و به مدد قدرت پول و موقعیت شان در برابر امریکا قد برافراشته اند.

کلید حل "بخشی" از مشکلات منطقه اولا تغییر روابط ایران و امریکاست و بعد هم تغییر نگاه دولتمردان امریکایی به منافع شان در منطقه. امریکایی ها در تشخیص دوست از دشمن اشتباه کرده اند.


۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

"چ"

دعوای حاتمی کیا و کیارستمی باعث شد که "چ" را ببینم.
فیلم ضعیف بود و چمران فیلم هم موجودی مفلوک و فشل و دست و پاگیر.
درباره درستی جزئیات داستان از قبیل مذاکره و رفتن در بین کوموله ها و ... هم هیچ وقت چیزی نشنیده ام.

انگار فیلم برای این ساخته شده بود که چمران را تطهیر کند. خبری از رشادت و ... و همه آن چیزهایی که درباره چمران در این سی و اندی سال گفته اند، نبود.  

تنها دیالوگ خوب فیلم در قبرستان بود بین چمران و آن یکی "دکتر" که کمی از انگیزه های طرف مقابل می گفت. 
دیوانگی و عصبیت "اصغر آقا" اما خوب به تصویر کشیده شده بود.
کلیشه مسخره لمس نکردن بدن نامحرم هم ناشیانه تکرار شده بود.

تکرار لفظ "دکتر" "دکتر" هم در فیلم خیلی روی اعصاب بود.

موسیقی آخر فیلم یک کپی کاری مسخره از یکی از آهنگ های چپ (به پرنیان شفق) بود!

آیا این تصویر واقعی چمران بود؟ من حقیقتا معیاری ندارم و به دنبال شاهد دست اول هستم که البته یافت نشود.


۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

داعش کجاست

داعش کجاست؟
همین جا. در اعتقادات احمقانه و بیمارگونه مذهبی. هر روز هم قوی تر و کریه تر می شود. اشتباه محض است اگر گمان کنیم که داعش در سوریه و عراق حبس شده است و معدودی طرفداران سنی تندرو آن را ساخته اند.
تفکر داعشی همه جای جهان اسلام نکبت گرفته هست: از عربستان وهابی گرفته تا قم شیعی و خیابان جام جم. 

چند روز گذشته برنامه ای از تلویزیون ملی پخش شد که در آن شیخی به همراه همسر و دخترش که هر دو روبنده بر صورت دارند و نوزادی در بغل گرفته اند به اظهار فضل می پردازند. از محمد و فاطمه زهرا می گویند و دوران قبل اسلام و اشعه ای که از چشم مرد بیرون می آید و باعث پیری زنان می شود و برای آن هم مستندات دارند و نماز شب و ...
دقت کنید: حضور " روبنده" در تلویزیون جمهوری اسلامی یعنی تبلیغ درباره آن. مجری برنامه هم جرات بحث درباره آن ندارد و اصولا شاید سواد آن را نداشته باشد و یا شاید انگیزه آن را نداشته باشد. فقط همین قدر می دانیم که او فردی امین "نظام" است که تریبون در دست اوست و او کسی است که از آدمها سوال می کند و .... شیخ هم از شهر رقه سوریه و موصل عراق نیامده، او از قم شیعی است. اما مانند همان داعشی هاست. هیچ فرقی هم با آنها ندارد. مغز زن و بچه اش را شستشو داده. داعش یعنی همین. 

کم کم باید اقرار کنم که اگر کسی در ایران یا هر جای دیگر دنیا مسلمان بماند و خدا و پیامبری را قبول داشته باشد باید دیوانه باشد. دیوانگی است مسلمان ماندن با این روانی ها. 
خدا عاقت همه ما را ختم به خیر کند.


راستی چرا ما نمی توانیم مثل آدم زندگی کنیم؟ چرا نمی توانیم متعادل لباس بپوشیم؟ چرا این همه این موضوع "سکسوالیته" در دین مبین اسلام مهم است. اشعه دیگر چیست؟ خجالت دارد بخدا. 


برای من داستان حجاب از نوع آخوندی و مدل جمهوری اسلامی و سنتی آن روزی تمام شد که فهمیدم ویتامین D بدن مادر محجبه ام صفر است. 
راستی لحن دختر خانم را در فیلم خوب و با دقت گوش کنید، افسردگی از آن می بارد. راستی سطح ویتامین "د" بدن ایشان است؟


۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

نمایشگاه خط نستعلیق

شنبه این هفته تمام کار و زندگی را تعطیل کردم و به نمایشگاه خط نستعلیق در یکی از موزه های اسمیتسونین رفتم.
نمایشگاه عالی و جمع و جوری بود، تعداد دست نوشته ها کم بود اما همگی از بهترین ها بودند و اغلب هم بسیار قدیمی. یکی از جالب ترین ها نمونه ای بود از دوران مغول ها (که البته نستعلیق نبود).

یکی از بهترین نوشته ها سیاه مشق میرعماد بود که در توضیحات کنار آن چند کلمه بسیار برایم جالب بود: Chaotic & Surreal

متاسفانه و شاید هم خوشبختانه عکاسی ممنوع بود بنابراین تمام حواس روی خود آثار جمع بود. ظاهرا آنقدر موضوع برایم جدی بود که بعد چند دقیق یکی از نگهبانان سراغم آمد و از من پرسید که این نوشته ها چه هستند وچه معنی دارند و این خط پیچیده چیست؟ 

راستش این سوال را در این روزها بارها شنیده ام و بارها تلاش کرده ام که یکی دو از شعرها را ترجمه کنم. اما مگر می شود؟ شعر و ادبیات ما آنقدر استعاری است که آموختنش عمری می خواهد و فهمیدن هر بیت آن داستانی است. 

سر در نمایشگاه هم کاشی کاری بی نظیری بود که از آن عکسی گرفته ام.



عکس های زیر از وب سایت نمایشگاه است.






۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

غوره نشده، مویزیم

یکی دو روز گذشته فیلم کوتاهی منتشر شد از ملاقات آقای خامنه ای  با جمعی از هنرمندان مورد تایید "نظام". رفیق مان رضا امیرخانی هم حضور پررنگی داشتند و در صف مقدم بودند.
بماند که فضا مثل همیشه فضای تملق بود و فروتنی ها و دست به سینه شدن های سخیف.

جناب رهبر در پاسخ احوال پرسی ها چند بیت شعر خواندند و در آخر هم از جمع هنرمندان، نویسندگان و شاعران و فیلم سازان پرسیدند که این شعر متعلق به که بود؟
هنرمندان و نامداران هنر فاخر ولایی هم مثل بز اخوش ایشان را نگاه کردند و کسی پاسخ را نمی دانست، بعد هم جناب رهبر با همان زیرکی و روش همیشگی اثبات خود، اول گفتند مثلا مولوی؟ کلّه ها تکانی خورد، بعد ایشان گفت که نه! پروین اعتصامی. بعد هم به روال معمول، بنای مقایسه را شروع کردند و درباب فروغ و پروین یکی دو جمله ای اضافه کردند.

کاری به فروغ و پروین و ... ندارم. حرف من این است که هنرمندان و فیلم سازان و شاعران ما بی مایه هستند. چه از نوع حکومتی، چه ضد آن.

پروین و مولوی و حافظ و سعدی و فردوسی ناخوانده، مسمّط و غزل و قصیده و مثنوی می گویند، داستان می نویسند و فیلم تولید می کنند.
مذهبی ها هم قرآن و انجیل و تورات و نهج ناخوانده، دم از فهمیدن رمز و راز فلان و بهمان آیه و حدیث می زنند و در "من لایحضره الفقیه" بدنبال کیمیای خود هستند و ...

خلاصه اینکه غوره نشده، خود را مویز می دانیم. 

اما آن کسی که اهل کار است، می داند که باید سالها راه برود و کتاب بخواند و تلاش کند تا بفهمد، تا آنگاه بتواند تولید نابی داشته باشد.

پی نوشت: سعادت داشته ام و در زندگی ام یکی از آن ادیبان واقعی را دیده ام. سالهای سال از دامغان می آمد و می رفت و در کتابخانه ملی بود تا یک "کتاب" نوشت درباره "یک" بیت از "یک" غزل حافظ. امثال او نه در جلسات دیدار با رهبر هستند نه در شوهای سخیف تلویزیونهای نظام و ضد نظام. آنها را باید کشف کرد. کشف کردن آنها سخت است و دشوار.


۱۳۹۳ شهریور ۱۹, چهارشنبه

اینجا چه هست/نیست که آنجا نیست/هست؟

فیلم های اروپایی قابل مقایسه با داستانهای هالیووی نیستند.
دیشب فیلم BARBARA را دیدم. عالی بود. داستان زن پزشکی در یک ناحیه نیمه شهری-روستایی در آلمان شرقی در سال 1980.
داستان نفرت زن از سیستم حاکم و تلاش مداوم برای فرار از آن و البته تحت نظر بودن همیشگی و بازرسی های مداوم و ... 

واقعا چه انگیزه ای است که باعث می شود آدمها از آن سیستم ها نفرت داشته باشند و دائم به فکر فرار باشند؟ در غرب چه خبر است که آدمها از هر قماشی می خواهند به آنجا بروند؟ چه مذهبی، چه بی دین، چه زن، چه مرد. و البته در هر سطح حکومتی. دختر عمو استالین و پسر خروشچف رهبر شوروی در امریکا زندگی کرده و می کنند. از پسران و دختران حکومتیان ایران که در آمریکا و کانادا و بریتانیا زندگی می کنند که مثال فراوان است.
اگر خامنه ای و ... هم دستشان برسد بچه ها را می فرستند (شاید هم فرستاده باشند)، خودشان هم می آیند.

این چه انگیزه ای است که من شش سال دوری مادر و پدرم را تحمل می کنم؟ 

واقعا اینجا چه هست/نیست که آنجا نیست/هست؟  

۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

مصطفی تقلبی

آقا مهدی چمران را که به یاد دارید؟ همان کسی که سایه ی تقلبی مصطفی است و تلاش می کند همه چیزش را مثل او کند، از ریش گرفته تا صدا و حرکات و ... اصلا در این سالها او شده است صدای دکتر مصطفی چمران اصلی. به جای او دعا می خواند و بجایش نیایش می کند و ... و مردم هم که از مصطفی خوب شنیده اند، عادت کرده اند که آقا مهدی را در قامت مصطفی ببینند. برای همین هم آقا مهدی همیشه رای می آورد و مورد اعتماد مردم است. اعتمادی در سایه برادر بزرگتر که معلوم نیست اگر امروز زنده بود در کجا بود و موضع اش چه بود.
بگذریم،
این آقای چمران تقلبی چنان ضرری به ملت زده است که تا قیام قیامت هم اگر بدود و حلیت بطلبد، اصلاح نخواهد شد، اگر همه مردم دنیا هم او را حلال کنند من یکی نخواهم کرد. ایشان بود که احمدی نژاد را به شورای شهر تهران و بعد هم به تهران و بعد هم به کل ایران ارزانی داشت. 
مبارک باد که ایشان امروز مجددا به ریاست شورای شهر تهران انتخاب شدند. ان شاء الله تحفه بعدی ایشان مشابه احمدی نژاد نباشد. 

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

ظهور مادر خدا !

ایدئولوژی ها چشم و گوش را از آدمها می گیرند، اما زبان شان را دراز می کنند، فرقی هم نمی کند که آن ایدئولوژی نامش چیست، اسلام (انواع و اقسام)، مسیحیت، یهودیت، مارکسیسم و ...

همه خودشان را حق می دانند و بقیه را باطل و منحرف و شکست خورده و ...

ایمان آورندگان به هر ایدئولوژی خصلت مشترک دیگری نیز دارند، آنها با دقت و وسواس تمام، ایرادات دیگر ایدئولوژی ها را می دانند و از آن نقاط ضعف برای تبلیغ خودشان کاملا استفاده می کنند، اما هرگز نیم نظری انتقادی به افکار خودشان ندارند. چشم شان در برابر خودشان کور است و گوششان کر.

دو هفته قبل وقتی منتظر یکی از دوستان بودم و چند دقیقه ای کنار ماشین منتظر بودم، دو پسر جوان امریکایی، یکی سفید و یکی سیاه، بر من نازل شدند! می خواستند "آگاهی" دهند! از بازگشت عیسی گفتند و آمدن "مادر مقدس، مادر خدا" (که مریم نیست) بر روی زمین و نشانه های آن و ... و البته سال مهم 1948.
آنقدر مزخرف گفتند که حوصله ام سررفت. گفتم نظرت درباره انجیلی که می فرماید زمین 7000 سال قبل خلق شده چیست؟ گفت این را خدا گفته پس حتما درست است. گفتم درس خوانده ای؟ دانشگاه رفته ای؟ گفت بله رفته ام. اما اینها همه از رموز انجیل هستند، این عدد هم یکی از آنهاست. گفت به خدا اعتقاد داری و قدرت نامحدودش؟ همان خدا در انجیل این ها را گفته، پس تردیدی در صحت آن نیست. خلاص. 
دیدم که بحث فایده ای ندارد،

چقدر شبیه همین صغری کبری ها شنیده ایم؟ کافی است از یکی از علما عظمای دین مبین اسلام بپرسی که دلیلش برای تحریف نشدن قرآن چیست؟ به احتمال قریب به یقین برای آیه ی "و انا نزلنا الذکر و ..." را خواهد خواند.
با او ساعتها حرف بزن که حالی اش کنی که برای من دلیل داخل دینی نیاور، اگر فهمید جایزه دارید.


۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

Phil Collins

امروز اتفاق جالبی افتاد،

من از کارهای استینگ خوشم می آید، بخصوص آنهایی که معروف تر هستند مثل اینها +، ++.
امروز کاملا تصادفی رفتم به سراغ آهنگ هایی که خود یوتیوب پیشنهاد می دهد، این را هم بگویم که اصولا خیلی موسیقی نیستم و فقط گهگداری سراغ یوتیوب می روم.

خلاصه، یکی از لینک های پیشنهادی مجموعه ای بود که با استینگ شروع می شد. تا رسید به آهنگ پنجم، عالی بود. عالی.
آهنگی که سالها قبل بارها و بارها گوش داده بودم. آهنگی که در کاست داشتم، اما بعدا روی آن کاست یکی از کارهای عالی شجریان را ضیط کردم و آهنگ از بین رفت و من مثل ابله ها دائم افسوس می خوردم. فقط حدود 30 ثانیه اش باقی مانده بود. همیشه گوش می دادم که آیا جایی ان را پخش می کند یا نه، تا امروز که یافتم :)

داستان کاست و ضبط مجدد و ... را اگر این روزها به بچه ها بگویی انگار از فضا آمده ای.

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

پیچیدگی، جنگ

گاهی اوقات فکر می کنم که کلاف کار دنیا آنقدر پیچیده و سردرگم شده که فقط یک جنگ خیلی خیلی عظیم و وحشتناک می تواند این مشکلات رو بشوید تا یک مدتی محدودی دنیا آرام بگیرد.



پی نوشت: این جور وقت ها یقین می آورم که ذهنم هنوز پیچیدگی لازم برای مواجه با دنیای واقعی آدم ها را ندارد، بر میگردم به کارم و سرم را دوباره با اعداد و ارقام گرم می کنم.



۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

دکتر، آیت الله، مقاله، پایان نامه

با یکی از دوستانی که به ایران برگشته است صحبت می کردم. حرف از داستان علم و دانشگاه و ... شد، چنان حکایت هایی گفت که باور کردنش ناممکن بود اما حقایقی بود از وضع علم و دانشگاه در ایران. نمونه اش اینکه کسی هست که 400 مقاله ISI داشته!!!! و نرخ نوشتن مقاله و پایان نامه و اینکه همه دکتر شده اند و ...
رهبر معظم انقلاب آیت الله العظماء کلاه خود را بالاتر بگذارند و برای پیشرفت های علمی ایران عزیز سخنرانی ها کنند.


پی نوشت: البته حرجی بر مردم نیست، وقتی که رهبر و رهبران سیاسی کشور همه متقلب هستند و همه یک شبه آیت الله و دکتر شده اند، مردم هم از آنها یاد می گیرند و بازار تقلب داغ داغ است. 


۱۳۹۳ شهریور ۲, یکشنبه

یخ، آب، ابر، خاک


اگر خواستید بیشتر بخوانید داستانش اینجاست:
http://earthobservatory.nasa.gov/IOTD/view.php?id=84229&src=fb

۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

عزل دانا

تا قبل از این گمان می کردم که "علم" هنوز معنی و مفهومی دارد، اما وقتی دیدم که روزنامه کیهان و مجلس تزئینی عظما دم از علم می زنند فهمیدم که این کلمه هم مثل که همه کلمات دیگر از معنی و مفهوم تهی شده است.

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

عادت می کنیم به گند مردار خودمان

ارقام هزار میلیارد تومانی و ده ها هزار میلیارد تومانی اختلاس تیتر روزنامه های می شوند و ما به آنها عادت کرده ایم. 
سقوط هواپیماها برایمان عادی می شود و منتظر خنده دار ترین جوک ها درباره آنها می مانیم،
خرید و فروش سوالات کنکور برایمان عادی شده است،
کثافتکاری وزیر علوم و داستان بورسیه های غیر قانونی که این روزها داغ است، برایمان از روز اول عادی بود!
طعنه آقای وزیر سابق صنایع (همان چریک پیر را عرض می کنم) به "نمایندگان" مجلس در روز استیضاح که فرمودند هر که از من پاترول نگرفته است ... برایمان عادی است، 
کشته شدن ستّارها و جلسات محکمه فرمایشی برایمان عادی است،
حکم های مجازات 200 هزار تومانی برایمان عادی است،
سخنرانی ناطق نوری ها در باب مبازره با فساد مالی برایمان عادی شده است،

و هزار هزار داستان دیگر که همه عادی شده اند برایمان.

ما چه مرگ مان است؟ ما را چه شده است؟ اصلا آدم هستیم ما؟

انگار که سیستم دفاعی بدن مان مرده است، انگار نه انگار که بیماریم، دست و پا زدن یادمان رفته، با چشم خودمان می بینیم که تکه تکه وجودمان دارد می گندد، ما هم نشسته ایم و برایمان عادی است.

و این عادی شدن ها نه تنها بریمان عادی است که خودمان هم در پی یافتن راهی هستیم برای بیرون کشیدن گلیم مان از آب. 

اختلاس که می شود، به جای اینکه ولوله در جامعه بیفتند و زمین و زمان در هم بپیچد، کم کم خودمان هم یاد می گیریم که چگونه رشوه بگیریم و اختلاس کنیم و خانه ها یمان را بزرگ کنیم و ویلا و ماشین و ... "تبدیل به احسن" را که حتما شنیده اید.

وقتی کنکور و بورسیه های غیر قانونی فراگیر می شود، بجای آنکه دنبال راهی برای اصلاح باشیم، خودمان هم دنبال خرید سوال می رویم، خودمان هم مجیز رییس مان را می گوییم و عضو بسیج مسجد می شویم که ما هم سهمی از بورسیه ها پیدا کنیم. 

ما مرده ایم، جنازه مان گندیده، فقط جریان نفت است که جنازه مان را نگه داشته، وگرنه بوی گند آن سالها پیش باید تمام دنیا را برمی گرفت. 

ای کاش آدم متفکری مثل هانا آرنت بود که نشان مان می داد چه مکانیزمی منجر به این وضع شده است و ریشه خرابی کار کجاست و اکنون باید چه کار کرد.




۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

"به جهنم" گفتن روحانی را دست کم نگیریم و در لفظ نمانیم.

"به جهنم" گفتن روحانی را دست کم نگیریم و در لفظ نمانیم.

شبیه این موضوعی که خواهم نوشت را را قبلا بارها نوشته ام و گفته ام، اگر جزء معدود خوانندگان این نوشته ها هستید، شاید خسته شده باشید، اما باز هم می گویم و می نویسم. چه، این نوشته ها بیشتر حکم دفتریادداشت نیمه خصوصی دارد برای خودم.

هر امری برای خود قدر و قراری دارد و تا به آن قرار نرسد حرکت می کند، بالا و پایین می رود، آهسته و کند می شود، اما حرکت می کند. وقتی به قرار خود رسید می میرد و تمام می شود. شاید در حین حرکت بذری هم در زمین بکارد، آن تخم برای خودش حرکت خود را شروع می کند و ... همه ی دنیا همین است. (گمان کنم خیلی فلسفی شد، اما مطمئن هستم ربطی به ایده های مخرب مارکسیستی درباب آینده محتوم دنیا و جامعه انسانی ندارد.)

داستان "به جهنم" حسن روحانی را من در همین چهارچوب می بینم. آن دسته ای که تندرو و ولایی و لرزشی و ارزشی هستند هنوز به قرار و قدر خود نرسیده اند، هنوز فعال هستند. آمدن روحانی و رفتن ا.ن. مسیرشان را بالا و پایین می کند، اما آنها هنوز به قرار خود نرسیده اند، قدر و قرار آنها زهری نابی است که باید در کام مردم ایران بریزند و خود هم از آن کشته شوند. داستان "به جهنم" روحانی معنی دارد. معنی اش این است که فشارهای پشت پرده بر روحانی و ظریف و ... آنقدر زیاد شده است که روحانی خوددار، عنان از کف می دهد و حرف دلش را در دو کلمه می گوید. 
همانطور که بذر اندیشه های خاتمی و بقیه در حال رشد و نموّ است، بذر ولاییان و ارزشی ها و لرزشی ها هم در حال گل دادن و میوه دادن است و احدی نمی تواند آنها را متوقف کند. داستان هسته ای، نبض و قلب تحولات ایران امروز است. این داستان حسن رو حانی را خواهد بلعید و روحانی و ظریف و ... تک تک در این موضوع له خواهند شد، تا آن روزی بیاید که زهر ناب هسته ای در کام همه بیشتر از امروز چکانده شود و ولاییان و ارزشی ها و لرزشی ها هم شهید راه اندیشه های خود شوند و داستان تمام شود و داستان دیگری آغاز شود.

پی نوشت: بارها و بارها به داستان جنگ اول  و دوم و ... فکر کرده ام و به قراری که مثلا ملت آلمان باید به آن می رسیدند، قدر و قراری که خانه هایشان را ویران کرد و میلیونها نفرشان را قربانی کرد و ... تا آن اندیشه ویرانگر مرد، انگار که غول جادو از حرکت باز ایستاد.

سخنان دیروز خامنه ای درباب بی فایده بودن مذاکره با امریکا ادامه همین داستانی است که به زهر ناب خواهد انجامید.

۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

تفکیک، خانم ها رو در یک دیوار بتنی قرار می دهیم تا مردان حشری کشور اسلامی ما خطری متوجه نوامیس ما نکنند‎

آیت الله آملی لاریجانی (رییس قوه قضاییه) از اقدام دکتر خلبان قالیباف درباره تفکیک جنسیتی دفاع فرمودند.
چند رو زقبل هم سردار طلایی از آقای شهردار دفاع کرده بودند و داستان "تنه زدن" را در مصاحبه با خبرنگار شرق ارائه نموده بودند.

فرض کنیم که تمام داستانی که این آقایان می فرمایند درست باشد و دلیل این همه تفکیک و ... حفظ ناموس! باشد. آیا این آقایان هیچ وقت فکر کرده اند که چرا در آن جامعه اسلامی (نامیده شده) این قدر زنها در معرض شهوت رانی مردان هستند؟ 
اصلا نقش مرد در این موضوع کجاست؟ اصالا تربیت مردان چه نقشی دارد؟ پس تربیت دینی کجاست؟
البته شاید هم بنابر فلسفه آقایان که اتفاقا آقای مطهری هم آن اعلام عمومی فرموده اند، مرد موجودی است ذاتا شهوت ران (بخوانید حشری) که نمی تواند و نباید هم خودش را جمع و جور کند، زن هم موجودی است خلق شده برای تسکین شهوات مرد. حجاب هم ابزاری است برای تشنه نگه داشتن مرد (دقیقا این مفهوم را احمق دیگری از همان فرقه ولایت مداران بر زبان آورده بود).
تا این فلسفه و افکار بیمار در ذهن این جمع بی شرم و حیا هست، داستان همین خواهد بود.
تربیت دینی این آدم ها را بدتر و بیمارتر و شهوتی تر می کند، بجای آنکه در آنها پاکدامنی و پاکی را رشد دهد. تف بر این دین.

پی نوشت: بنده سالها قبل برای مدتی جایی کار می کردم که داستان تفکیک جنسیتی سفت و سختی در آن حاکم بود. داستان آنقدر مسخره بود که حتی آن روزها (که تجربه و دید امروزم را نداشتم) به رفتار خانم ها پس دیوار می خندیدم. آنها به محض ورود به داخل ساختمان رفتارشان هیستریک می شد، با دیدن یکی از ما لولو ها رعشه می گرفتند و ... در حالیکه بیرون از ساختمان مثل همه آدمهای عادی بودند و رفتار معقولی داشتند. رفتار آقایان لولوصفت هم مسخره بود. انگار با آدمی که ابولا گرفته است سر و کار داشتند. رابطه خانم ها که نقش منشی و تابپیست را داشتند با بقیه از طریق یک پنجره نصب شده  روی دیوار بود که شیشه اش رنگ شده بود که خدای نکرده مردان و پسران آن طرف دیوار ..... دیوانه کننده بود و احمقانه.

۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

موسی بر آب

در این چند هفته که سبوعیّت به اوج رسیده و هر کسی برای خودش طرفی را گرفته و همه نوع گزارش و سخنی گفته شده، چند کلمه زیر بیش از همه بر دلم نشست:

۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

خوش به حال مرده ها

خوش به حال آنهایی که مرده اند.

چند دقیه قبل گزارش کوتاه DW از شهر نکبت زده غزه را می دیدم. 
زنی که کیسه ای را روی سرش حمل می کرد جلوی دوربین آمد، صورتش همانند اسکلتی بود که پوستی بر آن کشیده بودند، انگار مرده ای سخن می گوید، زن می گفت: 
We are fasting, we have nothing to eat
صورت و دستهای استخوانی اش و همین یک جمله اش برای کسی که هنوز انسان است، کافی بود.

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

شش ماه تمام

شش ماه خیال پردازی و بازی با کلمات کم کم رو به پایان است. همان خواهد شد که قبلا بود.

مشکل ما شرقی ها و بخصوص ایرانی ها این است که مذاکره را با توهمات خودمان گره می زنیم و با "ایشالا ماشالا" کردن دنبال هدف "از این ستون به اون یکی فرج هست" می دویم. غافل از اینکه اون غربی طرف مذاکره از روز اول می داند که چه می خواهد و دنبال توهم خودش و یا ملت محمدی یا کورووشی خودش نیست. او از روز اول شش ماه قبل که نه، از 12 سال قبل گفته 100 تا سانتریفوژ سهمیه ی شما جهان سومی های بدبخت بی نظم افراطی عربده کش است. حالا ما بالا برویم، پایین بیاییم این 100 تا تبدیل به 20000 نمی شود، چه جلیلی مذاکره کند و خطابه بخواند، چه ظریف انگلیسی حرف بزند و پاورپونیت نشان دهد و چه بعدی ها.

۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

دنیای نکبتی است. پر از کثافت و فقر و درد و رنج

عکس هایی هستند که در تاریخ می مانند و برای من و شاید بعضی های دیگر تبدیل به معیار و سنجه ای می شوند.

یکی از آنها را وقتی خیلی نوجوان بودم در بین صفحات یکی از کتابهای پدرم پیدا کردم. عکسی بود بریده شده از یک صفحه روزنامه، احتمالا جایی در آفریقای قحطی زده، زنی سیاه با سینه ای خشکیده که طفلی از سینه اش آویزان بود و سینه خشکیده را می مکید. عکس دردناک بود. شاید هنوز هم عکس و آن کتاب در کتابخانه پدری باشد.
آن درد دوران نوجوانی امروز دوباره تازه شد با دیدن این عکس.


دنیای نکبتی است. پر از کثافت و فقر و جهل و درد و رنج.
"دینداران" و بی دینان صاحب پول و نفت و دلار و طلا و الماس و زمین و ملک و ... همه به دنبال کثافتکاری ها و آدم کشی ها و نسل کشی های خودشان هستند. مردم عادی هم در این میانه بدنیا می آیند، بدون اینکه خود بخواهند، زندگی پر از درد و گرفتاری خود را  دارند و با رنج می روند و می میرند.

اگر خدایی هست، روزی یقه اش را خواهم گرفت و بازخواستش خواهم کرد برای این همه درد و رنج و بدبختی.

  

۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

پناه بردن به مار غاشیه

در هنگام اسقلال شبه قاره هند بین علما و عظمای مسلمان اختلاف نظر ایجاد می شود که آیا ما با این "نجس" ها بمانیم یا برویم و برای خودمان "پاکستانی" درست کنیم. نهایتا ایده پاکستان برای پاک های دنیا پیروز می شود و شبه قاره چند تکه می شود و ... و جنگ و آوارگی ملیونها نفر و ترک خانه و کاشانه هزار ساله و ...
سال ها می گذرد و این روزها لشکر "طیبه" از خاک پاک پاکستان نقاب بر صورت می زند و فرماندهان محلی طالبان افغانستان را حلق آویز می کند چرا که اهمال کرده اند و به اندازه کافی در روند انتخابات اخلال نکرده اند ...

نجس/ پاک/ پاکستان/ لشکر "طیبه" پاکستان/ ... و موج نجس و پاک و طیب و طاهر همه جای دنیا را گرفته، ورژن اسلامی، مسیحی، یهودی، بودایی.

۱۳۹۳ خرداد ۴, یکشنبه

جماعت خرمذهبی خدا ندارد، از چه باک دارد؟

یکم:
چند سال قبل که تازه به ولایت اتازونی آمده بودم، معلم حل  تمرین خانم استاد جوانی بودم که به سرعت فهمیدم یهودی است. آدم لیبرالی بود، هرچند همیشه سمپات اسراییل بود. با هم خوب بودیم و هر از گاهی گپی می زدیم و از هر دری بحثی می کردیم. خانم همسر هم با ایشان رابطه خوبی داشتند و گهگداری همدیگر را در کافی شاپی می دیدند و ... چند باری هم مهمانی های تولد و "شبّت" شان را رفته بودیم.
تا اینکه خانم استاد که اتفاقا جمالاتی هم داشتند و دارند، با یکی از استادهای دپارتمان زبان فرنگی که یک یهودی دوآتشه وعرق چین بر سر هستند ازدواج کردند.
در این مدت تغییرات خانم استاد را مشاهده کرده ایم. از موجودی دوست داشتنی به موجودی صد آتشه مذهبی و ارتدوکس تبدیل شدند و کم کم سروکله کلاه گیس هم پیدا شد (زنان یهودی طبق شرع باید موهای خود را بپوشانند، اما کلاه شرعی آنها استفاده از کلاه گیس است ...) و جوراب های سیاه و آستین های بلند و لباس های غریب!!! ظواهر به کنار، لیبرال منشی هم بر باد رفت و جایش را باورهای ارتدوکس گرفت. اسراییل کشوری صد در صد دموکرات شد و ... چشم بر آن عرب بدبختی که در آنسوی دیوار زنده بگور شده بود بسته شد و اسراییل ارض مقدس خداداده ای شد که ملک طلق بود.

دوم:
سالهای آخر خاتمی بود که تحلیلی شنیدم که شرایط ایران رو به "طالبانی" شدن است. رفتارهای شل و بی بخار خاتمی (نمونه اش اینجاست +) و حمایت های آشکار خامنه ای به تندروهای ولایت مدار چنان فضایی داده بود که همه امور را در کنترل گرفته بودند و فریادشان "هل من مزید" بود. داستان کوی دانشگاه و روزنامه خبیثه کیهان و ... ماجرای هر روزمان بود.
خاتمی رفت و آوار بر سرمان فروریخت. آن شد که همه دیدند. اما همه چیز آمدن و رفتن نکبت ا.ن نبود. نکبت اصلی شکل گرفتن و محکم شدن نطفه طالبانیسم ایرانی و شیعی بود. جریانی که همه چیز را در خود می بلعید و حتی بزرگان دینی در صورت کمترین مخالف با آن یارای گفتن و آشکار کردن مخالف شان نداشتند. این جریان هر روز قوی تر شد و سر دسته های آن مداحان عربده کش دستگاه ولایت بودند. خامنه ای در تمام این سالها این جماعت را همچو سگ دستی خود می دید که می تواند آزادش بگذارد تا برایش لاشه بیاورد (تا باشد که خودش قربانی اش شود).
این جماعت هر روز سازی نو سر کردند و اسلام خود را ساختند و هر بزکی را پاک کردند. منظورم از بزک چیست؟ بزک آن کاری بود که جماعت اسلامی در برابر جماعت مارکسیست کرده بودند و اسلام شان را از کمی تر و تمیز کرده بودند و مرتب می گفتند که فلان حدیث جعلی است و فلان آیه منظورش چیست و ... آن روزها حرف های شیک و دهن پرکن مارکسیست ها طرفدار زیاد داشت و برای جانماندن از مارکس لازم بود که اسلام نوین و شیک تری ارائه شود. مطهری و شریعتی تمام تلاش خود را کردند. اما این روزها خبری از مارکس نیست (البته کم کم و متاسفانه دوباره در حال ظهور است)، بنابراین هر حرف مفتی می شود گفت و هر چرندی را به ضرب و زور منبر و رادیو و تلویزیون می توان در کله مشتری های دیروزی فرو کرد. مشتری های معدود و کم تعداد جوان را هم اگر از روز اول با شدیدترین ایدئولوژی بمباران کنند، برایشان هارتر و وحشی تر و مطلوب تر خواهند بود. جامعه دو قطبی ایرانی کم کم شکل گرفت. طالبان ایرانی و غیر طالبان.
خاصیت جماعت لات ولایت مدار غیرتی بودنشان است، غیرت شان هم در حجاب زنان خلاصه میشود، کار و بار و تولیدی ندارند، مفت می خورند و مفت زندگی می کنند، فقط عربده می زنند و آقا برایشان پول نفتی می فرستد.
آن روزی که در خمینی شهر اصفهان به گروهی از زنان در خانه شخصی شان تجاوز کردند و بعد هم فرمودند که مورد تجاوز قرار گرفته ها همچین هم علیه السلام نبوده اند، باورم نمی شد که تجاوز گروهی طالبانی و هندی و آفریقایی در ایران هم جایی داشته باشد، اما ظاهرا همه مقدمات آماده بود. این روزها هم فرموده اند که تجاوز به زن بی حجاب تجاوز نیست و باید برای آن تخفیفی قایل شد و داستانهای مسخره و چندش آور آبنبات و مگس و ...
جماعت خرمذهبی ساز ناکوک خود را سرداده اند و در فضایی بدون رقیب هر عربده ای بخواهند سر می دهند. کابل و تیغ و تفنگ و موتور و بنز و ماشین ضدشورش هم دارند، لات بزن بهادر هم دارند، خدا هم "ندارند"، از چه باک داشته باشند؟

...
مذهب بد تیغی است، اگر در دست دیوانه قدرت طلب یا بی سواد بی شرف قرار گیرد دنیا را جهنم می کند. این روزها و این سالها دنیایمان جهنم شده.  


  

۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

اغوای شیطان، بیشتر از آن خود کن


(ابلیس) گفت: پروردگارا! به سبب آن كه مرا گمراه كردى، من هم [باطل را] در روى زمين حتما برايشان مى آرايم و همه را گمراه مى كنم (سوره حجر، آیه سی و نهم)

این بیشتر و بیشتر و بیشتر خواستن تا کجا؟ این همه ظلم و بدبختی و گرفتاری، به قیمت بیشتر و بیشتر خواستن آدمیزاد. انگار این موجود سیر نمی شود. گیرم که ده رقم حسابت شد دوازده رقم. آخرش چه؟ آخرش صد ماشین گران قیمت می خری و هزار ملک زیبا و ... بعدش چه؟ آخرش می میری بدبخت. همه چیزت را خواهی گذاشت، اگر ثروت قرار بود کسی را جاودان کند تا به حال کرده یود.
این همه درد و ناله آدمیان و دیگر موجودات چقدر ارزش دارد؟
این دو نوشته را اگر حالی بود بخوانید (+) و (++). 

۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه

تن های خسته و چشم های نگران

وقتی بدن های نحیف و چشم های نگران و تن های خسته و رنجور این سربازان را با گردن های کلفت و شکم های برآمده و چشم های پر از غیظ حرامیان مقایسه می کنم، و وقتی درخواست تنبیه آنها را از سوی "نماینده" مجلس می شنوم، شرم و ناراحتی و بغض و بدبختی سراسر وجودم را می گیرد و تنم می لرزد از این همه بی شرفی.




آن "نماینده" بی شرفی و بی ناموسی که سراسر دوران نکبت بار "حرامزاده هزاره سوم" صدایش درنیامد و حیف و میل بیت المال و بدبخت شدن آدمها او را ذره ای بی تاب نکرد، امروز درشتی می کند و برای تنبیه این بچه های مظلوم صدای کثیف و گوش خراشش را بر سرش انداخته است. ای کاش این حرامی بگوید که پسرش و برادرش و ... در کجا خدمت کرده اند و اصلا او چه کاره است که حرف مفت می زند؟ همین آقای کوثری و امثالهم در دوران جنگ آنقدر فشل و ناکارآمد بوده اند که سالها (واقعا سالها) ایران به دنبال فقط  """یک""" پیروزی نظامی بود تا جنگ را خاتمه دهد. حالا آقایان برای کل کشور کارشناس نظامی و ژنرال چهار ستاره شده اند. همانهایی که اگر روال کار دنیا درست بود هنوز باید سر زمین های کوچک شان بیل می زدند.

۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

زمان را دریابیم

دو خطی بی ربط،

آدمیزاد از این دنیا چه می خواهد؟ این همه حرص و مکر و حیله و کثافت کاری برای چه؟ برای کی؟ برای کدامین هدف؟ این همه دغلکاری؟ 

چقدر کم می فهمیم ارزش زمان را، اصلا نمی فهمیم که بهار آمد و زمستان رفت و باز زمستانی در راه است و ... مرگ.



۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

رفتار آشوبناک

خیلی وقت بود که می خواستم درباره آشوب بنویسم. دیروز پشت در اتاق استادم یک دست نوشته دیدم که شاید موجزترین تعریف از آشوب باشد:
CHAOS: WHEN THE PRESENT DETERMINES THE FUTURE
BUT
THE APPROXIMATE PRESENT DOES NOT APPROXIMATE THE FUTURE

این کلمات به زیبایی مفهوم آشوب را نشان می دهند: هنگامی که اطلاعات زمان حال رفتار آینده سیستم را تعیین می کند، اما اطلاعات "تقریبی" در زمان حال، رفتار تقریب به واقع در آینده را نشان نمی دهد.
یعنی: اگر می خواهید بدانید که در آینده سیستم در چه حال و روزی است، لازم است که اطلاعات اولیه تان را "دقیق" بداند (این "دقت" تعریف ریاضی دارد). آنچه مهم است این است که اطلاعات ما از سیستم  "همیشه"  خطا دارد، بنابراین پیش بینی دقیق وضعیت سیستم در آینده ناممکن است.

تمام کلمات توصیفی فوق معانی و تعاربف دقیق ریاضی دارند.
به تعریف بالا برگردیم، شکل زیر احتمالا منظور تعریف فوق را بهتر بیان می کند.

فرض کنید که شرایط اولیه واقعی سیستم در نقطه آبی (سمت چپ) باشد، اما دانش ما درباره سیستم ناقص است و اندازه گیری ما کمی خطا دارد، پس ما با توچه به امکانات و محدودیت ها، شرایط اولیه سیستم را در نقطه قرمز (چپ) تصور می کنیم. این نقطه می تواند بسیار به شرایط واقعی (آبی) نزدیک باشد، اما هیچ گاه مقدار دقیق و واقعی آن نیست. حال """اگر""" سیستم آشوبناک باشد، مسیر دینامیکی دو نقطه قرمز و آبی در طی زمان به تدریج از هم جدا می شود تا جایی که نقطه قرمز و آبی دیگر هیچ گونه ارتباط معنی داری با هم نخواهند داشت (سمت راست). به کلمه "اگر" دقت کنید، زیرا پیچیدگی رفتار دینامیکی لزوما به معنی رفتار آشوبناک نیست.

آنچه در بالا نوشته ام در واقع اساس تئوری آشوب در سیستم های دینامیکی است.
اینکه چطور بفهمیم که یک سیستم آشوبناک است، خود داستان دیگری است که تعاریف و مفاهیم ریاضی خود را دارد، از قبیل عدد لیاپونوف و ... و باز هم مثنوی هفتاد من است حکایت تشخیص سیگنال زمانی آشوبناک از سیگنال زمانی پیچیده اما غیرآشوبناک.

و هنوز هم تعاریف دقیق برای سیستم هایی که بر اساس مدل ها و معادلات مشتقات جزئی کنترل می شوند وجود ندارد و همه تعاریف تقریبا برای سیستم معادلات دیفرانسل معمولی است.
مثلا اثر پروانه ای (که تمثیلی برای جریانهای اتمسفری درباره حساسیت سیستم به شرایط اولیه است) درباره اتسفر و جریانات اتمسفری گفته شده (اینکه بال زدن پروانه ای در جایی از دنیا سبب توفانی در جای دیگر شود)، اما تمام ادعا بر اساس مدل های ساده سازی شده اتمسفر و در چارچوب ODE ها هستند، (مثلا معادلات دیفرانسیل سه تایی فوق العاده معروف و محبوب لورنز) و هنوز هیچ تئوری دقیق و جامعی درباره سیستم های مدل شده با PDE ها وجود ندارد.


پی نوشت: این را هم اضافه کنم که اثر رفتار آشوبناک در سسیتم های اتمسفری-اقیانوسی (حساسیت به شرایط اولیه و فاصله گرفتن مسیرهای واقعی و نتایج شبیه سازی از یکدیگر) کاملا "دیده" می شود، اما تئوری دقیقی برای آن در دسترس نیست.

عکس زیر مسیر و نواحی احتمالی را نشان می دهد که بر اساس محاسبه برای توفان سندی بدست آمده بود، دقت کنید که هر قدر جلوتر می رویم، ناحیه احتمالی مسیر توفان بازتر می شود و دانسته های ما درباره مسیر واقعی کمتر.



۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

سرباز مظلوم

امروز چهارم فروردین خبر شوم کشته شدن سرباز ایرانی بدست جیش العدل تایید شد. 
این تازه اول داستان است، مگر می شود بنیادگرایی دینی را برانگیخت و در کنارش فقر و محرومیت و ظلم  ... داشت و آنگاه از شرّش در امان بود؟
حال این بنیادگرایی می خواهد سنی باشد می خواهد شیعی باشد. فرقی ندارد. نتیجه اش یکسان است. تنها تفاوت اینجاست که افسار شیعیان در دست مراجعی است که نوعا محتاط تر هستند و منافع اقتصادی و قدرتی شان با حکومت ها گره خورده است و افسار سنی مذهبان تندرو در دست مفتیان تندروتر قرار دارد که در آرزوی دوران طلایی عمربن خطاب هزار و چهارصد سال قبل داستان سرایی می کنند.
من حقیقتا نمی دانم این چه دین و مذهبی است که کشتن گروگان بی گناه را می پذیرد، چه سنی، چه شیعه، چه مسیحی و ... تف به این همه مذهب و مذهبی که فراموش کرده اند که "انسان" باشند. 

۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

۱۳۹۲ اسفند ۱۵, پنجشنبه

چهارده اسفند

دیروز سالروز وفات دکتر محمد مصدق بود، چهاردهم اسفند 1345.



با خودم فکر می کردم که آیا موسوی هم تا آخر عمرش تاب مقاومت در برابر فشار سیستم را خواهد داشت؟
اگر سرسختانه بایستد و بمیرد برایش شرفی خواهد بود در مرتبت دکتر محمد مصدق. ای کاش این گونه باشد. 

۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

روشنگری مصباح در باب حقوق شهروندی

یک زمانی می گفتند: همه با هم برابرند، اما بعضی ها برابرترند. ای بسی شرف گویندگان، 
آیت الله مصباح یزدی فرمودند: "اینکه عده ای بیایند و حقوق شهروندی مطرح کرده و خواستار تساوی همگان از بهائی و یهودی و مسلمان شوند، پذیرفتنی نیست و حقوق شهروندی به معنای برابری بهائی و مسلمان، خلاف اسلام و قانون اساسی است و اسلام، هرگز یک یهودی و مسلمان را مساوی نمی داند."

من از آیت الله فیلسوف و واصل الی الله و متفکر حی و زنده انقلاب تقاضا دارم که به همین صراحت و بلاغت درباره مرتبت حقوق مسلمانان بر اساس رتبه دینداری شان نظر بفرمایند، البته واضح است که اسطرلاب و شاقول مراتب دینداری همان است که ایشان بفرمایند. 

با این جماعت بحث کردن اتلاف وقت است.
ای کاش می شد آنها را در همان حجره ها و لانه هایشان حبس کرد و دورشان دیوار کشید که تا ابد الدهر برای خودشان فلسفه ببافند و مساله بگویند و حاشیه بر حاشیه بر حاشیه بنویسند و ... باز شدن پای این جماعت به محیط زندگی اجتماعی از هر طاعونی بدتر است.

پی نوشت اول: بسیار دوست می دارم که واکنش این علامه دهر را بشنوم اگر مثلا یکی از ارکان فکری غرب همین فرمایش ایشان را می گفت و فقط مسیحیت و مسیحیان را با اسلام و مسلمانی جایگزین می کرد.

پی نوشت دوم: البته سالها و قرنهاست که علمای یهود همین حرف را درباره خودشان و دیگران می گویند، کسان دیگری هم بوده اند، آلمانی ها و نژادشان و ...

پی نوشت سوم: از همان روزی که جماعت ایشان بر خود نام "روحانی" نهادند، آنهایی که می فهمیدند، فهمیدند که چه بلایی بر سر همه غیر روحانیان آمده و خواهد آمد.



۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

هیولا

هیولای مهاجرت برای زندگی در سراب "جهان اول" و پرورش فرزندان در فضای جهان اولی چنان دور گرفته که تا هر چه سر راهش هست را نبلعد از پا نمی نشیند.

چند روز قبل با یکی از دوستان قدیمی و نزدیکم بعد از مدتها صحبت می کردم، دل را به دریا زدم و پرسیدم خیال کانادا که "ندارید"؟ به امید آنکه بگوید نه! و البته جواب این بود که تا چند ماه دیگر آمدنی هستیم.
بعد برایش از واقعیت هایی که دیده ایم نوشتم، و البته نوشتم که این حرف هایم همه بر باد است، وقتی شنونده به خود می گوید که این مردک بار خودش را بسته و در حال عیش و خوشی است و امریکایی و کانادایی و استرالیایی شده و از بدبختی ما خبر ندارد و نمی خواهد که دیگران هم مانند او سر از جهان اول در بیاورند و ...
و ... بازی هیولا ادامه می یابد.


و البته جمله ای که یا به کنایه گفته می شود یا در سینه ها سانسور می شود این است: اگر بد است، چرا خودت بر نمی گردی.
غافل از اینکه اصلا داستان و موضوع حرف من  "بدی و خوبی" نیست.

---
پی نوشت: چند سالی است به این کلمه "هیولا" سخت علاقه مند شده ام و بارها و بارها در نوشته های مختلف ازآن استفاده کرده ام، ریشه این دلبستگی در یکی از سخنرانی های شیرین دکتر الهی قمشه ای است که درباب corporation ها و رفتار و دینامیک آنها سخن می گفت.


۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

گوش دار تا نیفتی

نقل است که روزی می گذشت. کودکی را دید که در گل مانده بود. گفت: گوش دار تا نیفتی. کودک گفت: افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود. امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زنهار اگر شما را در مسئله ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشن تر نماید، در آن متابعت من مکنید! _ ذکر امام ابوحنیفه
===

آقای علم الهدی درباب فیلم های امسال جشنواره فرموده بودند که ما با هر امری که اسلام را در خطر اندازد مخالفیم (نقل به مضمون)، کسی به ایشان بگوید که اعمال و رفتار شما و امثال شما کمر اسلام را شکسته است، نگران خطر نباشید.

۱۳۹۲ بهمن ۲۶, شنبه

تردید

آنهایی که پیامبرانی بودند و ایمانی لایق ذکر داشتند و به آسمان وصل بودند هم خسته می شدند و تردید بدن هایشان را می لرزاند، من و ما که قراری روی زمین هم نداریم چه بگوییم؟




۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

ما همه سوار یک قایق هستیم

باریدن برف سنگین در ولایت ما امری نادر است، به همین خاطر مردم و مسئولین محلی معمولا آمادگی برای شرایط برفی ندارند و نمی دانند که با برف چه کنند. مثلا با باریدن دو میلیمتر برف همه جا تعطیل می شود و همه سراسیمه به سمت خانه هایشان هجوم می برند و ...
دیروز یکی از همان روزهای نادر بود، در عرض چند ساعت برف نسبتا سنگینی آمد و همه چیز مختل شده بود. 
ما هم در همان حین مشغول خرید و ناهار خوردن بودیم که بارش برف شروع شد. تا جمع و جور کنیم و راه بیفتیم به سمت خانه برف شدید شده بود و ما هم مثل هزاران نفر دیگر در ترافیک گیر افتاده بودیم. القصه، حدود یک ساعت و نیم در ترافیک بودیم تا راه شش دقیقه ای را طی کنیم. اما این یک ساعت و اندی برای خودش حکایتی داشت برای من ایرانی و کسی که در تهران خراب شده زندگی و رانندگی کرده ام. در تمام مسیر ترافیک کسی سعی نمی کرد از هر سوراخی و از هر فرصتی استفاده کند و خودش را نجات دهد. همه در صف خودشان بودند و ما موردی را ندیدیم که کسی تلاش کند تا فقط گلیم خودش را از آب بیرون کشد و به حریم دیگران تجاوز کند. حتی چراغ قرمز هم برقرار بود و راننده ها وارد حریم چهارراه نمی شدند. 
در این مدت من یک بار از ماشین پیاده شدم تا اوضاع فرعی که باید در آن می پیچیدیم را بررسی کنم که اگر باز نیست از مسیر دیگری برویم. در همین حین دیالوگی برقرار شد بین من و ماشین کناری که خانم و آقای جوانی بودند، با دو فرزند. شاه بیت آن دیالوگ را خانمی که در آن ماشین بود گفت: "ما همه در یک قایق سواریم". 
به یاد تهران افتادم و هرج و مرج بی پایانش، به یاد فرصت طلبی همه مردمی که می شناختم، به یاد همه ویراژ دادن ها برای فرار از مهلکه، به یاد تمام ضرب المثل های منفی مان، به یاد تمام ترافیک های بی پایان جاده ها و قانون شکنی ها و به یاد تمام حرف های خوشگل و زیبای مردم تا وقتی که "حرف" است و عملی در کار نیست، و به یاد تمام تقلب ها و قانون شکنی ها در عمل و باز هم به یاد این افتادم که همه ما ایرانی ها (تا جایی که من دیده ام و شناخته ام) همیشه توقع داریم که دولت و مسئولین منزه از هر خطایی باشند، اما ما خودمان باید مجاز باشیم که هر غلطی دلمان خواست بکنبم، اصلا حق مان است. و در آخر یاد همه دلار های "دانشجویی" افتادم و کثافت کاری رفقا و دوستان دم دست خودمان.

بعد از دو-سه ساعت ترافیک باز شده بود و دیگر ماشینی در خیابانها و جاده ها نمانده بود. همه به مقصد خودشان رسیده بودند. چون همه فهمیده و آموزش دیده بودند که: یا همه با هم می رسند، یا همه با هم بدبخت می شوند. 


آرزویش به دلم ماند که یک بار هم شده در کلاف سردرگم خودمان بشنوم که: "ما همه در یک قایق سواریم".


۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

حسنک کجایی؟

امروز 5 فوریه، 16 بهمن، ساعت 11:06، حدودا 54 دقیقه دیگه جلسه دفاع من خواهد بود، ان شاء الله. من هم نشسته ام و کتاب حسنک کجایی رو دانلود کرده ام و می خونم:
...

من می رم ابرا رو جارو می کنم،
من میرم برفا رو پارو می کنم،
راه در ابرای پر برف و سیا وا می کنم 
...

۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

خر همان خر است، حیف خر. بی شرفی همان است، فقط ردایی عوض کرده. قجری ها کجایید؟

یک جمله بنویسم و بروم تا بعد:

من از این روحانی و دار و دسته اش همان قدر متنفرم که از ا.ن متنفر بودم و هستم. این بی شرف ها یک جو، یک جو غیرت و حس وطن دوستی و انسانیت ندارند.
این خبر را بخوانید: پیشنهادهای "جذاب" تهران به پاریس
و این خبر را: چنین موج غارت ... که شاهکارش این جملات گوهر بار است: "برای من این موضوعیت ندارد که آیا سپاه مالیات می دهد یا نه. موضوع این است که آیا سپاه بهره وری در اقتصاد دارد؟ رفتارهای هشت سال گذشته کل نظام را به خطر انداخته است. ویروس های سرطانی ماموریتشان این است که تمام بدن را هر چه سریع تر بگیرند. اما نکته اینجاست که پیروزی تام و تمام سلول های سرطانی مساوی با مرگ آنهاست چون کل سیستم دچار مرگ می شود. ما اگر بتوانیم این را به برخی توضیح دهیم تا بفهمند که ماندگاری نظام از سودآوری آنها بهتر است موفق می شویم."

۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

وقتی نسوان معلم اخلاقیات جنسی می شود

وقتی جامعه بیمار می شود همه جایش بیمار می شود، از فرهنگ و اقتصاد گرفته تا احوالات روزمره آدمهای آن.

وقتی جامعه بیمار می شود هیچ چیزی سر جایش نیست، آنکه روانی است رییس جمهور می شود، آنکه مداح است تئوری پرداز دکترین سیاسی می شود و ... کسی هم که از اختلالات شدید روحی روانی و جنسی در عذاب است (اما خوب می نویسد)، قلم بدست می شود و نوشته هایش می شود منبع دریافت آگاهی برای بخشی از افراد جامعه بیمار. نسوان معلقه مطلقه سیب به دست را عرض می کنم که عاشق "عمله"هاست، همانکه در دویچه وله هم از او می گویند و برایش هورا می کشند و او را قهرمان "پرداختن به سکسوالیته از زبان و دید یک زن" می دانند.

نه اینکه بگویم همه نوشته هایش بد است، نه. اتفاقا نوشته های تک مضراب خوبی هم دارد، مثل خیلی از وبلاگ نویس های جدی دیگر. داستان امر دیگری است. هر کسی می تواند بنویسد و کسی هم نباید و نمی تواند این آزادی را از او بگیرد، بدبختی وقتی شروع می شود که نویسنده ما تبدیل به مجرای تفکر خوانندگانش می شود. او در واقع شروع به انتقال باورها و خلقیاتش می کند، خواننده هم به هزار دلیل نوشته های او را همچون نسخه حکیم برای خود می گیرد و اطلاعات جنسی اش را از این وبلاگ و آن وبلاگ کسب می کند. به نظرم فرقی نیست بین این نوع کسب اطلاعات و فرهنگ و دیدن فیلم پورنو برای سکس کردن. نه اینکه نویسنده ما پورنو بنویسد، نه! او حتی اروتیک هم نمی نویسد، او شارح سکس خود است و بیانگر احساسات و تفکر و حالات روحی خود، با قلمی که گاهی قوی است. مشکل اینجاست که او در حالت "طبیعی" قرار ندارد، نرمال نیست، اما نرمال نبودن خود را هیچ گاه قبول ندارد و حالات خود را کاملا درست می داند، برای آن فریاد هم می زند و می نویسد. بدبختی آنجاست که خوانندگان پرشمار آن هم کم کم عادت می کنند به آن حالت "نرمال" تعریف شده از سوی نویسندگان و معتاد آن ضربآهنگ می شوند.

اگر واقعا ویولتا قهرمان "پرداختن به سکسوالیته از زبان و دید یک زن" باشد، حال و روزمان خراب تر از آن چیزی است که تصور می کنیم. 
این قضه آنقدر درهم برهم و گره خورده و مغشوش است که دیگر اصلا معلوم نیست سر و ته آن کجاست.


۱۳۹۲ بهمن ۷, دوشنبه

بهار عربی

فیلد مارشال عبدالفتاح السیسی، 98%، انتخابات، بهار، بهار عربی، قهرمان ملی، حسنی مبارک و میدان التحریر و ... و البته قفس های فولادی

چقدر مسخره و مضحک بود و هنوز هم هست وقتی که دوستان عرب و عجم دل خوش کرده بودند به بهار عربی، بخصوص به مدل مصری آن.
مگر بهاری هست تا وقتی که مردم در فقر مطلق هستند و بی سواد هستند و احمق هستند؟
مردم خودشان دنبال دیکتاتور هستند و برایش هورا می کشند و در یک کلام خودشان با دست های خودشان دیکتاتور بعدی را خلق کرده اند.
این دیکتاتور هم راه همان قدیمی ها را می رود، کمی رونق و ثبات اقتصادی و بسیار بیشتر از آن خفقان و زندان و حبس و آدم ربایی و تجاوز و فساد مالی و کثافت کاری اخلاقی و پلیس مخفی و ... این سیاهه تکراری مگر پایانی دارد؟ 
خوش خیالی درباره خاورمیانه و مصر و ایران و عراق و سوریه و ... عین حماقت است.