۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

اشتباه

همه اشتباه می کنند، من هم یکی از آن همه. دو نوشته قبل تر، در بی زمانی، درباره بی انتها بودن و بی زمان بودن سخنرانی روحانی نوشته بودم. البته در این مورد من اشتباه کرده بودم و ایشان در چند روز بعد که در نیویورک بودند به مساله زمان اشاره کردند و سرآمدهای سه ماهه و شش ماهه تعیین کردند. بسیار هم عالی. در همان پست و در پست های قبلی مرتب دعا کرده بودم و امیدوار بودم که اشتباه کرده باشم. هنوز هم چنین دعایی دارم.
هرچند که دوباره در داخل و خارج ایران تندروهایی که تمام منافع شان در دشمنی است، مشت و دندان نشان می دهند. باید دید که آیا سه ماه و شش ماه برای آقای روحانی و تیم اش کارگر خواهد بود یا آنها هم در همان چاه ویل بی زمانی گرفتار می شوند. امیدوارم که اینطور نباشد.

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

درسی از وینیستون :)

از حدود یک سال قبل که به ایالت کارولینای شمالی آمده ایم، هر از گاهی برای دیدن استادم و جلسه های گروه و کارهای دانشگاه مسیر بین شهر فعلی و شهر دانشگاهی سابق را رانندگی می کنم. مسیر زیبایی است و حدود سه ساعت رانندگی است.

کوه فوق العاده زیبایی که در مسیر رانندگی می بینم؛ Pilot_Mount

در بین مسیر هم از منطقه ای می گذرم که نامش برای همه ایرانی ها آشناست، البته با گویش خاص خودمان: وینسیتون، وینستون-سیلم که روزگاری مرکز سیگار و صنعت دخانیات بوده و البته هنوز هم هست. منطقه دور و بر هم مزارع تنباکو بوده و ... اتفاقا یک بار که در حال رانندگی بودم، نم نم باران می زد و احتمالا فصل برداشت تنباکو بود، تمام منطقه را بوی تنباکوی خیس خورده فراگرفته بود و من به یاد بوی تنباکویی افتادم که گهگداری در ایران به شامه ام می رسید، بخصوص اوقاتی که دایی جوون (که سیگاری نیست، اما قلیان می کشد!) قلیان مردافکنش را چاق می کرد، بماند که من از هر دودی متنفرم بجز دود بامجان کبابی!
القصه،
در میانه راه گاهی برای استراحت می ایستم و معمولا از مک دولد چای می گیرم، هرچند که در این منطقه چای خریدن از مک دونالد امر عجیبی است چون همه مشتری قهوه اش هستند و با اینکه چای هم دارد، اما خیلی اوقات فروشنده ها اصلا نمی دانند که کیسه های چای کجاست و خلاصه بعضی وقت ها خودم باید به آنها یادآوری کنم که جای چای های کیسه ای فلان جاست و ...
در این مک دونالدهای بین راه که اتفاقا بسیار تر و تمییز هستند موضوع جالبی را به چشم دیده ام. موقع ظهر و برای ناهار زوجهای پیر می آیند وهمبرگر و سیب زمینی  سفارش می دهند. تا اینجای داستان مثل همیشه است. موضوع جالب برای من این بود که وقتی آنها غذا را می گیرند و پشت میز می نشینند، ناگهان به غذا حمله نمی کنند. آرام می نشینند، دست هایشان را از روی میز برمی دارند، معمولا چشم هایشان را می بندند، خیلی آرام دعا می خوانند و بعد سرشان را بلند می کنند و آرام غذا خوردن را آغاز می کنند.

این آرامش از دست رفته، این همه سرعت کاذب بی نتیجه، این همه عجله همه زندگی مان را نابود کرده است. اصلا نمی دانیم چه می خوریم، اصلا لذت مزه و طعم زندگی را نمی فهمیم.
یکی دو روزی هست که تلاش می کنم قبل از اولین لقمه یک لحظه آرام بگیرم و شکری گویم و با لذت هر چه هست را بخورم. 

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

بی زمانی

در بین حاکمان جمهوری اسلامی در تمام این سی و اندی سال گذشته سوای اینکه چه کسی بر خر قدرت سوار بوده، همواده یک الگوی مشترک وجود داشته است. آن الگوی رفتاری مشترک بی اهمیت بودن زمان است. ایشان چنان رفتار می کنند و چنان کار می کنند و چنان تصمیم می گیرند (شاید هم نمی گیرند) که انگار تا قیام قیامت فرصت دارند.
کافی است به داستان جنگ و مذاکرات اتمی و ... نگاه کنیم. همه شان خونسرد و بی تفاوت هستند در برابر زمان و تلف شدن نسل ها. اصلا انگار نه انگار که سالها و ماهها از کف ما می روند.
سخنرانی دیروز آقای روحانی هم دقیقا پیروی از همین الگو بود و اتفاقا آیه ای که در آخر سخنرانی اش خواند پرده از فلسفه فکری ایشان برداشت (بماند که خطاب این آیه به کیست).
قبلا هم گفته بودم و همیشه اعتقاد داشته ام که هر عملی از فلسفه ای منتج می شود، حتی اگر آن فلسفه در ناخودآگاه ما باشد. داستان سیاست های "بی زمان" جمهوری اسلامی را هم باید در تفکر شیعی (آنچه که هست، نه آنچه مطلوب من و ماست) دید، تفکری که در آن منجی وجود دارد که "بلاخره" خواهد آمد، اما زمانش معلوم نیست، شاید ملیونها سال بعد باشد! 

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

یک / دو / سه

اول: حل مساله رابطه ایران و امریکا فقط با انجام نوعی کودتای داخلی و خارج کردن مهره های مخالف این امر "امکان پذیر" است (شرط لازم، اما نه کافی)، شبیه همان امری که سال شصت رخ داد و صحنه بازی بالکل تغییر کرد. اگر این روزها و بخصوص امروز 2 مهرماه به نوشته و فریادهای این گروهها نگاه کنیم و سابقه رابطه سی و اندی ساله را بررسی کنیم، نیجه ای غیر این موضوع نخواهیم گرفت. این گروه ها هرگز اجازه گشایش نخواهند داد.

دوم: هر چه روزها و هفته ها و ماهها می گذرد به دقّت عبارت "ارتجاع سرخ و سیاه" بیشتر ایمان می آورم. ای کاش مومنان و نویسندگان سرخ می بودند و معجون ساخته شده را می دیدند و طعم گند و کشنده آن را می چشیدند.

سوم: این مشکل فقط داخلی نیست، تا زمانی که امریکا دشمن مناسب و جایگزینی برای ایران پیدا نکند، این داستان از سمت غربی آن همچنان ادامه خواهد یافت. سرمایه گذاری رسانه ای و ... امریکا بعد از سقوط شوروی را نمی توان در یک شب تغییر داد. امریکا و غرب هم مانند نظام جمهوری اسلامی به دشمن نیاز مبرم و حیاتی دارد، اگر دشمن نباشد پس چه کسی و چه دلیلی می تواند توجیه کننده این همه سیستم های امنیتی و مخارج نظامی و ... باشد. تا دشمن جدید و قابل توجیهی برای مردم امریکا "خلق" نشود، داستان ایران ادامه خواهد یافت.

پی نوشت: امیدوارم همه نوشته ام اشتباه باشد و داستان طور دیگری شود که خداوند تواناست.

دعوای بی پایان

خوب به سلامتی آقای روحانی وارد خاک امریکا شدند و تا دقایقی دیگر هم سخنرانی خواهند کرد.
بازهم دعا می کنم که دعوای دو کشور امریکا و ایران رو به صلح برود و دنیا از این همه اشتباه دوری کند و در فضای بازتری بشود زندگی کرد و فکر کرد و ... و از همه مهم تر فضای رشد تندروی بسته شود.
اما این طور نمی شود. این را قطع یقین بدانید.
تندروهای دو طرف که کنترل همه منابع را در اختیار دارند، نخواهند گذاشت که مسیر طبیعی طی شود و دو ملت با هم مثل انسان رفتار کنند.
از ایران خبر می رسد که سرداران سپاه در مناصب مختلف از نماینده کجلس گرفته تا فرمانده تیپ فلان و بهمان مشغول عربده کشی مقدس خود هستند، اینجا هم که فضا کاملا معلوم است که باید در کنترل تندروهای اسراییلی باشد و ...
یکی دو ماهی، شاید کمتر، شاید بیشتر این داستانها ادامه دارد و بعد هم مقامات عالیه نظام دوباره رجزخوانی می کنند و دم از حقوق حقّه مردم می زنند و ... همان آش و همان کاسه.

یادمان باشد که 16 سال قبل، درست در همین نقطه بودیم، آن هم بدون 4 قطعنامه سازمان ملل و تحریم های بی شمار آمریکا و غرب. یادمان باشد که رییس جمهورمان نیم ساعت خودش را در یکی از توالت سازمان ملل "مخفی" کرد (شما بخوانید "حبس" کرد) تا از قرار گرفتن در یک عکس که همه سران دنیا و از جمله بیل کلینتون در آن بودند اجتناب کند.
داستان رابطه امریکا و ایران قاطعیت می خواهد و تصمیم، همان چیزهایی که روسای جمهور ایران ندارند. برای آنها تصمیم در ابن باب از "بالا" صادر می شود و آن بالایی هم در چنبره حلقه های قدرت تو در تویی که خودش ساخته چنان گرفتار و اسیر است که حتی اگر خودش هم بخواهد (که نمی خواهد) هرگز نمی تواند از آن چنبره ها رها شود. داستان امریکا تبدیل به تمام فلسفه وجودی جمهوری اسلامی شده. مگر کسی می تواند از ذات خود دست بردارد؟

۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

صفای قلب

کم نبوده تعداد دفعاتی که در ادامه یک نوشته فیس بوکی جنگی واقعی بین دوستان درافتاده و کار به جاهای باریک کشیده. جرّ و بحث های بی پایان و کامنت های تند و تیز و دلخوری های واقعی.
این برخورد ها در محیط فیس بوک نوک قله ی یخی را نمایان می کند که اتفاقا بخش بزرگتر آن ناپیداست و خدا آن روز را نیاورد که همه کینه ها و عداوت ها در میدان عمل خود را نشان دهد، که وقتی در سالهای آغازین انقلاب میدان عمل بازتر شده بود، همه شاهد خونریزی ها بوده ایم و برادرکشی ها و ... بگذریم.
من نمی توانم این داستان را ریشه یابی کنم که موضوعی است فراتر از دانش و آگاهی من، اما می دانم و یقین دارم که موضوع مهمی است که اگر درمان نشود خسارت های بی پایانی برجا خواهد گذاشت،
اینجا می خواهم آیه ای را بیاورم و از خداوند بخواهم که ما را شامل آن رحمت خود کند و قلوبمان را الفت دهد و دشمنی ها و کینه ها را بر کند، که اگر تمام ثروت روی زمین را خرج کنیم، خودمان نمی توانیم قلوب دور از هم خود را به هم نزدیک کنیم (البته تلاش خودمان هم لازم است).


۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

امیدوارم این گونه نشود

این روزها و در آستانه سخنرانی های سازمان ملل، دولت روحانی و سیاست هایش در حال مومنتوم گیری است.

تندروهای داخلی به همراه "رهبرشان" هم در موقعیت ضعیف تری نسبت به سابق بسر می برند و حتی در میان کلمات رهبر توصیفاتی مانند "نرمش قهرمانانه" به گوش می رسد که همه ما معنی آن را خوب می دانیم.
تندروهای خارجی هم کماکان به دسیسه چینی های خود ادامه می دهند، اما آنها هم فعلا در موضع ضعیف تری نسبت به سابق هستند.
این داستان عینا سال 76 وجود داشت، اما حرکت های محاسبه شده تندروهای داخلی به رهبری رهبر وتندروهای خارجی که در هارمونی عجیبی با تندروهای داخلی بودند، مسیر حوادث را طوری تغییر داد که فضای سال 76 نفعی بلند مدت برای مردم نداشت.
حال باید دید که پیچیدگی ذهنی روحانی و دولتش آنقدر هست که از این حوادث جان سالم بدر ببرند یا نه. 
اگر روال امور شبیه آن سالها باشد، رهبر تندروها، با ضربات مخفی، مدام و موثر مومنتوم دولت را می گیرد، آنگاه آرام آرام از کنج خود بیرون می آید و در نهایت بی شرمی داستان "شاه سلطان حسین" را بازگو می کند: "اگر روزی در میان مسؤلان كشور مسؤلان بی جرئت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شوند، حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد، كار مملكت و جمهوری اسلامی تمام است چرا كه مسؤلان ترسو و مقهور، ملت های شجاع را نیز به ملت های ضعیف تبدیل می كنند."
در این میان هم کم نیستند کفن پوشان آماده و گوش به فرمان و کم نیستند کسانی که داستانی شبیه آرژانتین و ... را برنامه ریزی و اجرا کنند.
اتفاقا تندروهای بیرونی و خارجی هم در هماهنگی مثال زدنی با دوستان داخلی خودشان، بدون لزوم به تماس مستقیم، اما با سمپاتی های ذهنی بی مانند، آماده ترتیب دادن هر اتفاق و انفجاری هستند تا دولت جدید را زمین گیر کنند و آب رفته با به مسیر دلخواه شان هدایت کنند.

برای عبور از این مرحله بسیار بسیار پیچیده و سخت و تثبیت امور، باید از هر زمانی هوشیارتر بود.



۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

خانه بر باد

یکی از مشکلاتی که در بلاگ نویسی با آن مواجه شده ام، موضوع ارجاع دادن به دیگر صفحه های اینترنتی است. مشکل این است که این صفحات معمولا بعد از مدتی دیگر وجود ندارند و لینک ها و پیوندهای ارجاع داده شده کار نمی کنند.
درمورد وبلاگ های شخصی این موضوع قطعا اهمیت حیاتی ندارد، اما در کل فرایند نگه داری از دانش بشری این موضوع فوق العاده مهم است. مقایسه کنید یک کتابخانه ساده که سالهای سال می ماند را با یک هارد دیسک و ... این همه فایل همه و همه به تار مویی بند هستند، حتی اگر در بهترین سیستم های "ابری" ذخیره شده باشند.
اگر روزی حوصله ای بود، بیشتر می نویسم.

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

خنده / گریه

"بجز رهبر کره شمالی هیچکس در این عکسها نمی خندد . وقتی دیکتاتورها می خندند همه گریه می کنند و وقتی همه می خندند دیکتاتورها روز مرگشان است"


۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

شرم آور است، شرم آور

عکس زیر بهانه این نوشته است، 


واقعا شرم آور است.
تصور کنید که در یک شهری در امریکا یا استرالیا یا هر خراب شده ای همین جمله را نوشته بودند، فقط بجای اتباع "افغان" نوشته بودند "اتباع ایران". آن وقت باید می نشستیم و ضجه موره های مردم فرهنگ دوست مان را می دیدیم و آه های حسرت در باب رعایت حقوق بشر و برابری و تساوی انسانها و برنامه های رادیو و تلویزیون و ...
ما مردم بدی هستیم،
ما نژادپرستیم،
ما بی سوادیم،
ما مغرور نداشته هایمان هستیم، 
ما متوهّم هستیم،
ما از خودراضی هستیم، 
ما آدمها را تحقیر می کنیم، آن کسی که فقیر است را می رانیم، و در برابر آدمهای قوی تر از خودمان حقیریم، 
ای کاش اهالی شهیدپرور فیروزآباد و همه خراب شده های دیگر نظرشان را درباره اتباع اروپایی و امریکایی هم می گفتند تا ببینیم که آیا به بودن آنها افتخار می کنند یا مانند افغانی های درمانده آنها را می رانند.

تصور کنید حال مادر و پدر آواره شده افغانی را. می گویند خدا جای حق نشسه است، فقط تصور کنید که اگر خدایی باشد، چگونه انتقام دل شکسته مادر و پدر و کودک افغانی را از همه ما خواهد گرفت.

۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

چشم کور متعصب

سال 2003 بود و صحنه رو در رویی عراق بعثی و امریکا و متحدانش. تلویزیون جمهوری اسلامی هر روز ساعت ها برنامه درباره همین موضوع پخش می کرد. لحن گویندگان و تحلیل گران چنان بود که انگار امریکا از ارتش عراق می ترسد و در مخمصه افتاده است و به احتمال زیاد دست به حمله نخواهد زد و اگر هم دست به حمله بزند درگیری های سختی در پیش رو خواهد داشت و ... مضحک ترین این برنامه ها، حضور سراداران بلندپایه سپاه بود و تحلیل های آبکی شان در یکی دو روز مانده به حمله همه جانبه امریکایی ها.
پخش مستقیم سخنرانی "صحاف" با آن کلاشینکف در دستش را هیچ وقت فراموش نمی کنم و تحلیل یکی از فرماندهان سپاه از خطوط دفاعی چندین لایه ی بغداد و اینکه تانک های امریکایی هرگز سالم به بغداد نخواهند رسید و تلفات امریکایی ها بسیار زیاد خواهد بود و ... انگار همین دیرزو بود.

چرا این فرماندهان اصلا درکی از ماجرا نداشتند؟ 
آیا این روزها درک شان بالاتر رفته است؟
چرا آرزوی شکست امریکا را در بازی جنگ عراق تصور می کردند؟
این چه مدل ذهنی است که اساسا همه امور را در تعصبی کور دنبال می کند و فقط به دنبال درافتادن با موجودی شیطانی به نام امریکاست؟