۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

هنر

همه زيبايي و اعتدال.
هنري از قلب و سينه انسانهاي سالم و سليم.


ربّ اغفر و ارحم و انت خير الرّحمين

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

زلزله فقر

عكس هاي زلزله زدگان دامغان را مي ديدم، همان خاك و همان آوار. همان اسباب و اثاثيه محقر و همان فقر هميشگي. همان خانه هاي سست و كاهگلي. همان داستان بي پايان فقر و بدبختي.
چه وقت مردم كشور ما روي زندگي بهتر را خواهند ديد؟
پس چه شد ماحصل انقلاب دوم رييس جمهور منتصب؟
پس چه شد ماحصل انقلاب اول؟
چه حكمتي است در اين چرخه فقر و فلاكت؟

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

كبر


تكبر در برابر كبير؟

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

جابجايي

اسباب كشي انقلابي!
سه چهار روز و شب ما را گرفت. بلاخره آمديم طبقه بالا، كسي بالاي سرمان نيست كه وقتي راه مي رود، سروصداي جيرجير چوبها مغزمان را بهم بريزد.
بيش از هفت هشت ماه بود كه آرام نداشتيم، از ساختمان 200 به ساختمان 2400، از طبقه دوم به طبقه سوم، همين.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

رمضان

ماه رمضان و ترتيل منشاوي هميشه برايم آميخته بوده اند.
قرائت ترتيل شش سوره اول مصحف شريف با صداي منشاوي:
http://www.4shared.com/file/mJgtZISN/Hamd_Baqare.html
http://www.4shared.com/file/Lgxo1wlO/Aal_e_Emran__Nesaa.html
http://www.4shared.com/file/SP6rPpm1/Maaedeh_Anaam.html

عمل انقلابي

خيلي وقت ها رفتار پيچيده اي مي بينيم كه نمي توانيم آن را توجيه كنيم، نمي توانيم بفهميم كه دليل چه بوده. اما در پس آن اتفاق عجيب، مي تواند دليل و يا دلايل ساده اي باشد.
براي نمونه: همه ما داستان جاذبه بين دو جرم را مي دانيم؛ همان قانون ظاهرا ساده گرانش كه نيوتن آن را براي اولين بار بصورت رياضي معرفي كرد. يكي از نتايج زيباي اين قانون وقتي رخ مي دهد كه مي خواهيم حركت سه جسم ( و يا تعداد بيشتري) را بدست آوريم. سالها ذهن آدمهاي بزرگي با اين مساله درگير بوده و هنوز هم رساله هاي متعدد دكتري در همين زمينه تعريف مي شود. جالب اينجاست كه براي اولين بار پووآنكاره نشان داد كه مساله سه جسم، مساله اي آشوبناك است و اصولا ايده سيستم هاي آشوبناك از همين مفهوم گسترش يافت.
پس رفتار عجيب و پيچيده سيستم ها مي تواند محصول قوانين ساده اي باشد.
آنچه امروز در كشور ما رخ مي دهد نيز با همه پيچيده گي هايش، مي تواند محصول قوانين ساده اي باشد.
"عمل انقلابي، برادران انقلابي". شايد قانون طلايي در همين عبارت نهفته باشد.
اينكه عمل انقلابي چيست، خود داستان گنگ و مبهم و غير شفافي است. اما براي آن مي توان شاخصه هايي بيان كرد.
شاخصه ها مي تواند از مراتب به ظاهر سطحي آغاز شده و به مراتب بالاتر فكري برسد.
نوع لباس پوشيدن، نوع صحبت كردن، نوع رفتار اجتماعي و ... اينها در پايين ترين مرتبه هستند،
نوعي از عقايد ديني مبتني بر نوع خاصي از تقليد،
نوعي از جهان بيني مبتني بر ظهور و پيش گويي هاي مربوط به آن ...
دشمني همه جانبه با "آمريكا"، روابط نصفه نيمه اما هميشگي با اروپا، سردرگمي درباره روابط با شرق و ...
امنيتي كردن همه امور،
نگراني از ضد انقلاب،
و ....
اينها را كه در كنار هم ببينيم مي شود اعتقاد انقلابي و تلاش براي حفظ انقلاب مي شود عمل انقلابي.
هر امري كه به يكي از اين اصول نزديك نباشد در جايگاه ضد انقلاب جا خواهد داشت. اين امر مي تواند نوع لباس پوشيدن باشد و يا ادبيات سخنگو.
عمل انقلابي يعني حفظ آنچه تفكر و عمل انقلابي ناميده مي شود. برادران انقلابي هيچ عهد اخوتي هم با هيچ كس نبسته اند واين نكته مهمي است، در اين وادي بايد انقلابي بودن خود را هر روز بيش از پيش ثابت كني وگرنه در ورطه هلاك خواهي افتاد. و اين موضوع مهمي است، هيچ كس از قهر انقلابي در امان نيست و نخواهد بود، حتي اگر نامش "مقام عظماي ولايت و رهبري" باشد. او هم تابع انقلابي گري است، او بيش و پيش از هر كسي بايد نشان دهد كه متعهد به انقلاب است.
درست مانند بازار تكنولوژي الكترونيك كه هر روز بايد به مشتري جنس تازه اي ارائه دهد وگرنه نابود مي شود، "رهبر معظم" هم ناچار است هر روز برگ جديدي رو كند و هر روز ايمانش را بيشتر و بيشتر به رخ بقيه بكشد . اينجاست كه مسابقه مرگ و زندگي آغاز مي شود. مسابقه اي كه پاياني ندارد، چون خلاقيت بشري را مرزي نيست. اما اين بار خلاقيت منفي بايد بكار افتد و البته سالهاست كه چرخ ويرانگر خلاقيت انقلابي به راه افتاده و قربانيان خود را مي گيرد.


۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

فايل صوتي

اگر در اين روزهاي رمضان، اعصاب و معده اضافي (خيلي اضافي) داريد، اين لينك را گوش كنيد.

تمام مواردي كه مي گويد، كم و بيش تكراري هستند، بجز قسمت هاي اولش كه درباره موسوي خوييني ها بود. براي من كه سالهاست معتقدم در داستان گروگان گيري دست عوامل خارجي دركار بوده، سند خوبي بود. البته دقت كنيد كه در صحبت هايش نتاقض هم هست و هنوز مي خواهد نقش شوروي را انكار كند.


۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

حاشيه / متن

ما آدم هاي عجيبي هستيم، خيلي عجيب. خيلي هم نادان هستيم، خيلي.
خيلي هم مغروريم، خيلي.
خيلي هم بي سواديم، خيلي هم "قشري" هستيم.
امان از قشري بودن، امان.
--------------------
هنوز كه هنوزه مردم روزه گير اين مملكت شب آخر ماه رمضان را در خانه هاي خود مي مانند تا مبادا فطريه آنها به گردن ديگري بيفتد. هر چه بيشتر گشتم، كمتر علت اين باور را يافتم. باوري است سينه به سينه نقل شده. همين روزه گيران ما، بيشترين قيد و بند را يه رساله هاي عمليه دارند. اما بارها و بارها گفته شده كه در هيچ رساله اي، حكم چنين نيست، اما باز هم آن توهم سينه به سينه منتقل شده از هر نوشته و گفته اي نزد ايشان محكم تر و استوارتر است.
--------------------
اين روزها نشان دادن اينكه دين و دين داري "اين گونه نيست كه مي پنداريد"، بسيار سخت و دشوار شده. از يكسو تبليغات راديو تلويزيون حكومت است كه هر چه بيشتر و محكم تر بر طبل قشري گري مي كوبد و همه پاسخها را احاديث و روايات بحار الانواري مي يابد و هيچ كاري به متن اصلي ندارد و از سويي ديگر بي دينان و ضد دين ها هستند كه به خوبي ياد گرفته اند كه بايد گاف حكومتي و گاف ديني را محكم چسبيد و از آن استفاده ها كرد.
--------------------
اگر اين مردم از دين بري شوند و در جبهه مخالف آن قرار گيرند، اصلا جاي تعجب نيست، آن مستمسك هايي كه حكومت قشري به دست ضد دين ها داده، براي فراري دادن خلق كافي است، اگر كسي بماند و هنوز دعواي دين مترقي و سازگار با تمدن داشته باشد، بايد برايمان عجيب باشد.
--------------------
چقدر دشوار است به آدمها بگويي كه داستانهاي سينه به سينه را رها كنند؛ از هر نوعي باشد؛ مخالف و موافق. به آن متني رجوع كنند كه يگانه متن "موجود" است، نه به افسانه هاي بحار، چقدر سخت است به آدمهاي باسواد بگويي اصل را بگير، حاشيه را رها كن.
چقدر دور افتاده ايم از اصل، چقدر پرداخته ايم به حاشيه.

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

ظهور

سري به اين وبلاگ (كه مشتي است از خروار) بزنيد:

چند روزي است كه فكرم پيوسته مشغول نوشته هاي اين وبلاگ و نوشته ها و سخنراني هاي مشابه آن است.
چقدر اين نوشته ها و اين اعتقادات خطرناك است و كمتر كسي مي تواند با آنها مقابله كند.
به محض اينكه نام دين و امام زمان به ميان مي آيد، همه دست به عصا مي شوند. مسخره است، اما بعضي وقتها خود من هم در دلم مي گويم: نكند اين نوشته ها و ... درست باشند!!!! (البته به محض اينكه به "اصول" اخلاقي مراجعه مي كنم، بر سادگي خودم مي خندم)

خطر اينجاست كه به نظر مي آيد كه خود آقاياني كه از آنها به عنوان شعيب بن صالح و سيد خراساني نام برده شده، كم كم باور كرده اند كه واقعا همين ها هستند.
نتيجه؟
نتيجه اينجاست كه درروايات متعدد از جنگ و خونريزي حق عليه باطل نام برده شده، جنگي كه منجر به ظهور خواهد شد. نتيجه: "جنگ"
اكنون مي توان ريشه بسياري از رفتارهاي آقايان "ملقب" به شعيب بن صالح و سيد خراساني و اعوان و انصارشان را فهميد.
آنها اگر "باور" كرده باشند كه همان مصاديق هستند، جنگ برايشان امري قطعي است، آنها در مسير جنگ هستند و خود را در مسير بهشت برين مي دانند.
جمله آقاي خامنه اي را يادآوري مي كنم كه بارها و بارها تكرار كرده: "امروز ديگر صلح حسني در كار نخواهد بود، امروز اگر قرار است امري رخ دهد، جنگ حسيني خواهد بود."
نمي دانم كه تاثير اين نوشته ها و سخنراني ها بر عامه مردم چيست، اما از شواهدي كه دارم به اين نتيجه رسيده ام كه اينگونه موضوعات بسيار پرتاثير هستند، بخصوص در قشر عامه مردم كه نوعي مذهب دارند.
مذهبي كه از خانم جلسه اي فلاني و حاج آقا فلاني كسب كرده اند.
اي كاش مذهبي هاي ما لااقل حديث هاي مربوط به ظهور را خودشان نگاهي مي كردند كه در بسياري از آنها كساني را كه براي امر ظهور "وقت" معين مي كنند را لعن ونفرين كرده اند.
اي كاش مذهبي هاي ما اين قدر قشري نبودند و چاره همه امور را در وجود فرستاده عجيب و غريبي كه كليد همه مشكلات را در جيب دارد نمي دانستند.

اين داستان سر دراز دارد، در زمان جنگ اول جهاني كه ملت ايران جانشان از روسها به گلو رسيده بود، قيصر آلمان را "حاج ويلهلم" مي ناميدند و اميد بسته بودند كه "او" بيايد و جمله مشكلات حل شود.
مثال هاي ديگري هم هست، كه اتفاقا در اوج بدبختي ملت رخ داده، ماجراي بابيه كه بعدها تبديل شد به بهاييت و فرقه بهايي. آنها در جستجوي چه بودند؟ در جستجوي زندگي مناسب. چه كسي ظهور كرد؟ باب الله و بعد .....

حكايتي است دردناك. چه كسي و چه كساني قدرت مقابله با امام زمان ساختگي اينان را دارد؟ چه كسي و چه كساني بايد برخيزند و اين بساط خدعه و نيرنگ و توهم را جمع كنند؟
اگر اين بساط جمع نشود، مردم اين كشور، همه ما، چه دور چه نزديك، چه در ايران و چه در هر جاي دنيا، بزودي دچار "فاجعه" اي بزرگ خواهيم شد. چه مي دانم، شايد فاجعه، ادمهاي زنده مانده را از خواب بيدار كند.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

روسپي هاي سرزمين من

چون احتمال مي دهم كه اين نوشته هم مانند خيلي نوشته هاي ديگر سانسور شود، كل متن را در اينجا مي آورم، اما لينك اصلي اين است. (گاه نوشت محمد نوري زاد)

====================================

روسپیان سرزمین من ، شادمان و خنده به لب ، در هر کجا به تن فروشی مشغولند . و حال آن که خدا هیچ زنی را جز برای ابراز شرافت و پاکدامنی خلق نکرده است .

روسپیان سرزمین من ، شادمان و خنده به لب ، در هر کجا به تن فروشی مشغولند . و حال آن که خدا هیچ زنی را جز برای ابراز شرافت و پاکدامنی خلق نکرده است . هم من ، و هم همه ی شما نیک می دانیم که درپس خنده ها وقهقهه های روسپیان ، گریستنی است به پهنه ی اقیانوسی که از غرقاب اشک آنان جاری است . چرا ؟ چون خدا نه در مرد ، که خود را در زن ، به تجلی درآورده است . زن ، گوهر یک دانه ی آفرینش است . همان گوهری که جمال خدا را در زیباییش ، ومهراورا درمادری اش ، و جاذبه ی او را درمعشوقگی اش جای داده است .


روسپیان سرزمین من ، و همه ی روسپیان جهان ، همان یک دانه های خدای خوبند که با پای نهادن برگوهر وجودی خویش ، ناگزیر ، به تن فروشی روی می برند . یک روسپی ، پیش از هر مراوده ی جنسی ، ابتدا خود را به دست خود می کشد تا بتواند بر شراره های سرزنش آن خویشتن خفته فائق آید .


از این پس، هرگاه به روسپیان سرزمین من نگریستید ، تلاش کنید از شماتت ، و از هرزگی نگاهتان بکاهید . چرا که آنان ، بانوان ، و دخترکان پاکدامن دیروز مایند . کسانی که افسوس هماره ی یک زندگی شرافتمندانه را با خود حمل می کنند . کور باشیم اگر که لخته های جگر خونین آنان را درپس خنده هایشان فهم نکنیم .


می خواهم فریاد بکشم : روسپیان سرزمین من ، گرچه آبروباختگان وادی شرافتند ، اینان اما ، با همه ی جرم وخطایی که هرروزه مرتکب می شوند ، بر روسپی پنهان کاری چون من شرافت دارند . چرا نفهمم که روسپیان سرزمینم ، باهربار تن فروشی، از من انتقام می گیرند . از منی که به آنان وعده های سرفرازی دادم ، و سرانجام وعده های من ، جزدرشعار وفریب رخ ننمود .


ای همه ی روسپیان سرزمین من ، ازهمه جا ، یک به یک ، پیش آیید و به صورت من تف کنید . به صورت من سیلی بزنید . مرا در زیر پای خود لگد مال کنید . از من هیچ مگذارید . تفاله ی مرا در چاله ای اندازید و همه ی آیه ها و حدیث های غیرتمندی را با من دفن کنید . مرگ یکباره برای من ، شیرین تر از تماشای مرگ هماره و مکرر شمایان است .


نفرین به من که از نردبان فریب شما بالا رفتم . خود را به بام بهره مندی رساندم و شما را در وادی درماندگی و سرگردانی وانهادم .


ای روسپیان سرزمین من ، جرم شما اگر تن فروشی است ، مرا جرم ، افزون تر از شماست . من ، قرار بود با شما از جاذبه ها و زیبایی های انسانی بگویم ، و این جذبه ها و زیبایی ها را به جان جامعه در اندازم . من قرار بود لبخند خدا را در انصاف و عدل ، درفرهنگ ، در اجتماع ، نشان شما بدهم . قرار بود دست شما را بگیرم و باهم به سراغ درستی ها برویم . قرار بود میان من و شما جز صداقت و فهم ورشد چیزی نباشد . قرار بود من برای شما بمیرم . غم شما را بخورم . قرار بود من شما را پیش از خود در کنار سفره ی برخورداری بنشانم .


ای روسپیان شهر من ، من اما با شما دغل کردم . به شما دروغ گفتم . و خیلی زود ، چهره ی مخوفی از خدا و دین خدا پرداختم . عدل و انصاف را به پستوهای رفاقت راندم . با شما بداخلاقی کردم . کام شما را برآشفتم . پیش از شما ، بساط کسب و کار خود آراستم و به منافع شخصی خویش بها دادم . هرچه شما فریاد برآوردید که در تنگنای فقر ، و درتنگنای داد و دانش و مهرید ، من ، بی نگاه به شما ، سربه اندرون مناسبات کاسبی خویش فرو بردم .


نفرین به من که رواج یک زندگی ساده را نیز از شما دریغ داشتم ، و شما را چاره ای جز تن فروشی نگذاردم . بی آنکه خود بدان مایل باشید . که خدا این تمایل را از ابتدا در شما فرو کشته بود . شما در هربار تن فروشی ، مرا ، آه چه می گویم ، حتی خدا را زیر پا می نهید . که زبانم لال ، اگر پاکدامنی نیز جای شما بود ، و در چنبره ی گرفتاری های شما دست و پا می زد ، تن به تن فروشی می سپرد . پس یک به یک پیش آیید و به صورت من تف کنید . این من بودم که شما را به وادی نفرت درانداختم . این من بودم که روشنایی روز را ، طلوع را ، رویش را ، و زندگی را برشما تباه ساختم .


شما برتن من ، لباسی از لباس پیامبر دیدید و به من اعتماد کردید ، اما شما کجا از زبان من ، عطوفت ومهرو گذشت و صبوری و غمخواری رسول خدا را چشیدید ؟ من برای شما ، شب و روز ، سخن از علی و فاطمه وخوبان خدا گفتم ، اما خود ، برخلاف سیره ی خوبان خدا راه گزیدم و برخلاف سیره ی آنان نیز با شما رفتار کردم .


مگر علی اجازه می داد گرسنگی ، تن فروشی یک دختر را ، و تن فروشی یک زن را تجویز کند ؟ مگر علی اجازه می داد دختران و زنان سرزمینش را برای تن فروشی به دوردست های کامجویی ببرند ؟ علی اگر امروز بود ، از اندوه تن فروشان سرزمین خویش جان می باخت . پس چگونه است که علی گویان و علی دوستان سرزمین من ، از این ننگ بزرگ ، جامه برتن نمی درند ؟


راستی سهم یک روسپی از نفت ، از جنگل ، از دریا ، از زمین ، و از آسمان سرزمین خویش کجاست که او را چاره ای جز از تن فروشی نیست؟


ای همه ی روسپیان سرزمین من ، من از شما تقاضای بخشایش ندارم ، که از گناه من درگذرید ، برعکس ، بیایید و مرا در زیر آوار سرزنش های خویش دفن کنید . چاره ی من مرگ است . همان عقوبتی که شما با هر بار تن فروشی ، بدان دست می برید . چرا باران مرگ برمن نبارد ؟ که ریسمان تن فروشی شما ، در دستان من تاب می خورد .


روسپی شما نیستید ، روسپی منم . منی که کشورم را ، و آوازه های نیکبختی سرزمینم را ، با هرزه گویی های پخمه گون ، به چالشی جهانی در انداخته ام و همگان سرزمینم را به تحقیر و هول و هراسی عنقریب فرو رانده ام . روسپی شما نیستید . روسپی منم که اگر جوان و خام و هیچ نفهمم ، از قله ی غرور حامیان خویش پایین نمی آیم ، و اگر پیر و فرتوت و از نفس افتاده و پوک مغزم ، دست و دل از منصب های کلیدی کشورم برنمی دارم .


روسپی منم که بی سوادم ، و نسبت به مسئولیتی که پذیرفته ام خالی الذهنم ، اما با شهامتی به بزرگی جهل ، برصندلی همان مسئولیت می نشینم و سخن از عدالت و انصاف و قانون و قضا می رانم .


دخترکان سرزمین من، ای که شما را برای کامجویی به دوردست ها می برند وبه زیر دست و پای عرب ها و سایرین می اندازند تا آنان ، به اسم تحقیر ایرانیان واسلام و انقلاب ایرانیان ، وحشیانه با شما در آمیزند ، شما روسپی نیستید ، روسپی منم که نماینده ی مجلسم اما هرروزه ، در راس امور بودن مجلس را ، استقلال مجلس را ، قوانین مجلس را ، و سوگند نمایندگی ام را زیر پا می نهم تا از لاشه ی چیزی به اسم ” نمایندگی مردم ” ارتزاق کنم .


ای زنان خیابانی سرزمین من که گوهرشرافت خود را درناگزیر این روزهای قهقرا ، به تاراج این و آن می دهید ، شما روسپی نیستید ، روسپی منم که شعور بسیجی و پاسدار بودن را به دریوزگی قمه و غارت در انداخته ام . یک روز قرار بود منی که بسیجی ام ، از غصه ی شما دق کنم . منی که پاسدارم ، از حریم پاکدامنی شما پاسداری کنم . چگونه است که من به آن کودنی متعمدانه ای روی برده ام که فساد را ، تنها و تنها در حضور خیابانی شما می بینم ، اما همین فساد را درروسپی گری فلان وزیر و فلان معاون دزد و حامیان دریده ی آنان نمی بینم . همان وزیر و معاونی که آوازه ی پلیدی ها و رانت خواری ها و روسپی گری هایشان کمترین لرزه بر چارستون دستگاه قضایی ما نمی اندازد .


ای دخترکان و زنان روسپی سرزمین من ، یک به یک پیش آیید و به صورت من تف کنید ومرا از هیمنه ای که برای خویش افراخته ام به زیر بکشید . تا زمانی که شما هرروزه از سر ناچاری تن به تن فروشی می سپرید ، سخن از استقلال گفتن وسخن از انرژی هسته ای و مبارزه با آمریکا راندن ، یک شلتاق وارونه است . یک حماقت جاری است . و یا بهتر بگویم : آذین بستین استفراغ ناشی ازخورش فریب مردمان است .


آهای ، این من ، روسپی ام . که با نگاه به هرزگی هرروزه ی شما ، و در تحلیل عقاب وثواب ، کوه گناه را برشانه های شما بار می کنم . این من ، روسپی ام . که رنج هرروزه ی شما را می بینم اما از پله های منبر مساجد بالا نمی روم تا در لباس پیامبر ، عمامه از سر بگیرم و برزمین بکوبم و حنجره ام را وعده گاه تقاص و حق شمایان کنم و فریاد برآورم : آهای ای همه ی مسئولان ، این روسپیان ، ناموس و آبروی مایند . این روسپیان ، بانوان سرزمین مایند . اینان را کفتار ناگزیری ، به تن فروشی هر روزه می برد . ننگ و نفرین برمن که به جای ترس از خدا ، همه ی آموزه های سرفرازی خود را ازترس حاکمان به خاک انداخته ام وازتماشای این همه ظلم آشکار ، جامه برتن نمی درم و هیچ برنمی شورم .


دخترکان روسپی سرزمین من ، می دانم که شما را جز از آوارگی هر روزه چاره ای نیست .اما من که روسپی زیرکم ، با ظاهری پرازفریب ، و دکمه های بسته از بیخ ، حکایت روسپی گری خویش را به اختفا می برم . هر دوی ما روسپی ایم . هم شما ، هم من . شما سرمایه های شرافت خویش به حراج می نهید ، و من ، به اسم خدا ، سرمایه های شرافت تاریخ سرزمین خویش به تاراج می برم . پس روسپی حرفه ای منم ، نه شما . شما گوهر یک دانه ی آفرینش اید . همان گوهری که جمال خدا را در زیباییش ، و مهر او را در مادری اش ، و جاذبه ی او را در معشوقگی اش جای داده است .


تفاوت من با شما در این است که شما ، هرروزه ، از سر ناگزیری پای بر این گوهر یکدانه ی خویش می نهید ، و من ، که روسپی قهار این روزهای سرزمین خویشم ، پای برخود خدا می نهم و به اسم خدا ، حاجت های روسپی گری خویش مطالبه می کنم .


اگرمن روسپی نبودم ، از رواج این همه اعتیاد و ورشکستگی گسترده در سرزمینم ، سربه اندرون خاک فرو می بردم و هرگز سخن ازمبارزه و خدا و پیغمبر نمی گفتم .من روسپی ام . که اگر نبودم ، تاریخ را ، به تماشای مضحکه ی اطوار کودنی خویش فرا نمی خواندم .


ای همه ی روسپیان سرزمین من ، ای دخترکان ، و ای زنان ناگزیر ، بگذارید در پیشگاه شما به زانو درافتم و صورت به خاک نهم تا شما پای بر صورت من گذارید و روبه خدا ضجه برآورید که ای خدا : اگر هستی ، که هستی ، بدان و آگاه باش که این دریوزه ی صورت به خاک نهاده ، لباسی از قرآن به تن کرد و مارا فریفت . خود به نوا رسید و ما را به قهقرای تحقیر و بی نوایی درانداخت .

ای خدا ، اگر هستی ، که هستی ، بیا و تقاص ما را از این فریبکار هزار چهره بستان . با دستان پروردگاری ات ، چنگ به ریش تزویر او بزن وبه صورتش تف کن و به او بگو : چرا بندگان مرا از روال بدیهی رشدشان باز داشتی و از من خدا در انتشار دین خدا جلو زدی و به اسم من ، بندگان مرا از من گریزان ساختی و آغوش خداوندگاری مرا معطل گذاردی ؟