۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

بن بست

موضوع تازه ای نیست، همان قدیمی هاست که بارها و بارها تکرار شده. از فرط تکرار هم نخ نما شده اند، اما انگار چاره ای نیست.
ملت ما از مردم زمان علی و محمد بهتر هستند، بهترین مسلمانان تاریخ هستند، مومن و معتقد و شهیدپرور هستند، ولایی هستند،
اما،
اما برای اینکه خدا نکرده فریب نخورند، تعدادی پیرمرد باخدا و نورانی هستند که درباره همه امورات آنها تصمیم می گیرند.

مثلا برای آنها لیستی ازآدمهای مومن و متقی را آماده می کنند تا مردم عزیز و متعهد از میان آنها کسانی را برای نمایندگی انتخاب کنند.
همان پیرمردهای مومن و متقی درباره کاندیداهای ریاست جمهوری و شواری شهر و خبرگان هم تصمیم می گیرند. 
مجلس خبرگان دست چین شده از سوی آنان رهبر را "تایید" و در صورت فوت رهبر، با رهبر جدید را که رهبر قبلی نشانه هایش را داده، بیعت می کند. بعدا رهبر دوباره همان پیرمردها را انتخاب و انتصاب می فرماید. البته نیمی از شورا هم توسط مجلس و رییس قوه قضاییه انتخاب می شوند. همان مجلسی که پیرمردها قبلا درباره آن تصمیم گرفته اند و همان رییس قوه قضاییه ای که قبلا رهبر انتخاب کرده است.

دقت می کنید؟ این همه دقت و ملاحظه برای اینکه خدای ناکرده شیطان به صفوف مومنین و مومنات نفوذ نکند.

تمام امورات مملکت گره خورده است، وزرات علوم مملکت بالکل تعطیل شده است، تمام افراد معرفی شده به مجلس یا استیضاح می شوند یا رای اعتماد نمی گیرند. چرا؟ چون اهل فتنه هستند. اصلا انگار "همه" مردم فتنه گر بوده و هستند.
البته این داستان جدید نیست. آقایان از روز اول انقلاب ادعا داشته و دارند که اکثریت همیشه طرفدار انقلاب و ولایت و نظام بوده اند، اما همیشه تاریخ، دقیقا همیشه، از انتخابات آزاد طفره رفته اند، چرا؟ چون می دانند که اکثریت هرگز با آنها نیست. اکثریت هرچه هست با آنها نیست. به همین خاطر از روز اول دوران نکبت، همه مردم ضد انقلاب بودند. پس انقلابی ها چه کسانی بودند؟ همان هایی که همه آنها هم امروز ضدانقلاب و فتنه گر هستند. مسخره است. انگار دور باطلی است که آدمهای جوان و احیانا مذهبی وارد آن می شوند، بعدا کم کم می فهمند که داستان چیست. یا از دور خارج می شوند و ضد انقلاب می شوند، یا افعی می شوند که مار خورده اند و بی شرف ترین آدمهای دنیا می شوند.
عده ای آمده اند و به ضرب و زور و فریب بر مردم سوار شده اند. ادعا دارند که همه اکثریت با آنها هستند، اما همیشه راه انتخابات آزاد را بسته اند. مردم هم در گره کار خود مانده اند. آنهایی که می توانند خارج می شوند، به امید روزهای بهتر که هرگز از راه نرسیده و نخواهد رسید. آنهایی که در داخل می مانند یا در بدبختی خود فرورفته اند، یا شریک دزدها می شوند و به دنبال کثافتکاری خود می روند.
انگار که راه عبوری برای این بن بست نیست.

آقای خمینی سی و اندی سال قبل در سخنرانی بهشت زهرای خود جمله ای گفت که ای کاش به آن عمل می شد. ایشان فرمودند که فرض کنیم که نسل قبل و پدران ما سالها قبل تصمیمی گرفتند و زمام امور را به دست کسی دادند. چرا ما امروز باید تابع نظر دهه ها پیش آنها باشیم؟ ما آزاد هستیم که راه خود را "انتخاب" کنیم. 
مسخره است، نه؟ آقای خمینی می آید و این حرف را می زند، بعد خودش سیستمی را حاکم می کند که هرگز آدم مخالف به مجلس و ... راه نمی یابد.

پی نوشت یکم: سالها قبل، وقتی خر بودم، کلاس فلسفه می رفتم، حیف از روزهای جوانی که بجای کوه و دشت و دمن، دز آن سالن آمفی تیاتر تاریک گذراندم. استاد کلاس آقای ارسلان روحانی بودند. روزهای انتخابات هفتاد و شش بود. یکی از دوستان از ایشان درباره شورای محترم نگهبان پرسید و دوری که از نظر فلسفی باطل است. استاد چنان خروشیدند و رگ غیرت شان بلند شد و چنان خشم و غیضی نشان داند که کم سابقه بود. دوست شوخ طبع ما دست در جای حساسی گذاشته بود.

پی نوشت دوم: فیلمی زیبا از اسپانیا می دیدم. داستان پسر بچه ای خردسال که آموزگارمسنی دارد. آموزگار از طرفداران جمهوری است. و بعد هم جنگ های داخلی و نقش مذهب و کلیسای اسپانیا و پادشاه و ...

   

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

قیامت شده / نشده

... نشه /// ایران قیامت می شه.

در این سالهای نکبت جای سه نقطه فوق خواسته های مختلفی گذاشته اند، از دستگیری و آزادی موسوی و کروبی گرفته تا  تمام شدن اسید پاشی ها و ... و هیچ کدام هم "نشده اند"، اما ایران هم قیامت نشده.

چرا ما حرفی می زنیم که نمی توانیم انجامش دهیم؟ از قدیم گفته اند که سنگ بزرگ نشانه نزدن است. 

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

نه امروز و دیروز، سالهاست

نه امروز و دیروز، سالهاست که کار خودشان را کرده اند. برایشان "معروف" حجاب زنان است و لاغیر و امر به معروف شان چوب و چماق کشی است و اسید پاشی. همه جای دیگر قافیه را باخته اند، قثط همین جا مانده است. باید این آخرین سنگر را نگه داشت. باید نشان داد که شارع مقدس هنوز زنده است، باید زنده ترین بخش جامعه را "زد". باید قدرت شارعان را به رخ همه نیم سرکش کشید.

غیرت مردان جوان و بی تجربه را تحریک می کنند و از اسلام می گویند، از عذاب جهنمی و ... انگار داستان دیگری ندارند و دین شان موضوع دیگری برای مطرح شدن ندارد. زن/حجاب، مقصر همیشگی تاریخ، کسی که همه لغزش های دائم آقایان به عهده اوست، مسبب لرزش دائمی ستون دین آقایان، موجودی که همیشه حق اش را به نام دین و عرف و سنت خورده اند و او همچنان علی رغم آرزوی آقایان زنده است و سر به تمکین خم نمی کند.   

بی شرف ها، اسید را در چشم حرامی خودتان بریزید. اسید را در دهان هرزه خودتان بریزید. اسید را در مخ های پوک و پوسیده خوتان بریزید، شاید اوضاع تان بهتر شد. شاید به بهشت رفتید. شاید آرام شدید.

و این نه فقط درد جامعه خرمذهبی ماست، که درد و بدبختی همه است. جوک های وایبری مان که دست به دست می چرخد و دهان به دهان نقل می شود، پر است از دری وری های مفت و بی ارزش حول زن و دختر. 

خاک بر سر من و ما که نفهمیده ایم هر چه داریم از مهر و هنر و دقت و لطافت و استواری و قاطعیت زنانه داریم. همان زنی که اگر یک صدم بارش بر دوش من و امثال من قرار گیرد، یک روزش را هم طاقت نمی آوریم.




  

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

نقاشی

حس جدیدی به سراغم آمده و کم کم دوست دارم که ای کاش می توانستم قلم در دست بگیرم و با الهام از عکس های طبیعی ولی کمتر دیده شده نقاشی بکشم. نقاشی هایی که کم و بیش حس آبستره دارند، اما واقعی هستند.





  

۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

روزهای خونین خاورمیانه و سردرگمی امریکا

روزها و شبهای خاورمیانه خونین است و قدرت بزرگ فرامنطقه ای، آمریکا، هم سردرگم. افراد و نیروهای مختلف به جان هم افتاده اند و عراق و سوریه و یمن و ... غرق در بحران های بزرگ هستند.
این بحرانها و گرفتاریها هزاران دلیل تاریخی و مذهبی دارند اما از یک مورد نباید غافل شد که ای بسا اگر طور دیگری رخ می داد این همه فاجعه اتفاق نمی افتاد و آتش برای مدتی طولانی تر زیر خاکستر باقی می ماند. آن مورد رابطه و دیالوگ "طبیعی" بین ایران و امریکا است.
سی و اندی سال از قطع روابط دو طرف می گذرد، رابطه ای که نه تنها قطع شد، بلکه به خصومت کشیده شد و دو طرف دعوا و دیگرانی که نفع شان در دعوای این دو بود، در سه دهه گذشته مرتب بر شعله خصومت دمیدند. در این گیرودار قدرت های منطقه ای بیکار نبودند و از این خصومت استفاده کردند تا منافع خودشان را دنبال کنند. ظهور قدرت های سنی مذهبی که ایدئولوژی سنی گری دارند در همین فضای خصومت ایران شیعی و امریکا مجال می یابد. تا قبل از آن حکومت های سنی مذهب حکومت هایی در داخل مرزهای خود بودند و استبدادشان محدود به مرزهایشان بود، اما امروز قدرت های سنی گرا قدرتهای فرامرزی هستند. ای بسا اگر شعور دولتمردان و حاکمان ایران می رسید و دست از جنگ و جدل با امریکا برمی داشتند، این تفکرهای بنیادگرایانه اجازه ظهور نمی یافتند و مسیر منطقه تغییر می کرد و این همه خون ریخته نمی شد و این همه آدم بدبخت نمی شدند.

سردرگمی امروز امریکا هم یکی از نتایج همین بازی خونین است، از طرفی قدرتهای سنی مذهب مثل قطر و امارات و عربستان و ترکیه یاران منطقه ای امریکا هستند و از خصومت ایران و امریکا استفاده کرده اند و ریشه های قدرت خود را محکم ساخته اند و از طرفی دیگر یاغی شده اند و به مدد قدرت پول و موقعیت شان در برابر امریکا قد برافراشته اند.

کلید حل "بخشی" از مشکلات منطقه اولا تغییر روابط ایران و امریکاست و بعد هم تغییر نگاه دولتمردان امریکایی به منافع شان در منطقه. امریکایی ها در تشخیص دوست از دشمن اشتباه کرده اند.


۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

"چ"

دعوای حاتمی کیا و کیارستمی باعث شد که "چ" را ببینم.
فیلم ضعیف بود و چمران فیلم هم موجودی مفلوک و فشل و دست و پاگیر.
درباره درستی جزئیات داستان از قبیل مذاکره و رفتن در بین کوموله ها و ... هم هیچ وقت چیزی نشنیده ام.

انگار فیلم برای این ساخته شده بود که چمران را تطهیر کند. خبری از رشادت و ... و همه آن چیزهایی که درباره چمران در این سی و اندی سال گفته اند، نبود.  

تنها دیالوگ خوب فیلم در قبرستان بود بین چمران و آن یکی "دکتر" که کمی از انگیزه های طرف مقابل می گفت. 
دیوانگی و عصبیت "اصغر آقا" اما خوب به تصویر کشیده شده بود.
کلیشه مسخره لمس نکردن بدن نامحرم هم ناشیانه تکرار شده بود.

تکرار لفظ "دکتر" "دکتر" هم در فیلم خیلی روی اعصاب بود.

موسیقی آخر فیلم یک کپی کاری مسخره از یکی از آهنگ های چپ (به پرنیان شفق) بود!

آیا این تصویر واقعی چمران بود؟ من حقیقتا معیاری ندارم و به دنبال شاهد دست اول هستم که البته یافت نشود.