۱۳۹۹ آبان ۲۹, پنجشنبه

گفت و گو (سوم)

 قطع ارتباط آدمها موجب جنگ میشود.

این مصاحبه را گوش کنید و بعد هم سخنرانی Ted مربوط به آن را گوش کنید.

حرف خانم مروا صابونی درباره نقش بی بدیل شهرسازی است. او میگوید که شهرسازی قدیم در شهر حمص آدمهای مختلف را به هم وصل می کرد، اما شهرسازی مدرن آدمهای مختلف را از هم جدا کرد. این جدایی آدمها را به جنگ کشاند و نتیجه اش مرگ و ویرانی شد و ...




۱۳۹۹ آبان ۲۳, جمعه

گفت و گو (دوم)

هرچه بیشتر با آدمها حرف می زنم چند چیز برایم روشن تر می شود:

اول: آدمها حرف دلشان را در هزار توی کلمات مبهم می پیچانند و تمام تلاش خود را می کنند که منظور و مقصود خود را پنهان کنند. روشن حرف زدن و صریح بودن در مکالمات ما کمتر حضور دارد.

نمی دانم، اما انگار که گوینده احساس ناامنی می کند و می خواهد تا جای ممکن در امنیت باشد، بنابراین کلی گویی می کند.

به خود می گویم: شاید باید حس امنیت گوینده را تضمین کنم.

دوم: فلانی چیزی می گوید و تمام تلاش خود را می کند تا هم بگوید، هم نگوید (همان بند بالا). بنابر گفت و گوی ما، تصویری از منظور گوینده در ذهن من شنونده حک می شود. این تصویر به احتمال بسیار زیاد ربطی به موضوعی که گوینده در ذهن خود داشته ندارد. ما خیال می کنیم که حرف طرف مقابل خود را می فهمیم. سری تکان می دهیم و بلی بلی می گوییم. اما معمولا گفت و گوی ما کمکی به نزدیک کردن تصورات ما نمی کند. مولوی می گوید: هر کسی از ظن خود شد یار من    از درون من نجست اسرار من.  سر من از ناله من دور نیست ....

من این روزها تلاش می کنم که با پرسشگری منظور گوینده را بهتر بفهمم، اما خیلی اوقات برداشت ها از پرسش من اشتباه است. 

ذهن من  تصویری است، بنابراین مثال به من کمک می کند تا منظور گوینده را بفهمم، اما پرسش از منظور گوینده، خیلی اوقات منجر به مجادله می شود، چون تمرکز از مفهوم به مصداق منتقل می شود. اما اگر من شونده مصداق حرف گوینده را نفهمم، چگونه می توانم مفهوم حرف او را درک کنم؟  




۱۳۹۹ آبان ۱۹, دوشنبه

گفت و گو (یکم)

 تا به امروز حدود دوازده سال از عمرم را در خارج ایران بسر برده ام. از خود می پرسیدم که نتیجه زندگی ام در این سالها برای وطنم چه بوده است. جوابم این بود که چند مقاله ای نوشته ام و در حال ترجمه یک کتاب کوچک هستم. فقط همین؟ 

فکر می کنم که شاید کمترین چیزی که بتوانم باز دهم  بیان آموخته ها و مشاهداتم از پدیده شگفت انگیز "گفت و گو" باشد، به امید آنکه فایده ای برای برای خودم و احیانا دیگران داشته باشد. بخش بزرگی از تصور امروز من از پدیده گفت و گو مدیون برنامه های فوق العاده خوب و آموزنده شبکه رادیویی NPR است.

ما در فرهنگ امروز خودمان کمتر می دانیم که گفت و گو چیست. بگو مگو می کنیم، مجادله می کنیم، جروبحث می کنیم، قل و قال می کنیم، اما گفت و گو نه. 

گفت و گو سخت است و احتیاج به مقدمه و لوازم متعددی دارد که کسب آنها ساده نیست.

اولین گام برای گفت و گو بیرون آمدن از پشت دیوارهایی که برایمان ساخته اند. این دیوارها قدمتی تاریخی دارند و هر روز هم بر ضخامت و هم بر انواعشان افزوده می شود. آنچه در پس دیوار پنهان می ماند هویت نام گرفته است و در پس دیوار ماندن هم دفاع از هویت تلقی می شود.

دیوار نژاد، مذهب، جغرافیا، زبان، آداب و سنن، جنسیت، طبقه اقتصادی، ... همه یک عملکرد مشترک دارند: جدا کردن ما از هم. 

ما وقتی از هم جدا شدیم، اصلا بین ما حرف و دیالوگی شکل نمیگیرد، چه رسد به اینکه ما همدیگر را بفهمیم و ادراک کنیم. 

در دوران دانشجوی در ویرجینیاتک با یک خانم استادی کار می کردم که یهودی بود. با هم خیلی صحبت می کردیم. او یه من یاد داد که بسیاری از احکام خود ساخته ملاهای یهودی فقط برای حفظ حلقه بسته جامعه اقلیت یهودی است و مطلقا دلیل دینی ندارد. 

وقتی که بیشتر فکر کردم، فهمیدم که این مثال برای همه ما عمومیت دارد و اتفاقا چقدر هم خوب کار می کند.

این سخنرانی را ببینید.