۱۳۹۵ آبان ۲۰, پنجشنبه

یک پرسش ظریف

این روزهای پرکاری :)

نیویورک تایمز اطلاعات بسیار جالبی از انتخابات اخیر منتشر کرده است. تمام سوالات عالی و بجا هستند و دید بسیار عمیقی از چرایی امری که اتفاق افتاد ارایه می کنند.

به نظرم ظریف ترین پرسش این مجموعه که دقیق ترین تحلیل برای اتفاق رخ داده را بیان می کند این پرسش است:

What do you expect for the next generation of Americans?


پاسخ آماری مردم امریکا مهم است. 
ترامپ انتخاب می شود چون 63% (به این عدد دقت کنید، کابوس احمدی نژادی در آن موج می زند) مردم آمریکا اعتقاد دارند که وضع عمومی نسل آینده بدتر از امروز است. این اعتقاد منفی و این یاس و سرخوردگی اجتماعی راه را برای تصمیم عاقلانه بر آنها می بندد. این آدمها در شرایط اضطراب رای به ترامپ داده اند. 
یاس فردی و اجتماعی راه را بر خرد و عمل راه گشا می بندد. آدم و جامعه مایوس با دست خود و بار رای خود، خود را نابود می کند.

به خداوند پناه می برم از یاس و ناامیدی فردی و اجتماعی.

"شیطان شما را از تهیدستی می ترساند و به پلیدی فرمان می دهد ..." بقره 268

۱۳۹۵ آبان ۱۹, چهارشنبه

کابوس نوامبر

مثل کسانی که آوار بر سرشان خراب شده هستیم. دیروز و دیشب نتایج انتخابات امریکا روی سرمان خراب شد، مثل دیوار. مثل 84 و 88.

نه اینکه هیلاری تحفه باشد، نه. اصلا و ابدا. 
که ترامپ فاجعه است. آشغالی است عقب افتاده، نژادپرست، بی شرف، رذل و بی قانون. 

برای مایی که فاجعه سال هشتاد و چهار و هشتاد و هشت را دیده ایم، واضح است که چه خواهد شد. بناهای اجتماعی فرو می ریزد و همه ساختارها به مسخره گرفته خواهد شد. شکاف های اجتماعی بیشتر خواهند شد و فاصله های عمیق تر. سرمایه های انباشه شده به باد هوا می روند و فقط عده ای موج سوار سودی مالی خواهند برد. سودی بی برکت.

آن روزی که خانم هیلاری با آن عطش بی نهایت برای قدرت، با همه عالم و آدم زد و بند می کرد تا سندرز را از معرکه خارج کند، در حالیکه همه می دانستند که قشر جوان امریکایی هیلاری را دوست ندارند، باید فکر این روز را می کردیم.

نیامدن هیلاری مهم نیست، آمدن کسی مانند احمدی نژاد مهم است. آمدن آدمی شلخته و بی توجه به قانون مهم است. باید منتظر ماند تا ببینیم که این مردک نارنجی چشم سفید و طرفداران کم سواد و نژادپرستش چگونه ساختارها را نابود می کند و دنیا را بهم می ریزند.

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

چهار روز مانده به اتمام این شو مسخره و شروع دوره ای بدتر

چهار روز تا انتخابات امریکا باقی مانده. مطابق معمول داستان تبدیل به یک شوتلویزیونی بی محتوا شده است، در حالیکه تقریبا همه می دانند که داستان عمیق تر از این حرف هاست.
جامعه امریکا اسیر و گروگان گروه های سیاسی شده که ماحصل آنها ترامپ و هیلاری هستند. یکی از یک بدتر و افتضاح تر.
آدم ها کم و بیش این ها را می فهمند.

آنچه کمتر مورد توجه است بیدار شدن دیوی پلید در جامعه امریکاست. چه ترامپ رای بیاورد، چه نیاورد، آن دیو بیدار شده است و به راه افتاده است.
دیو سرکشی ها نژادی، جنسی، تنفر، خودبرتر بینی، تبعیض و نابرابری. سالها بود که این غول کم و بیش پنهان بود، نه اینکه نبود، بود اما سیاست های افراد لااقل در سخن با آن در تضاد بود. وجود پنهان دیو و خواست عمیق گروهی از مردم امریکا که هنوز در آروزها بر باد رفته زندگی می کنند، منشاء ظهور ترامپ بود. حضور پررنگ ترامپ حلقه فیدبک مثبتی بود که دیو پنهان را از پستوها به صحنه آورد.
اشتهای بی نهایت مردم امریکا به "سرگرمی" و اعتیاد آنها به شوهای تلویزیونی باعث شد که دلقکی به نام ترامپ پا بگیرد و هر روز بزرگ تر شود.
کثافتکاری های درون حزبی دموکرات ها هم مزید بر علت شد. فشار کلینتون ها و زد و بندهای چندین ساله شان برای به مصدر نشاندن هیلاری، با تمام آن سوابق منفی اش، کار خودش را کرد و بخش بزرگی از جامعه را در سکوت و ناامیدی فرو برد. 

فضای این روزهای امریکا چقدر شبیه سال نکبت 84 خودمان است. فلان اندشمند و فعال اجتماعی معروف و شناخته شده می گوید که رایش ترامپ است چون باعث تغییر ساختارهای ناکارآمد در واشینگتون می شود. واقعا؟ ایشان از کجا می داند؟ سال 84 دقیقا همین حرف را در ایران می گفتند که ما به ا.ن رای می دهیم تا هاشمی از گردونه خارج شود و نظام سیاسی ایران تغییر کند و ... ا.ن آمد و تخریب کرد و رفت. هشت سال نکبت مردم بدبخت هزینه جنون او دادند و تمام راه ها بسته شد. چه تغییری ایجاد شد؟ ساختار تفکری و سیاسی تغییر کرد یا هنوز جامعه بهای همان روزها را می پردازد؟ ارکان قدرت به خطر افتاد؟ تفکر سیاسی مردم عمیق تر شد؟ بلوک های سیاسی در ایران بالغ تر شدند؟ یا همچنان همان بلبشوی سابق برقرار است؟ 
   

۱۳۹۵ آبان ۱۱, سه‌شنبه

LIFE. ... Then, perhaps within minutes, the first cell came into existence. PERHAPS.

Read this long article: http://www.bbc.com/earth/story/20161026-the-secret-of-how-life-on-earth-began

Read it thoroughly, it has tons of very useful information, including many references to scientific papers. In this paper, you will read about Metabolism, Offspring (DNA, RNA, ...), Structure, and many other things related to the complex concept of life.

I love and hate this kind of articles.

Why love and why hate?
The scientific approaches to understanding the mechanisms are highly appreciated. But, there is a very fundamental concern. This concern is common in many scientific examples. What is that concern?
It is good to make "theories" based on scientific approaches, but it is not right to generalize the results of those theories. We have to comprehend the boundaries of our theories. I am not defending the GOD. He should be able to defend himself. I am talking about the careless generalization of some basic theories. We must know the capacities and boundaries of our theories. Let me give an example that all of us know about it. After Newton, it was thought that we know everything about the universe. Why? Because Newton theories enabled us to predict the motion of the Heavenly objects. For decades it was the dominant stream. But, we now know that was not correct. That theory is a simplified version of something more general and it CANNOT describe everything, even in the solar system.
So, it is good to be curious about everything, ask everything, search for root causes, but keep it in your mind to be scientifically humble. Our theories have limited capacities. They can not solve all the universe problems.
Humbleness is a forgotten concept in public scientific communities, while I believe that those articulated scientists are indeed know about the limitations of their theories. They never have the claim that we are solving all the problems.

۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

به سیاق همان اعرابی

فلان اعرابی یک آیه از رسول شنید، همان را برگرفت و گفت همین برای زندگی من بس است. 

===


زندگی مان بالا و پایین می شود. روزهای خوش، ناکهان روزهای ناخوش، درد، گرفتاری، ابرهای سیاه. دعا می کنیم. کسی را می خوانیم. منتظر دیدن دست تغییر دهنده می مانیم. اگر این بار به ما رحم کنی، آدم می شویم، درست می شویم. راه دیگری می رویم. 

اما، اگر تغییری رخ دهد و گشایشی شود، باز به همان راه قبلی می رویم. قول و قرار یادمان می رود. 

ای انسان ها، سرکشی شما فقط علیه خودتان است. چرا نمی فهمید؟ گیرم که دو روزی با این خوشی دنیا خوش بودید. حق دیگری را پایمال کردید، ملتی دیگر را اسیر کردید، مال بدبختی را خوردید، تا چند ماه؟ چند سال؟ چقدر جا دارید برای انباشتن پول روی هم؟ کار قبلی ها را ندیدید؟ یا فکر می کنید که فقط شما زرنگ هستید و را ه فرار از مرگ را خواهید یافت؟ 

بلاخره می میرید.

۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

مسابقه فساد مالی. آفرین بر طراح و رهبران وقیح سیستم

تیتر امروز کیهان جالب است: اختلاس 8000 میلیلرد تومانی، و البته متن خبر خواندنی است. 

این رقم های فساد اقتصادی در هرجای دیگر دنیا بود، دولت و ... همه لااقل استعفا می کردند اما به برکت وقاحت سیستم و وقیح و وقیحان حاکم بر کشور، آقایان فقط همدیگر را رسوا می کنند بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. فقط ارقام مسابقه اختلاس و فساد هر روز فربه تر می شود.


آنگاه آیا عجیب و دور از ذهن خواهد بود اگر مردم برای کلاهبرداری و خالی کردن جیب دیگران با هم مسابقه بدهند؟ آیا جز این است که مردم پا در جای پای بزرگان قوم خود می گذارند؟
شرم بر وقیح و وقیحان نظام حاکم باد. 

۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

راه عدالت

روزگاری شده که من و ما را در موقعیتی قرار می دهند که بین کودک یمنی و کودک سوری یکی را انتخاب کنیم. طوری هدایت مان می کنند که چشم خودمان را بر روی یکی از بیدادها ببندیم و اصلا از آن خبری نگیریم. اگر در ایران باشیم، خبری از میلیونها مهاجر بدبخت و فلک زده سوری و بمباران های روسی نداریم، دلمان خوش است که امپراتوری پارسی دوباره احیا شده است و در قلب استراتژیک دشمن هستیم و ...
اگر عرب سنی باشیم، خبری از وحشیگری سعودی ها در یمن نداریم. تنها می دانیم که مجوس ها آمده اند تا رد درخشان صحابه را نابود کنند، ما هم در برابر آنها می ایستیم.

در این بین، کودک و زن و مرد یمنی و سوری قربانی می شوند، و ای کاش کشته شوند، که آواره می شوند و کار و خانه و شهر و روستایشان را از دست می دهند. 

از مسلمانی فقط چادری مانده و دشداشه ای و برقعی و قوانین قصاص و چرخیدنی در اطراف سنگی و قربانی و ...

اما خبری از "... وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى ..." نیست، که اگر خبری بود دشمنی با دیگری ما را از عدالت دور نمی کرد.

آنچه مانده است تعصب است و غلو. مانده ایم در قرن هفتم میلادی، ان هم در خشن ترین و بدوی ترین مدل ممکن.
یکی با شجاعت می گوید که آرزویش "سلف" است و برای آن خون می ریزد. یکی دیگر نمی گوید که آرزویش سلف است، اما اگر از او بپرسی که تصویر مطلوبت چیست، دقیقا همان تصویر را ارایه می دهد. آتش درگیری بین این صدها گروه "شبیه به هم و از هم متنفر" را هم دیگرانی که همیشه خود را بهتر از بقیه پنداشته اند تندتر می کنند.

عقل و اخلاق و علم هم جایی بین این صدها گروه ندارد. آروزی همه شان همان "سلف" است.




۱۳۹۵ شهریور ۲۸, یکشنبه

قاب

اینجا زیباست، پر از سبزی و شگفتی، پر از رودهای خروشان و عظیم. پر از کوه های بلند و برف گیر. اما تنها عکسی که سالهاست بکگراند مانیتور من است، عکس زیر است. هیچ چیزی برای من زیباتر از سینه کوه های شمال تهران نیست.


۱۳۹۵ شهریور ۲۵, پنجشنبه

پیام تسلیت

درپی درگذشت مادر حاج منصور ارضی، رهبر انقلاب پیام تسلیتی برای ایشان فرستادند.
===
دیگر از پرسیدن اینکه من اینجای دنیا چه می کنم و چرا اینجا هستم و ... و تکرار جواب های تکراری خسته شده ام.

کشوری ویران می شود، فرهنگ نداشته اش به یغما می رود، بیمارستانها پر از بیماران بدبخت است، کشاورزی نابود شده است، اعتیاد بیداد می کند، خوزستان تبدیل به شوره زار شده، فساد اقتصادی از بالا تا پایین مملکت را فراگرفته، فساد اخلاقی و تن فروشی عادی شده، کارگرها بیکار شده اند، امید مردم بر باد رفته، همه به فکر فرار هستند، تولید تعطیل شده، عمل زیبایی دماغ و لب رکورد دنیا را زده، ...

آن وقت حضرت عظما به منصور ارضی تسلیت می گوید. البته اگر ارضی و امثالهم نبودند، حصرت آقایی وجود نداشت.

۱۳۹۵ شهریور ۱۸, پنجشنبه

کم کم پاییز می آید

پاییز که می آید بادها جور دیگری می وزند. صدای بادی که در لابلای برگ ها می پیچد تغییر می کند. هوا بوی دیگری دارد.

امروز یک ساعتی در مسیر پشت خانه قدم زدم. یاد پیاده روی های طولانی دوران دانشجویی افتادم. همان هوا، همان صدای پرنده ها، همان خنکی باد. وقتی در روزهای پاییزی در طبیعت هستم، احساس می کنم که هر آن دلم فرو ریزد. حسی است همیشگی و غیرقابل وصف. 

  

۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

ضرر بلند مدت

این روزها و ماه ها دائما عبارت "محور مقاومت" را تکرار می کنند و می فرمایند که هر کاری در سوریه می کنیم برای حفظ محور مقاومت است و البته برای تامین امنیت کشور.

به گمانم اتفاقی که رخ داده و درگیری فعلی و تمام عیار ایران در سوریه در بلند مدت، تماما به ضرر همان محور مقاومت مورد نظر آقایان خواهد بود. روزهایی بود که اعراب سنی و شیعه برای حزب ا... لبنان احترامی قایل بودند و آن گروه را نماینده موفق اعراب در برابر اسراییل می دانستند. امروز از آن باور خبری نیست. هرچه که هست کینه است و نفرت از شیعیان لبنانی و ایرانی.  

تا هنگامی که سیاست مداران ما پیچیدگی فکری ندارند، همین رویه هر روز تکرار شده و خواهد شد.

۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

نابغه ریاضی دان همه کاره

نابغه ریاضی دان بی شرم حیا و مغز متفکر نظام مقدس می فرماید که باید توانایی ساختن "فلان چیز" در چهل و هشت ساعت را داشته باشیم.
 او همانطور که خودش می فرماید به دنبال "قدرت بازدارندگی" است. همان امری که برادر وکیل اش مدتها برای آن مذاکره کرد: "تضمین امنیتی" به نظام از سوی قدرت های جهانی. 

مغز متفکر این حرف ها را می زند و از آن سو مقام عظما دنبال فواید محسوس برجام است!!! 
انگار که اسراییلی ها و سعودی ها و امریکایی ها ابله هستند که اجازه دهند سرمایه ها به آن کشور فلک زده سرازیر شود و کار برای جوانان ایجاد شود و چرخ اقتصاد بچرخد (البته که هیچ وقت دل آنها برای ما نسوخته و نخواهد سوخت، اگر قرار است کاری شود، باید خودمان انجام دهیم).

نکته اینجاست که "قدرت بازدارندگی" امری نیست که بمب و اسلحه آن را تضمین کند، که اگر چنین بود روس ها در کمال امنیت قرار داشتند. بازدارندگی امری است که از داخل می روید، اقتصاد قوی، مردمان شادمان، نظم و انضباط سازنده، سلامت روحی روانی افراد جامعه و ...

تا دکتر جواد لاری-جانی و امثالهم برای همه امور ما تصمیم می گیرند وضع ما بهتر از این نخواهد بود.

۱۳۹۵ مرداد ۲۵, دوشنبه

باز هم منتظری و مجاهدین

من در این چند سال تقریبا تمام سخنرانی ها و نوشته ها و نظرات افراد گوناگون، موافق و مخالف، درباب داستان گروه مجاهدین و اعدام های دهه شصت را پیگیری کرده ام. 
یکی از قساوت می گوید و یکی از همدستی مجاهدین با صدام و ... 
یکی از خیانت می گوید و یکی از حق و حقوق زندانیان و ... 
یکی از ماجراهای سیاسی دهه شصت می گوید و یکی از ترورهای آنها و ...
یکی از دسیسه های حکومت می گوید و یکی از لاجوردی ها و ... 

=== 
صد البته زندانی حق و حقوقی دارد و هیچ کس را نباید بدون دلیل زندانی کرد و ... حقوق بشر و ...
اما من کمتر دیده ام که کسی از ظلم اصلی این گروه بگوید که نه به مردم عامه ایران بود و نه به نظام سیاسی ایران که به خود اعضای این گروه بود، آن وقت که آنها را در دنیای پرپیج و خم "سازمان" زندانی فکری می کردند. زندانی تمام عیار.  
این را که می نویسم، نه از خاطره گویی فلانی یاد گرفته ام و نه از تماشای فلان تیاتر پراحساس در فلان شهر اروپایی و نه از هزاران مصاحبه با مخالف و موافق آنها. 

آنچه می گویم به چشم خودم دیده ام و به گوش خودم شنیده ام و با پوست و گوشت خودم لمس کرده ام. 

ظلم اصلی به کسانی بود که به آنها گفته بودند اگر کسی حرف مخالف زد، انگشت در گوشت کن و حرف هیچ کس را گوش نده، فقط "سازمان"، درست محض آن است که برادر مسعود می گوید. 
کسی از این ظلم نمی گوید. 
آن سالها مد بود که بزنند و قتل عام کنند، این سالها مد است که از گورهای ناشناس خاوران و ... بگویند و برای اعدام های کثیف آن دوران مرثیه سرایی کنند. 
اما کسی پیدا نمی شود که بگوید قبل از آنکه اعضای مجاهدین در زندانها اعدام شوند و بمیرند، قبلا کشته ی سازمان شده بودند و آدم های بی اختیاری بودند که تمام فکر و عقیده شان همانی بود که "سازمان" دیکته می کرد، بدون ذرده ای قدرت تصمیم گیری، بدون ذره ای حق استقلال فردی. اعضای سازمان، همچون مسخ شدگان، مهره ای بودند برای مانورهای عجیب و غریب سازمانی ایدئولوژی زده ی فرد محور که معلوم نبود چه می خواهد و برنامه اش چیست. اعضا و هواداران "تمام" زندگی خودشان را فدا کردند تا "او" هرچه می خواهد بکند.
زندان فکری سازمان آنقدر عمیق و تاریک است و بود که مثلا در تمام این سالهای طولانی کسی جرات پرسیدن اینکه برادر مسعود کجاست را نداشت و البته کسی از طرف کادر رهبری هم خود را ملزم نمی دانست که پاسخ دهد. اگر هم حرفی بود همان حرف های پوچ و شعارهای همیشگی و یک طرفه بود.

کسی از آن ظلم عظیم نمی گوید و یاد نمی کند.

۱۳۹۵ مرداد ۱۱, دوشنبه

شگفتی کویرها

کویرها و دشت های خشک سرشار از زیبایی هستند. کویر مرکزی ایران یکی از زیباترین و پرساختارترین آنهاست. 

گوگل-زمین را باز کنید و روی این نقطه زوم کنید:
35 05 55 N, 55 35 46 E
این نقطه را دوست خوبم بهمن ضرابی به من نشان داده است.

شگفتی!


این ساختار فوق العاده در دشت کویر واقع شده است. 
این ساختار معادل فضای حالت یک نوسانگر در فضای فیزیکی چاه پتانسیل دوتایی است!!! شکل پایین:

در شگفتم که چه مکانیزمی باعث ایجاد این ساختار شده است. 

۱۳۹۵ مرداد ۵, سه‌شنبه

بیچاره بدن بی رمق وطنم

غارت.
همین یک کلمه کافی است برای توصیف حال روابط اقتصادی ما ایرانیان.

این سرتیتر اخبار دلیل این نوشته بود: "دولت ایران 'یارانه ۵۰ نماینده مجلس را قطع کرد".

این روزها و ماه ها و سالهای نکبت، شنیدن و خواندن اخبار اختلاس های هزاران میلیارد تومانی و حقوق و مزایای ده ها و صدها میلیون تومانی امری عادی شده است. 
البته این ماجرا مختص امروز و امری جدید نیست. سالها و دهه هاست که این امر جریان دارد و بنیان کشور ما را نابود کرده است. انچه جدیدتر است، بسط و توسعه این رفتار نزد اکثریت جامعه است. از خرده پا گرفته تا رییس بانک و وزیر و وکیل که احتمالا شرح وظیفه آنان محافظت از حقوق مردم است.

همه دنبال آن هستند که "سهم و حق" خود را بستانند. اینکه حق هر کسی هم چقدر است و دلیل آن حق چیست، امری است که بر عهده تشخیص صاحب حق است! 

انگار که همه تشخیص داده اند و متفق القول هستند (احتمالا تنها موردی که همه بر سر آن توافق دارند) که منبعی به نام "وطن" وجود دارد که من و ما باید سهم خودمان را از آن بستانیم. هر کس به فراخور خود، آنکه رییس بانک است هزاران میلیارد تومانی، آنکه کارمند شعبه بانک است با رشوه های میلیونی، آنکه شرکتی دارد با کثافتکاری های مهندسی، آنکه پزشک است با هزار راه و روش نکبت بار و ... آنکه دانشجوی خارج کشور است با ارز دانشجویی و آنکه زمینی دارد با برداشت آب بیشتر از چاه، آنکه معلم است با نگاه به جیب شاگرد، و ... انگار که این لیست سیاه را انتهایی نیست.

اقتصاد ما مبتنی بر یک اصل است: غارت. غارت کن و بار خود را ببند. هرچه زودتر و بیشتر، بهتر. 
کسی هم جلوی تو نخواهد ایستاد. هر که هم ایستاد، قیمتی دارد، آن را پرداخت کن، او همراه تو خواهد بود.

اخلاق و حلال و حرام و وطن پرستی ... این ها همه حرف مفت است، برای خر کردن مردم احمق، برای چاپیدن بیشتر. 
وقتی دیگری "سهم" خود را گرفته، من چرا باید مانند موجودات بی دست و پا و چلفتی بنشینم و شاهد تضیع حق ام باشم؟ من هم کاری می کنم و به دنبال سهم خود خواهم رفت. هرقدر هم که سواد ("مدرک") و موقعیت ام بهتر باشد، بهتر می توانم حق و سهمم را بگیرم.



پی نوشت: مانند همیشه باید آشکارا بگویم که قطعا منظورم از "همه"، همه ی افراد جامعه مان نیست. منظور من اکثریت آدم هایی است که اخبار آنها را مستقیم و بدون واسطه می بینم و می شنوم، وگرنه در جامعه ما هم افراد سالم و پاک هستند، اما آنها از چرخه های قدرت و ثروت قطعا بیرون هستند و تاثیری در آن ندارند.

  

۱۳۹۵ مرداد ۱, جمعه

فرانسه، آلمان، ترکیه، عراق، سوریه، تونس، مصر، امریکا، ... همه جا

این روزها موضوع تروریسم در اروپا و امریکا موضوعی داغ است. حملات مکرر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی را به شدت مشغول کرده است و از هر سو تحلیلی شنیده می شود. از ترامپ گرفته تا راستگراهای اروپایی.

آنچه برای من جالب و البته دردناک است فقدان آینده نگری درباره این نوع رفتارها و گروه هاست. من تا به امروز تحلیل عمیقی ندیده و نخوانده ام که "چه باید کرد؟". هرآنچه بوده داستان بگیر و ببند و رفتار امنیتی بوده که البته لازم است، اما راه چاره نیست.
اگر سیاستمداران و قدرتمندان اروپایی و امریکایی بخواهند که این مشکل را حل کنند و جامعه خود را از تهدید دور کنند چه باید بکنند؟ 
و آیا اصولا آنها در باطن علاقه ای دارند برای حل ریشه ای این مشکل و یا فقط تظاهر می کنند؟
به گمانم این معضل راه حل کوتاه مدت و عمیق ندارد. احتمالا روش های اطلاعاتی-امنیتی بهترین گزینه هستند. اما در طولانی مدت باید چه کرد؟ چگونه و با چه روشی باید سراغ تندروی های مذهبی رفت؟ آنچه که من شاهدش بوده ام جوابگوی این پدیده نیست.  

۱۳۹۵ تیر ۲۹, سه‌شنبه

آشوب گسترده

گمان کنم که تعریف آشوب در حوزه زمان را می دانم. خدا کند که چنین باشد، چون چندین سالی از زندگی خودم را در این زمینه سپری کرده ام :)
چند سالی بود که پرسشی در ذهن داشتم درباره معنی دقیق آشوب گسترده (Spatiotemporal Chaos). یکی دوباری با استاد خوبی که در ویرجینیاتک داشتم (Mark Paul) و از او بسیار آموخته بودم، درباره اش صحبت کرده بودم. اما جواب خوب و دقیقی نگرفته بودم. 
امروز بخت یارم بود. مقاله ای یافتم که در آن تعریف دقیقی از آشوب گسترده ارائه شده بود. اگر علاقمند هستید که جزئیات را آن را بدانید، این مقاله را بخوانید.
اما پاسخ کوتاه چنین است: 
فرض کنید میدان پیوسته ای داریم. آشوب گسترده در این میدان چنین تعریف می شود (شاید تعاریف دیگری هم وجود داشته باشند):
یک) میدان در همه نقاط منفرد، در حوزه زمان آشوبناک باشد،
دو) هنگامی که فاصله دو نقطه به بی نهایت میل می کند، مقدار تابع "اطلاعات دوسویه" بین دو نطقه به صفر میل کند. 

پی نوشت: 
مقدار تابع "اطلاعات دوسویه"، نشانگر میزان اطلاعاتی است از رفتار آماری یک متغیر تصادفی که با مشاهده رفتار یک متغیر تصادفی دیگر کسب می شود.

   


۱۳۹۵ تیر ۲۳, چهارشنبه

آیا او واقعا هست؟ آب کم جو تشنگی آور بدست

ایمان دارم که سئوال داشتن همیشه شرط لازم برای جلو رفتن است. 
اگر می خواهید دانشجوی دکتری شوید، ببینید که آیا سوالی دارید که مدتهاست مغزتان را مشغول کرده است؟ اگر می خواهید فرزندان و یا دانش اموزان خود را سر شوق بیاورید، ذهن پویای آنها را تشویق به پرسیدن کنید. اگر جواب ها را مفت و مجانی در دسترس آنها بگذارید کسل و بی انگیزه می شوند، آخر سر هم قدر هیچ چیزی را هم نخواهند دانست.

====

این روزها و ماه ها پرسشی ذهنم را سخت درگیر کرده است:

آیا واقعا امام زمانی وجود دارد یا اینکه او خلق شده ذهن و خواست انسان هایی است که از کثافتکاری های دنیای اطرافشان عاصی و خسته شده اند، اما چاره ای نمی یابند؟
دراین باره و در تمام این سالها آنچه هر چه شنیده ام و خوانده ام کمتر دلیل عقلی و روشن و سالمی یافته ام. هرچه بوده روایات و نقل قول هایی بوده که در صحت آنها تردید وجود دارد و اگر کسی به دیده ی موشکافانه به آنها بنگرد (و اتفاقا اگر اصول ارایه شده در "همان تعالیم" را برای بررسی صحت آنها بکار برد) کمتر چیزی دستگیرش خواهد شد.

این سوال بخصوص بعد از خواندن کتاب طباطبایی، "مکتب در فرايند تکامل"، برایم جدی تر شده است. کتابی است که خواندنش برایم جذاب و پرثمر بود و خواندن آن را توصیه می کنم.


۱۳۹۵ تیر ۱۷, پنجشنبه

اگر و اگر

اگر روز رستاخیزی باشد و حساب و کتابی، وضعم خراب است،
اگر روز رستاخیزی در کار نباشد و مرگ پایان کارم باشد، باز هم وضعم خراب است و کلاهم پس معرکه.

می بینید؟ نه دنیا، نه آخرت. در سن چهل سالگی.


۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

جابجایی

آمدیم این طرف آمریکا! نه آنجاهایی که همه می روند. جایی که کمتر کسی می آید. 
خبر کوتاه است، امیدوارم که خیر باشد برایمان.



۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه

اسفنج

بیست سال قبل زمانی که سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم، در اولین تابستان دانشگاه، کتاب جنگ و صلح را خواندم. کتابی است کم نظیر که خواندش از واجبات است. 
تولستوی مثال عالی درباره ارتش پیروز فرانسه و جامعه شکست خورده روسیه می گوید. او جامعه روسیه را تشبیه به اسفنجی می کند که تمام قدرت ارتش پیروز را می مکد و آن را از درون خالی می کند. فرانسه پیروز است، اما در واقع به قیمت نابودی خودش بر روسیه پیروز شده است.

داستان امریکا در خاورمیانه شاید بی شباهت با مثل تولستوی درباب فرانسه و روسیه نباشد. امریکا پیروز میدان جنگ بود. اما خاورمیانه توان امریکا را مکیده است. امریکای امروز نمی داند که چه باید بکند.
دو شب قبل یک افغان-امریکایی که در نیویورک متولد شده است، چهل و نه نفر را در یک گی کلاب به رگبار می بندد و می کشد، پنجاه و سه نفر را هم زخمی می کند. 
جشن و پایکوبی ترامپ و جمهوریخواهان است. هیلاری کلینتون هم حرف های تکراری خودش را می زند. 
عامه مردم کم سواد امریکا تهییج شده اند. فکر می کنند با بمب افکن های غول پیکر خودشان می توانند مشکل را حل کنند. غافل از آنکه مشکل خود آنها هستند که آمدند و تمام منطقه را به آشوب کشیدند. 
نه با رفتن شان مشکل حل می شود (آنچه اوباما چند سال قبل فکر می کرد که راه حل است)، نه با ماندن شان مشکل کمتر می شود. گره ای که آنها در منطقه زده اند، به این زودی ها و به این آسانی ها حل نمی شود.

اسفنج خاورمیانه تا توان امریکا را نفرساید سیراب نمی شود.








۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه

هیولا: ... و آنگاه خود را نیز فرو می بلعد

"مراتب و معیارها"

مراتب و معیارهای انسانی را به کناری نِه 
آن سیم شرافت و انسانیت را از لحن بینداز 
و گوش فرادار که چه اصوات ناموزونی خواهی شنید 
در این حال، هر چیزْ خود را در قدرت خلاصه می کند 
و قدرت به اراده بدل می شود 
و اراده به اشتها و شهوتِ بی انتها میل می کند 
و شهوت گرگی است جهانگیر 
که وقتی چنین مجهز به دو سلاح قدرت و اراده گردید 
بی گمان جهان را لقمۀ خود می کند 
و آنگاه خود را نیز فرو می بلعد.

ویلیام شکسپیر 


Take but degree away, untune that string,
And, hark, what discord follows! each thing meets
In mere oppugnancy: the bounded waters
Should lift their bosoms higher than the shores
And make a sop of all this solid globe:
Strength should be lord of imbecility,
And the rude son should strike his father dead:
Force should be right; or rather, right and wrong,
Between whose endless jar justice resides,
Should lose their names, and so should justice too.
Then every thing includes itself in power,
Power into will, will into appetite;
And appetite, an universal wolf,
So doubly seconded with will and power,
Must make perforce an universal prey,
And last eat up himself.

William Shakespeare 


این قطعه از بدایع حکمت شکسپیر است که سرنوشت تاریخ را در صورت میل کردن به ابتذال و فساد به زیباترین و منطقی ترین وجه رقم زده است وقتی معیارهای اخلاقی و انسانی از لحن افتاد و هر سیمی برای خود نواخت و هرکس تنها در سودای خود بود طبیعتاً همه به دنبال کسب مال و قدرت می روند و هر کس با هرکس رقیب و دشمن می گردد و قدرتها به اراده ها و اراده ها به شهوات بدل می شود و انسانها چون گرگ یکدیگر را می درند و در پایان خود را نیز نابود خواهند کرد. این است خلاصۀ کتاب "سقوط غرب" اثر اشپنگلر آلمانی که در سال ١٩١٧ به طبع رسید و این است علت سقوط امپراتوری روم و این خواهد بود سرنوشت ما اگر معیارها را چنین از لحن بیندازیم. 

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین" شعر از ویلیام شکسپیر ترجمه و توضیح: حسین الهی قمشه ای


پی نوشت: 
چندین سال قبل حسین الهی قمشه ای، که خداوند حفظش کند، سخنرانی کوتاهی داشتند درباب هیولای Corporation ها. امروز که این ترجمه از ایشان دیدم باز هم یاد ان سخنرانی افتادم. 
اگر در امریکا زندگی کنید و نسبت به اطراف خود حساس باشید و اخبار اقتصادی را دنبال کنید، خواهید دید که هیولای شرکت های بزرگ به جان همه افتاده، تا جایی که آنها نهایتا خود را هم خواهند خورد و تا نابودی همه چیز، از حرکت خود باز نخواهند ایستاد.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه

سفر به قلب امریکا

باید اعتراف کنم که از هفت سال قبل که به این کشور آمده ام، دیدم بازتر شده است. زمانی که ایران بودم اهل دنبال کردن مسایل روز دنیا بودم، اما شعاع دسترسی اطلاعاتی ام بسیار کمتر بود، بعلاوه فضای تفکر مانند اینجا باز نبود. اگر تحلیلی می خواندم یا ترجمه ای بود نسبتا قدیمی و یا نقل قولی بود دست چندم. (با وجود این همه منبع پرارزش آنلاین، فقر اطلاعاتی هنوز هم در ایران بیداد می کند، شاید بخاطر محدودیت های اعمال شده که عادت اینترنت گردی مردم عادی را شکل داده و یا بخاطر نبود سواد واقعی زبان و یا بخاطر علاقه وافر مردم ما به مهملات کشکولی که این روزها فضای آنلاین ما را اشغال کرده است.)
آنچه آن روزها می خواندم و لذت می بردم هنوز هم دغدغه ی ذهنم هستند: فرایندها و پروسه های سیاست و اقتصاد ورشکسته شرق و غرب سرمایه داری، انسان و انسانیت و ...

چند روزی در سفری بی نظیر بودیم. مناطق فوق العاده زیبایی در نوادا، آریزونا و یوتا را دیدیم.






از راه تاریخی I-66 عبور کردیم.
در شهری کوچک و زیبا بر سر آن راه تاریخی، در ذهنم مرتب داستان "خوشه های خشم" تکرار می شد. داستان سختی های بی پایان یک خانواده ی امریکایی برای رسیدن به بهشت موعود در کالیفرنیا و پیدا کردن کار در مزارع آباد آنجا.



و بخش پایانی سفر دیدن جنون آدم هایی که بود که با پای خودشان می آمدند و دلارهای خود را در چشم برهم زدنی در قمار می باختند. آدمهایی که سیستم سرمایه داری آنها را برده خود کرده است. آدمهایی از همه جای دنیا، از چین و روسیه و مکزیک و ...
و برجهای بلندی که به قیمت حماقت مردم ساخته می شوند و سرمایه هایی که هر روز بیشتر می شود. هیولایی که می تازد و تا تمام داشته های زمین را نخورد متوقف نخواهد شد.


اگر حوصله ای بود برای دیدن و شنیدن تحلیلی از این فضای عجیب تمدن هیولایی امریکا، این مجموعه مصاحبه با نوام چامسکی را ببینید.






۱۳۹۵ فروردین ۲۸, شنبه

بازگشت

ننوشتن فقط بخاطر تنبلی است و لاغیر. کار زیاد فقط بهانه است.
دیشب دنبال عکسی بودم که قبلا در نوشته هایم از آن استفاده کرده بودم، حدود پنج سال عقب رفتم و نوشته های چند سال اخیرم را مروری سریع کردم. دیدم که آرشیو خوبی از آنچه در ذهن داشتم و دارم است، به خودم نهیب زدم که چرا این مدت تنبل شده ام. این نوشته ها اگر فقط آرشیوی برای خودم باشد هم چیز خوبی است.

یکم: بعد از بازگشت از ایران حدود سه هفته پست داک بودم، دانشگاه راتگرز. پروژه خوب و عالی بود، استاد سرپرست هم انسان شریفی بود (Enrique Curchitser)، اما شهری که دانشگاه در آن بود افتضاح بود. ناامن، کثیف، قدیمی و بسیار گران. من هم از پست داک بودن خسته شده بودم. تجربه ی اولم دردناک بود. من هم کم و بیش از سن پست داک بودنم گذشته بود. اگر در دام آن می افتادم باید سالیانی در آن صبر می کردم. دلم کار واقعی تری می خواست.

دوم: نزدیک بود که قرارداد خانه ای را امضا کنم و مستقر در حوالی قابل تحمل تر New Brunswick NJ شویم که تلفن زنگ زد. خانم Dean دپارتمان بود. پیشنهاد کاری در Northern Virginia College. دری را خداوند باز کرد که بابت آن شاکرم. از شهر دانشگاهی راتگرز متنفر بودم و خدا می داند که اگر به آنجا می رفتیم چقدر اذیت می شدم.

سوم: نزدیک به اواخر ترم اولی است که مشغول تدریس هستم. کار سخت و پرمسئولیتی است. چهار کلاس مختلف تدریس می کنم (سه عنوان). دانشجوها بهترین نیستند اما در بین آنها باهوش پیدا می شود. آنهایی که کار می کنند نوعا آدمهای یخته تر و بهتری هستند. در مجموع دانشجویان مودب هستند، همان گوهری که سالهاست در ایران کم پیداست.
محیط کالج درجه چندم اینجا را با دانشگاه خراب شده شریف خودمان که مثلا بهترین در نوع خودش بود، مقایسه می کنم و فقط افسوس می خورم که چگونه بهترین روزهای عمرمان را قوانین مهمل و اساتید و کادر دانشگاه تباه کردند. دیوانه خانه ای بود که در وصف نمی گنجد.

چهارم: سه روز راهی وین شدیم. چه شهری! درباره آن بیشتر خواهم نوشت. 
مشاهده ای از محل زندگی و کار آخرین پادشاه اتریش: ایشان کار روزانه را پنج صبح شروع می کرده، ناهار روزانه اش را پشت میزش می خورده و در تمام عمر فقط یک زن رسمی داشته که از زیباترین زنان روزگارش بوده. مقایسه بفرمایید با شاهان قاجار هم دوران. حرمسرایی که تعداد زنانش نامعلوم بوده، پادشاهی که ملیجک و کریم شیره ای همنشینانش بوده اند و داستان سرسره های حرم و ... بذل و بخشش های بی حساب و کتاب. 




۱۳۹۴ اسفند ۷, جمعه

در حاشیه انتخابات

امروز روز انتخابات در ایران است. چند وقتی است اتفاقات را نظاره گرم. امروز چند فیلم از صف های رای گیری دیدم و شعارهای مردم را گوش دادم.
قدرت جماعت اصلاحات در تهییج و برانگیختن مردم بی نظیر است. آنها همانند سال پنجاه و هفت می دانند که با چه فرکانسی بزنند تا مردم رقصان شوند.
در مقابل آنها، جماعت محافظه کار مذهبی استاد زد و بندهای پشت پرده و دسیسه چینی هستند، آنها خوب می دانند که در طولانی مدت چگونه از تهییج برانگیخته مردم سوء استفاده کنند.

انقلاب ایران را همین طیف اصلاح طلبان تهییج کردند، اما کام دل را محافظه کاران گرفتند. خرداد هفتاد و شش و نکبت هشتاد و هشت هم نمونه های دیگری هستند.

مردم ایران هم گرفتار این دو طیف پلید شده اند و تا این گونه مردم هستند، همین بلا مکرر بر سرشان خواهد آمد.

=======================

به هر دو لیست رای بدهید. تکرار می کنم: به هر دو لیست.
===> فقط مراقب باشید که لیست حتما همراه تان باشد، چون باید اسامی کسانی را بنویسید که یا اصلا نمی شناسیدشان و یا احتمالا کم می شناسید.

حافظه آدمیزاد هم که خیلی خوب نیست.

تکرار می کنم: هر دو لیست، کامل.




۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

بن بست

اگر انقلاب خونین و نابودگری در ایران اتفاق بیفتد، مقصران آن شخص خامنه ای و احمد جنتی هستند که راه هر گونه تغیر را بسته اند و اصولا متوجه نیستند که جامعه ایران آن چیزی نیست که آنان آرزو دارند.
حضرت آیت الله عظما فرموده اند که حتی آنانی که با بنده و نظام مشکل دارند رای بدهند، برای اعتلای ایران اسلامی و امنیت کشور و ... اما بلافاصله اضافه کرده اند که منظورم این نبود که مخالفان نظام به مجلس راه یابند. البته ایشان معلوم نکرده اند که حد و مقیاس برای مخالف نظام بودن چیست. وقاحت یعنی همین. یعنی که من و احمد جنتی که نمی تواند به علت کهولت سن دو جمله حرف بزند، تصمیم می گیریم، بعد شما بیایید و نظر ما را تایید کنید.

۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

داستان خانه پیدا کردن در ایالت نیوجرسی

خدا رحم کرد، اما نزدیک بود که در ایالت نیوجرسی رحل اقامت افکنیم. تجربه جالبی بود، بخصوص برایم شگفت آور بود که ایالت های نزدیک بهم (مریلند و ویرجینا و نیوجرسی) چقدر می توانند متفاوت باشند.
در آن دوران چندین و چند روز دنبال خانه ای مناسب بودم. خانه های حوالی دانشگاه راتگرز اکثرا قدیمی و کثیف بودند. قیمت ها هم نسبتا بالا بود. کمی دورتر خانه ها بهتر و تمیزتر بودند، اما بسیار گران تر، طوری که در مقایسه با منطقه دی سی آنها گران تر بودند و کیفیت به مراتب پایین تری داشتند.
در این پروسه نسبتا طولانی موضوع جالبی دیدم که باور کردنش در امریکای کپیتالیست برایم سخت بود.
در ایالت نیوجرسی قانونی وجود دارد به نام Affordable Housing. تمام مجتمع های مسکونی لازم است تعدادی از واحدهای خود را با قیمت بسیار بسیار کمتر از قیمت بازار به خانواده های با درآمد کم اختصاص دهند. مثلا اگر قیمت بازار برای واحدی 2500 دلار است، همان واحد با قیمتی مثلا در حدود 700 دلار به خانواده ای که گواهی درآمد کم دارد داده می شود.
دقت کنید که نیوجرسی ایالتی است معمولا جمهوریخواه با فرمانداری که اکنون در رقابت ریاست جمهوری امریکاست، نه منطقه ای سوسیالیستی.