۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

راه عدالت

روزگاری شده که من و ما را در موقعیتی قرار می دهند که بین کودک یمنی و کودک سوری یکی را انتخاب کنیم. طوری هدایت مان می کنند که چشم خودمان را بر روی یکی از بیدادها ببندیم و اصلا از آن خبری نگیریم. اگر در ایران باشیم، خبری از میلیونها مهاجر بدبخت و فلک زده سوری و بمباران های روسی نداریم، دلمان خوش است که امپراتوری پارسی دوباره احیا شده است و در قلب استراتژیک دشمن هستیم و ...
اگر عرب سنی باشیم، خبری از وحشیگری سعودی ها در یمن نداریم. تنها می دانیم که مجوس ها آمده اند تا رد درخشان صحابه را نابود کنند، ما هم در برابر آنها می ایستیم.

در این بین، کودک و زن و مرد یمنی و سوری قربانی می شوند، و ای کاش کشته شوند، که آواره می شوند و کار و خانه و شهر و روستایشان را از دست می دهند. 

از مسلمانی فقط چادری مانده و دشداشه ای و برقعی و قوانین قصاص و چرخیدنی در اطراف سنگی و قربانی و ...

اما خبری از "... وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى ..." نیست، که اگر خبری بود دشمنی با دیگری ما را از عدالت دور نمی کرد.

آنچه مانده است تعصب است و غلو. مانده ایم در قرن هفتم میلادی، ان هم در خشن ترین و بدوی ترین مدل ممکن.
یکی با شجاعت می گوید که آرزویش "سلف" است و برای آن خون می ریزد. یکی دیگر نمی گوید که آرزویش سلف است، اما اگر از او بپرسی که تصویر مطلوبت چیست، دقیقا همان تصویر را ارایه می دهد. آتش درگیری بین این صدها گروه "شبیه به هم و از هم متنفر" را هم دیگرانی که همیشه خود را بهتر از بقیه پنداشته اند تندتر می کنند.

عقل و اخلاق و علم هم جایی بین این صدها گروه ندارد. آروزی همه شان همان "سلف" است.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر