۱۳۹۸ تیر ۲۵, سه‌شنبه

گمان نیکو

مادرم همیشه به گمان نیکو تشویق می کند، البته مانند همه آدمها پیش فرض هایی هم برای خودش دارد، اما به اصل داستان ایمان دارد.

امروز وقت خروج از فرودگاه آتلانتا تاکسی گرفتم، حوصله پیاده روی تا ایستگاه اوبر را نداشتم. راننده دستگاه تاکسی متر را روشن نکرد. مردی آفریقایی بود، احتمالا مسلمان. حوصله نداشتم که درباره خاموش بودن دستگاه با او بحث کنم. دو دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم. بعد به یاد گمان نیکو افتادم. گفتم من که کرایه این مسیر را می دانم، بنابراین صبر می کنم و به این مرد اعتماد می کنم. چه می دانم، شاید دستگاه دیگری دارد، شاید ...
همین طور هم بود. دستگاه دیگری داشت و اتفاقا ارزان تر از همیشه هم حساب کرد. 
گمان نیکو در بین ما هر روز کمتر می شود. ای کاش اعتماد بین همه ما دوباره زنده شود که موجب آرامش است.