۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

وقتی نسوان معلم اخلاقیات جنسی می شود

وقتی جامعه بیمار می شود همه جایش بیمار می شود، از فرهنگ و اقتصاد گرفته تا احوالات روزمره آدمهای آن.

وقتی جامعه بیمار می شود هیچ چیزی سر جایش نیست، آنکه روانی است رییس جمهور می شود، آنکه مداح است تئوری پرداز دکترین سیاسی می شود و ... کسی هم که از اختلالات شدید روحی روانی و جنسی در عذاب است (اما خوب می نویسد)، قلم بدست می شود و نوشته هایش می شود منبع دریافت آگاهی برای بخشی از افراد جامعه بیمار. نسوان معلقه مطلقه سیب به دست را عرض می کنم که عاشق "عمله"هاست، همانکه در دویچه وله هم از او می گویند و برایش هورا می کشند و او را قهرمان "پرداختن به سکسوالیته از زبان و دید یک زن" می دانند.

نه اینکه بگویم همه نوشته هایش بد است، نه. اتفاقا نوشته های تک مضراب خوبی هم دارد، مثل خیلی از وبلاگ نویس های جدی دیگر. داستان امر دیگری است. هر کسی می تواند بنویسد و کسی هم نباید و نمی تواند این آزادی را از او بگیرد، بدبختی وقتی شروع می شود که نویسنده ما تبدیل به مجرای تفکر خوانندگانش می شود. او در واقع شروع به انتقال باورها و خلقیاتش می کند، خواننده هم به هزار دلیل نوشته های او را همچون نسخه حکیم برای خود می گیرد و اطلاعات جنسی اش را از این وبلاگ و آن وبلاگ کسب می کند. به نظرم فرقی نیست بین این نوع کسب اطلاعات و فرهنگ و دیدن فیلم پورنو برای سکس کردن. نه اینکه نویسنده ما پورنو بنویسد، نه! او حتی اروتیک هم نمی نویسد، او شارح سکس خود است و بیانگر احساسات و تفکر و حالات روحی خود، با قلمی که گاهی قوی است. مشکل اینجاست که او در حالت "طبیعی" قرار ندارد، نرمال نیست، اما نرمال نبودن خود را هیچ گاه قبول ندارد و حالات خود را کاملا درست می داند، برای آن فریاد هم می زند و می نویسد. بدبختی آنجاست که خوانندگان پرشمار آن هم کم کم عادت می کنند به آن حالت "نرمال" تعریف شده از سوی نویسندگان و معتاد آن ضربآهنگ می شوند.

اگر واقعا ویولتا قهرمان "پرداختن به سکسوالیته از زبان و دید یک زن" باشد، حال و روزمان خراب تر از آن چیزی است که تصور می کنیم. 
این قضه آنقدر درهم برهم و گره خورده و مغشوش است که دیگر اصلا معلوم نیست سر و ته آن کجاست.


۱۳۹۲ بهمن ۷, دوشنبه

بهار عربی

فیلد مارشال عبدالفتاح السیسی، 98%، انتخابات، بهار، بهار عربی، قهرمان ملی، حسنی مبارک و میدان التحریر و ... و البته قفس های فولادی

چقدر مسخره و مضحک بود و هنوز هم هست وقتی که دوستان عرب و عجم دل خوش کرده بودند به بهار عربی، بخصوص به مدل مصری آن.
مگر بهاری هست تا وقتی که مردم در فقر مطلق هستند و بی سواد هستند و احمق هستند؟
مردم خودشان دنبال دیکتاتور هستند و برایش هورا می کشند و در یک کلام خودشان با دست های خودشان دیکتاتور بعدی را خلق کرده اند.
این دیکتاتور هم راه همان قدیمی ها را می رود، کمی رونق و ثبات اقتصادی و بسیار بیشتر از آن خفقان و زندان و حبس و آدم ربایی و تجاوز و فساد مالی و کثافت کاری اخلاقی و پلیس مخفی و ... این سیاهه تکراری مگر پایانی دارد؟ 
خوش خیالی درباره خاورمیانه و مصر و ایران و عراق و سوریه و ... عین حماقت است.




۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

تئوری وقاحت

اگر می خواهید سنگ بنای یک جامعه را نابود کنید، کافی است بنای قضاوت عادلانه را تخریب کنید، بقیه داستان خود بخود پیش می رود.
این سخنان حضرت آقای کدخدا، که بازتاب بزک دوزک شده و رسانه ای آنچه در ذهن آقایان است، کلید فلسفی درک رفتار آن جامعه عنان گسیخته و بیمار است : (در داستان انتخابات، انتصابات 88 و کثافت کاری شورای نگهبان قانون اساسی و احمد جنتی و دیگران در جانب داری متهورانه از ا.ن.، فرمودند:) "در مقام داوری و قضاوت باید ببینیم داور یا قاضی از کجا باید بی طرف باشد. داور باید در مورد بررسی موضوع و صدور رای بی طرف باشد و در سایر جهات هیچ اشکالی ندارد که یک داور به یک طرف دعوا تمایل داشته باشد" و بعد دوباره ایشان اضافه کردند: "ممکن است شما بگویید بهتر بود این کار [حمایت اعضای شورا از یک نامزد] انجام نمی شد که ما هم این حرف را قبول داریم."
نقل دوم یعنی ما هیچ وقت حاضر نمی شویم عبارت "اشتباه کردیم و عذر می خواهیم" را به زبان بیاوریم، حتی اگر عمل وقیحانه خودمان از مرزهای فلسفه قبیح مان هم عبور کرده باشد و خودمان و همه عالم آدم هم از بوی کثافتکاری ما خسته شده باشند.

اینجاست که جامعه سیگنال کثافت کاری را می گیرد (که سالهاست گرفته است) و همانند یک هیولا راه می افتد و فقط می بلعد و می بلعد و ... تا ببینیم که ان شاء الله کی و چه زمانی خودش خودش را به تمامی نابود می کند.

۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

غنای محتویات وب، معیاری برای متمدن بودن

فاصله بین ما و تمدن غربی آنقدر زیاد است و آنقدر متفاوت هستیم که احتمالا فقط با نابود شدن مدل غربی تمدن، به هم خواهیم رسید!
صحبت درباره خوب و یا بد بودن نیست، حرف من درباره تفاوتها و فاصله هاست.

برای من یکی از معیارها و مترهای مقایسه بین خودمان و تمدن غربی محتوی وبسایت هاست. روی وب، شما هر چه بخواهید پیدا می کنید، به شرط انکه به زبان غربی، مثلا انگلیسی، جستجو کنید. اما امان از روزی که دنبال موضوعی به زبان فارسی باشید. حتی اگر موضوع جستجوی شما یک غذای کاملا ایرانی باشد، نهایت یافته شما یک صفحه است و بعد هم چندین صفحه کپی ناشیانه از روی همان صفحه اول و بعد هم بی نهایت وب سایت تبلیغاتی بی در و پیکر. 

چه شد که این را نوشتم؟ این روزها بسیار بسیار درگیر نوشتن و جمع کردن کارهایم هستم، در پروسه نوشتن در محیط LaTeX مشکلات فراوانی نمایان می شود که هیچ مرجع رسمی پاسخگویی برای آن پیدا نمی کنید، اما کافی است مشکل را در سه چهار کلمه خلاصه کنید و در گوگول عزیز جستجو کنید، از جزئیات پاسخ آدمهای دنیا متعجب خواهید شد. واقعا کمتر پیش آمده که موضوعی را جستجو کنم و پاسخ را پیدا نکنم. این داستان البته محدود به LaTeX نیست و تقریبا در همه زمینه ها وضع چنین است.
مقایسه تعداد و دقت نوشته های فارسی و انگلیسی روی ویکیپدیا هم البته شاید معیار وسیع تری باشد. 
آدم و جامعه غربی انگار یک چیزی دارد که من و مای شرقی نداریم، حتی اگر سالها باشد که در غرب زندگی کنیم.
نمی دانم، شاید محدود بودن دسترسی به اینترنت و آن فضای احمقانه و پیشداوری های جاهلانه از همان روز اول راه ها را بسته باشد و نطفه فرهنگ وب مان از همان شل بسته شده باشد. اما حیف که وقتی فرهنگی شکل گرفت (همان خشت اول) دیگر "نمی توان" آن را تغییر داد، همان خواهد بود که تا به الان بوده.

غنی بودن محتویات وب یک سنجه بسیار دقیق تمدنی است.




۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

تار و پود بلبشوی قدرت

انگار که این دور باطل تمامی ندارد، 
این سالهای نکبتی که در این نوشته به آنها ارجاع شده، سالهای کودکی و دبستان من بودند، اما انگار که تقدیر برای من نوشته بود که باید تمام این حوادث را کمی با گوشت و پوستم احساس کنم و تمام نامها و عملیات ها و ... را از همان سالها بدانم و از آنها تصویر فراموش ناشدنی در خاطرم داشته باشم. اصلا انگار همین دیروز بود که در مغازه عمویم خبر و تحلیل انتصاب هاشمی به مقام فرماندهی جنگ را شنیدم و ...
داستان کربلای 4 و 5 داستان پرخونی است، در هر شهر و روستای ایران اگر گذرتان به گورستان و بخصوص قطعه شهدا افتاده باشد، قطعا نام این دو عملیات را روی سنگ قبرهای پرشماری خوانده اید. 

این تعصب کور و این گره بازنشدنی "ایدئولوژی، سیاست، جنگ، قدرت و نیروهای مخلص اما کم سواد یا بی سواد" تمام تار و پود جمهوری اسلامی است. تا این گره باز نشود کربلاهای 4 و 5 بعدی باز هم از همه ما قربانی خواهند گرفت چنانکه تا کنون هم گرفته اند.

بعد نوشت:
به این موضوع فکر می کردم که چرا با این همه بلبشوی سیاسی و ناکارآمدی حکومت و جنگ قدرت، هنوز هم قشر بزرگی از مردم در عین حال که غرغر می کنند، باز هم کم و بیش حاضرند که برای نظام از  خانه های خود بیرون بیایند و احتمالا برای آن دوباره بجنگند؟ داستانهای ساندیس و ... هم آنقدر ساده انگارانه است که من باورشان نمی کنم. در واقع می خواهم چرایی حرف آقای خمینی را بدانم که می گفت این مردم از مردم عصر رسول ا.. و امام حسین هم بهترند. آیا فهم عامه مردم امری را می بیند که من از دیدن آن ناتوان هستم؟ یا حکایت حال همان قورباغه ایست که آرام آرام در آب، جوش می زند تا زنده زنده پخته شود و بمیرد؟

۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

پل

این روزها این عکس ذهنم را مشغول کرده است،



سال قبل هم شبیه همین تصویر را درباره گروهی از دانش آموزان جنوب غربی ایران در غالب فیلم مستند کوتاه و بسیار دردناکی دیده بودم. روایت دردآوری که نشان می داد که هر ماه چند بچه خردسال قربانی آب می شوند.

حقیقتا چند نفر از ما هستیم که برای رسیدن به مدرسه و کلاس درس حاضر باشیم در چنین شرایطی حرکت کنیم؟ 
ای کاش این عکس ها و فیلم ها از یادمان نروند تا آن وقتی که باید تصمیم بگریم، بجای اتلاف منابع انسانی و مادی به بهانه هر ایدئولوژی و شعاری، حواسمان باشد که باید "پلی بسازیم".