۱۳۹۶ مرداد ۴, چهارشنبه

یک روز معمولی مرداد ماه

اوقاتی در زندگی هست که بی شرافتی آدم ها و کثافتکاری سیستماتیک روح و روانم را چنان سنگین می کند که دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. حدود شش ماه از انتخاب نکبت ترامپ، این موجود رذل و بیسواد و بی شرم و حیا، گذشته است و او دائما مشغول کثافتکاری است. طرف مقابل هم فقط حرف می زند و هیچ عملی رخ نمی دهد. مردم هم یا در چنبره نکبت کلیسا اسیر هستند یا بی خبرند یا بی تفاوت یا اینکه خسته شده اند از این همه کثافتکاری. حرکتی نیست، تحرک واقعی به چشم نمی آید و او با وقاحت تمام مشغول عربده کشی های خودش است. 
دیروز سناتور مک کین با افتخار قدم رنجه کردند و با تنی بیمار از آریزونا تشریف آوردند و در حالی که خودشان با سرطان مغز دست به گریبان هستند رایی تاریخی دادند تا بیمه بیست و دو میلیون امریکایی لغو شود و کسانی هم که سابقه بیماری دارند از خدمات بیمه محروم گردند و رخ بیمه ها بالا رود و .... کسی هم نبود که از ایشان بپرسد که مخارج عمل جراحی و ... شما را چه کسی داده است. که البته پاسخ واضح است. ایشان و قبیله شان از قوانین استثناء هستند و همیشه به منبع زر و روز و تزویر متصل.
داستان ایران و جنگ قدرت داخل سیستم و رهاشدگی مردم هم همان داستان پر اشک همیشگی است که گفتن ندارد. می ماند مرگ مریم میرزاخانی و داستان مبتذل آزاده نامداری.
دیگر اینکه یاد جمله زیبای عیسی افتادم که فرمود: "من درخت را از میوه اش می شناسم". تا میوه من و ما چه باشد.