۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

حال من

در این چند روز که داستان رفتن به آمریکا پررنگ تر شده،‌ خیلی فکر کردم. بیشتر از همه به این که چرا داریم می رویم و به چه قیمتی.

در مورد اینکه چه قیمتی برای این تصمیم پرداخت خواهیم کرد، هنوز چیزی نمی دانم و زمان این موضوع را روشن خواهد کرد. اما در مورد دلیل و چرای رفتن:

دلیل اصلی برای من یک مفهوم است که آن را باید با کلمات گوناگون شرح دهم تا زوایای آن مفهوم روشن تر شود: دل آزردگی،‌ دلزدگی ،‌ ناامیدی ،‌ سرخوردگی،‌ دلخوری و ... از سیستم حاکم و اندیشه های آن.

سیستم حکومتی در کشور ما روز به روز ناکارآمدتر می شود.اما بدترین نکته این روال آنجاست که حاکمان به کل ناکارآمدی را انکار می کنند و یا در یک حالت تهاجمی سیستم خود را کارآمد معرفی می کنند و برای باقی دنیا هم نسخه شفا می نویسند.

اگر آنها به ناکارآمدی اعتراف می کردند و از من و امثال من استفاده می کردند،‌ هرگز نمی رفتم. اما اکنون کار را به جایی رسانده اند که مدعی هستند به امثال من هیچ احتیاجی نیست و حتی ما را نامحرم و مهره دشمن می دانند. (کافی است به نظرات رییس پیشین مجلس نظری داشته باشید)

گواه حرف من هم،‌ هشت سال کارم در یکی از بهترین مراکز آموزشی ایران است. در آن دوران نه به دنبال پول بودیم و نه به دنبال شهرت و مقام و .... می خواستیم کار کنیم و به فرزندان این خاک بیاموزیم. اما چه شد که نگذاشتند و من در موضوع گواهی می دهم که چطور نتیجه هشت سال کار گروهی ما را چند ماهه تخریب کردند.

مثال این گونه زیاد است و هر دل آزرده ای برای خود مثالی دارد.پ

اما چه باید کرد؟ ساکت باشیم و برویم؟

بعضی ها فکر می کنند که من و امثال من با رفتن به آمریکا و اروپا به بهشت آمال خود می رسیم!!!!!!!!!!!!!

بهشت آمال من جایی است که بتوانم بیاموزم و کار کنم و نتیجه کارم را ببینم. کار کردن برای من کافی است. بهشت من آنجاست که حضور "من" احساس شود و بدانم که اثری مثبت دارم.

اما اکنون در این سرزمین، من برای خود پایگاه و اثری نمی بینم. اثر از آن لمپن ها و عربده کش هاست و قدرت در کف دروغپردازان بی حیا.

من و امثال من که دوست داریم آرام و با دید باز حرکت کنیم، در میان مستانه های قدرت که حاکمان بی اصل زمانه اند،‌ جایی نداریم.

ما می رویم،‌ نه به امید روزی که مردم به استقبالمان بیایند و برایمان فرش قرمز پهن کنند.

ما می رویم به امید روزی که مردم شاید کمی "عدم حضور" ما را درک کنند و کمی دلشان بخواهد کارها بر اساس عقل و درایت انجام شود.

 من می روم که شاید بتوانم بیشتر بیاموزم و یاد بگیرم آنچه که در اینجا کمتر یافت می شود. من می روم که خودم را با سختی های بی شمار و گوناگون مواجه کنم، اما نبینم آنچه بر سر مردم هموطنم می رود،‌ طاقت من و امثال من کم است. ما "قصاب"نیستیم. ما دوست داریم که اهل علم باشیم. طاقت دیدن دردی را نداریم که نمی توانیم برایش کاری کنیم. افسوس که روزگار ما روزگار قصابهاست.

علی (ع) سخنی دارد به این مضمون که اگر در بلاد مسلمین، زن و بچه ای گرسنه باشد و به او ظلم شود،‌ جا دارد که حاکم از غصه و درد بمیرد.  ...

داستان ما چگونه است و داستان علی (ع).


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر