۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

انسان

در فرهنگ و فلسفه غرب انسان محور همه امور است، تبعات این فلسفه هم در تمام جوانب آن فرهنگ دیده می شود. از این لحاظ فرهنگ غرب توانسته به یک مجموعه منظم و شکل گرفته برسد. (ارزش گذاری نمی کنم، بعضی از ارزشهای فرهنگ و فلسفه غرب خوب و برخی دیگر منفی است)

اما در فرهنگ و فلسفه جاری در کشور ما محوریت با چیست؟

اگر به شعار آقایان نگاه کنیم، خواهیم دید که محور تفکر و فرهنگ در جامعه ما خداست ( اینگونه گفته می شود، کاری به واقعیت آشکاری که همه آن را حس می کنیم، ندارم). پس تکلیف "انسان" چه می شود؟

هیچ. در این منظومه فکری آنچه مهم نیست انسان است.

این موضوع فکری و فلسفی دلیل آشکار و پنهان تمام رخدادهای فرهنگی و اجتماعی در عرصه های رسمی حکومت است.

فقر و بدبختی و جنگ و کشتار و ... همه و همه با دانستن این امر معنی پیدا می کنند.

اینکه آیا آقایان واقعا به محوریت خدای یگانه اعتقاد دارند یا نه، بحث دیگری است که البته جواب آن آشکار است.

اما آیا در قرآن و سیره پیامبر هم امور حول هر محوری بوده بجز "انسان"؟

از دیدگاه رسمی و حکومتی، جواب پرسش فوق آشکار است. بله. در سیره رسول الله، انسان محور نبوده و ....

اما بیایید دقیق تر نگاه کنیم و سیره تحرف شده و احادیث منتخب را به کناری بگذاریم و به متن واحدی که در دست داریم نگاه کنیم.

در قرآن و روش پیامبر چه چیزی مهمتر از انسان بوده؟ آیا جز این است که حرمت انسان بالاترین حرمت است؟ (البته لطفا توجه کنید که منظور من از انسان،‌ نگاه غربی آن نیست)

آیا حرمت انسان فقط یعنی حرمت خون او؟ این موضوع را هم که آقایان در روش عملی خود به سخره گرفته اند.

از دید من انسان در دیدگاه پیامبر، بالاترین ارزش را دارد و همه کار برای نجات انسان است و نه فداکردن جان و ناموس تک تک افراد برای حفظ هر امر دیگر.

برای درک درد ما کافی است به این جمله نگاه کنید و آنرا به نقد بگذارید: "حفظ نظام از اوجب واجبات است".

در فرمایش بالا اثری از فرد انسان نیست، آنچه هست نظام است ولا غیر.

هر عملی حتی جوییدن آدامس،‌ دلیل و فکری در پس خود نهان دارد. این فقر و گرفتاری و خوار و بی ارزش شدن آدمها در این مرز و بوم چه دلیلی دارد؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر