۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

"نه"


دوست داشتم که اون قدر همت می داشتم که بلند بشم و مثل اون معدود آدمهای دنیا که کاری تو زندگیشون انجام دادن، به داد آدمهای بدبختی می رسیدم که عاقبتشون شبیه عکسهای زیر می شه. بچه های دبستانی رو می گم و اونهایی که امروز مهدکودک می روند.


یاد سفر شیراز افتادم و صحنه های دلخراش معتادانی که همه جای شهر پخش و پلا بودند و هر کدام گوشه افتاده بودند و از هوش رفته بودند.
اینجا تو آمریکا و در این ناحیه کمتر آدمی رو می بینی که حتی سیگار بکشه، معتاد هم که من تا الان در این منطقه ندیده ام.
سالها پیش داستان اعتیاد در آمریکا داستانی قابل توجه بوده اما در سیستم آموزش و پرورش یک اصل را به بچه ها یاد دادند: توانایی "نه" گفتن. " نه " گفتن به اون کسی که مواد مخدر رو اول بار پیشنهاد می کنه، "نه" گفتن به سکس زوری، "نه" گفتن به ....
چقدر خوب می شد اگر توی مملکت خراب شده ما هم کسی به فکر آموزش می بود و به بچه ها "نه" گفتن را یاد می داد. و ای کاش در مملکت ما هم کسی به مقوله آموزش فکر می کرد و به آن کار کمر همت می بست.
اما افسوس که "نه" گفتن خطر داره و آنکه باید آموزش بدهد، نمی خواهد دانش آموزان "نه" گفتن را بلد باشند که " نه " بلد بودن، عوارض دارد.
راستی در مملکت ما که خدا رو شکر به تعداد کافی پلیس و مامور خفی و جلی و ... داره و پول هم برای کلفت کردن گردنشون الی ماشاااله هست، کی به فکر آموزش و پرورشه؟ اصلا برای آموزش پولی ته قلک هست؟
نکته آخر این پراکنده:
در آمریکا سالانه دویست و پنجاه هزار معلم استخدام می شود. در ایران هر سال چند معلم که معلمی را خود با علاقه انتخاب کرده، استخدام می شود؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر