۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

بالا / پايين

خدا وکیلی حیفم اومد که بهترین خاطره دوران سربازی رو پیش خودم نگه دارم. دوست دارم که همه این داستان رو بخونن و تا ته دنیا بخندن.

عرض به حضور شما که بنده دوران آموزشی رو در پادگان نیروی هوایی در شرقی ترین منطقه تهران گذروندم. در اون مدت تمام سربازها یا لیسانسه بودن و یا بالاتر.

فرمانده گردان ما جناب سرهنگ حسین زاده بودن و  فرمانده گردان همسایه  جناب سرهنج ... بسیار مهربان بودند. (ما به دلایل نامعلوم از ذکر نام ایشان معذوریم)

خلاصه اینکه صبح ها رییس میدان ورزش یک روز سرهنگ حسین زاده بود و یک روز هم سرهنج بسیار مهربان.

در تمام صبح هایی که سرهنج بسیار مهربان رییس بودند تمرینی داشتیم که شرح آن را در زیر می خوانید:

آقایان سرباز این تمرین رو به این شچل انجام می دیم که : با شماره یک من میهپرین بالا و  بعد با شماره دو میهپرین پایین.

قیافه ما را تصور کنید وقتی ساعت ۵ صبح  این جمله رو می شنویم.خنده قهقههمتفکر

جناب سرهنگ عزیز و مهربان ما کلا داستان نیوتن و جاذبه و ... بی خیال بودند و البته ما هم ناچار به اجرای دستور. خلاصه اینکه ما در آن دوران فهمیدیم که مرتاض ها چگونه در آسمان و هوا چرخ می زنند، چون مافوقشان هنوز دستر "دو" نمی داده و اونها مجبورن تا ته دنیا رو هوات چرخ بزنن چشمک


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر