۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

ظهر ...

امروز دانشگاه پر از آدم بود، روزهایی که هوا مناسب و گرمه، آدمهای بیشتری رو می شه دید.

به خصوص سر ظهر که همه جا مثل مور و ملخ آدم ریخته. تنوعی به تعداد همه اونها، رنگ و وارنگ.

همون موقع بود که به جمعیت خیره شدم و یک هو تصور کردم که ماکزیمم 60- 70 سال دیگه تمام این آدمها و البته خودم زیر خاک خوابیدیم و ...

چقدر از مرگ غافلیم و چقدر به موندن مطمئن!

نه، نه. مرگ مال من نیست!!!!!

تلاش هر روزه و عادتهای رنگ و وارنگ، گام زدن در مسیر حتمی مرگ و ... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر