امروز دانشگاه پر از آدم بود، روزهایی که هوا مناسب و گرمه، آدمهای بیشتری رو می شه دید.
به خصوص سر ظهر که همه جا مثل مور و ملخ آدم ریخته. تنوعی به تعداد همه اونها، رنگ و وارنگ.
همون موقع بود که به جمعیت خیره شدم و یک هو تصور کردم که ماکزیمم 60- 70 سال دیگه تمام این آدمها و البته خودم زیر خاک خوابیدیم و ...
چقدر از مرگ غافلیم و چقدر به موندن مطمئن!
نه، نه. مرگ مال من نیست!!!!!
تلاش هر روزه و عادتهای رنگ و وارنگ، گام زدن در مسیر حتمی مرگ و ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر