۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

شيراز

از روز مبعث رسول الله که ٩ مرداد ١٣٨٧ بود به مدت سه روز به شیراز رفتیم.

هم زیبا بود و هم دردناک. زیباییش مربوط به تاریخش بود و دردش مربوط به امروزش.

شهری که بدست کریم خان و دیگران آباد شده بود، امروز بدست حاکمان وقت رو به نابودی می رود. نه جای جدیدی آباد و زیبا می شود و نه همان زیبایی های قدیم نگه داری می شود. همه تولیدات جدید هم باسمه ای و سرسری هستند.

سنگ فرش کف مسجد وکیل که عمری به اندازه خود مسجد دارد و روی هر سنگ آن نقشی حک شده است (مثل ماهی و شمشیر و ...) و ضخامت هر سنگ به سی سانت می رسد، جمع شده و در کنار دیوار ریخته شده است و به جای آن سنگ های امروزی با ضخامت دو سانت نصب شده که همین الان نصف آنها لق و شکسته شده اند. اصلا چه کسی حق این گونه تغییر را در بافت تاریخی دارد و لزوم این کار چه بوده است؟

تمام چای خانه های سنتی در فضای حوض ماهی سعدی و پشت عمارت حافظیه هم جمع شده و تبدیل به فضای خالی و یا فضای متروکه شده اند. چرا؟

اگر مسافری قبلا می توانست در آنجا دمی بنشیند و استراحت کند،‌این حق از او به راحتی و با خطی دستور دولتی سلب شده است.

پس در شیراز چه زیاد شده بود؟

اعتیاد و معتاد.

آنقدر زیاد که آدم از پیاده روی پشیمان می شود.

جوانان خم شده، کثیف و ژولیده. در کنار باغ قوام پسری نقش بر زمین شده بود با گردنی که کاملا برگشته بود. در کنار ارگ کریم خان، مردان زیادی روی زمین و روی صندلی ها ولو شده بودند و منتظر رهگذری برای گدایی و دریوزگی.

آفرین به حکومتی که سرمایه هایش را چنین  با دست خود نابود می کند.

شیرازی که می توانست هزاران توریست داخلی و خارجی را به خود جلب کند،‌ امروز پر از معتاد و آدمهای ول و سرگردان است.

جایی که می توانست مرکز بهترین دانشگاههای دنیا باشد امروز حتی مغازه ای برای فروش آب معدنی هم ندارد.

حیف از غیرت و همت قدیمی ها که شهرها را می ساختند و افسوس بر همه ما که میراث خوار آنها هستیم ولی از آنها هیچ چیزی نمی آموزیم.

شیراز امروز آینه تمام نمای ایران ماست. فردای ما سیاه تر از امروزمان است، ‌اگر کار به همین روال باشد. 

حیف از آنچه می توانستیم داشته باشیم و افسوس بر آنچه داریم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر