۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

آدميزاد


خيلي وقت است كه مي خواهم مطلبي بنويسم با عنوان:

"غرب، س ك س، اسلام"

ماحصل ديده ها و تجربيات يك سال و اندي كه در "غرب" بوده ام و آنچه در جامعه ايراني ديده ام و آنچه از دين محمدي فهميده ام.

اما در ديالوگ طولاني كه با يكي از دوستان نزديكم داشتم متوجه شدم كه تعداد سرفصلها آنقدر زياد و گسترده است كه نمي توان آنها را در يك پست وبلاگ جمع كرد.

در هر حال موضوع جالبي است، آكنده از درسهاي جامعه شناختي و ... كه درباره آن بايد به تفصيل و به آزادي بحث كرد و نمونه هاي تاريخي ديد و جامعه هاي مختلف را با هم مقايسه كرد و آمار داشت و از نهاد و بطن زندگي ها خبر داشت و .............. حديثي است مفصل.

افراطها و تفريطهاي دو سوي طيف و نمونه هاي كم ياب اعتدال و ...

نكته ديگر آن است كه ما شرقي ها هنوز ياد نگرفته ايم به دور از عصبانيت و تعصب، بحث كنيم و ديگر آنكه آنقدر پيش فرض داريم كه به دشواري مي توان از پوسته سخت آنها بيرون آمد و صحبت منطقي كرد.
پس باشد براي بعدها!!!!


پي نوشت: اين هم نوعي تناقض است كه نوشته موجود درباره موضوعي است كه آن را ننوشته ام و فقط نام آن را ذكر كرده ام!

۲ نظر:

  1. این بوم خیلی پهن نیست هنر میخواد و ظرافت

    پاسخحذف
  2. این عکسه خیلی بانمکه. من یاد گرفتم با تناقض ها و نادانسته ها زندگی کنم. به قول استاد:
    feel secure in uncertain condition
    به هر حال من استقبال می کنم از این نوشته. همیشه این سوال گوشه ی ذهن منه: تفاوت ما و آن ها!

    پاسخحذف