۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

پارادوكس كفش نو


نقل تاريخ است (!!؟؟؟!!) كه لطف مي كنند و دايي بنده را هنگامي كه طفل صغيري بوده براي خريد كفش به كفاشي مي برند. كفش خريده مي شود، اما پسر بچه كه هنوز كامل قادر به حرف زدن و بيان احساسش نبوده، در تمام راه برگشت زار مي زده و در تمام طول راه مي گفته: "من ...، من غلط، من كفش نو نمي خوام" و زار زار گريه كردن بچه و ... دست بچه در دست بزرگترش، كشان كشان به سوي خانه. و فريادهاي بچه كه: "من ...، من غلط، من كفش نو نمي خوام." به خانه مي رسند و كفش ازپاي بچه در مي آورند. تمام پاي بچه آغشته به خون بوده. ميخي در ته كفش بيرون زده بوده و پاشنه پسر بچه را خونين و مالين كرده بوده. بيچاره پسرك. كفش كهنه را به نوي ميخ دار ترجيح مي داده، اما آنقدر حرف زدن بلد نبوده كه دردش را بگويد.

اگر امروز تك تك زنان ايران در روبروي مقر و ساختمان ماحصل كودتا (رياست جمهوري سابق) جمع شوند و بگويند: "من گ...، من غلط، من نماينده زن در كابينه نمي خواهيم"، حق دارند. زني كه توسط ا.ن. براي وزارت رفاه معرفي شده، ضدزن ترين موجود دنياست. بابا! ما همگي گ...، همگي غلط كرديم، ما اصلا حرف سابق مان را پس مي گيريم كه زنان هم مي توانند در مديريت جامعه سهيم باشند، تو رو به خدايي كه نمي پرستيد و فقط نام او را به گند مي كشيد، اين "زن" را به نمايدگي از زنان ايران معرفي نكنيد.

پارادوكس غريبي است، كسي به عنوان نماينده نيم جمعيت كشور معرفي مي شود كه خود ضد همان نيمه است. چه كار بايد كرد؟

من گ...، من غلط، من هيچ چيز نويي نمي خوام، همون كهنه زهوار دررفته رو به من پس بديد،
سايه حضرت عالي مستدام، ما رو به خير، شما رو به سلامت.

بهتر بود ايشان به نمايندگي از صنف آجرفروشان به كابينه مهرورزي دعوت مي شدند.


۱ نظر: