۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

چي بگم؟؟؟؟

خدا را صد هزار مرتبه شكر كه كودتاي مخملي در ايران مانند ديگر كشورهاي كمونيستي موفق نشد.

نكته بعدي در مورد افراد حاضر در جلسه دادگاه بود. موي سر اغلب آنها، كوتاه و خودشان جوان بودند و با بي حوصلگي محض در دادگاه حضور داشتند. آيا آنها بجز سربازان صفر بودند؟؟؟

حرفهاي ابطحي و عطريانفر، مهمل و كثيف بود. مبارك نظام باشد.

آفرين به ابطحي كه شجاعت پيدا كرده است. اي كاش ما هم به زندان برويم تا اصلاح شويم چون به گفته عطريان فر خداوند در آنجا آدم را هدايت مي كند.
حال تهوع دارم.
دارم اخبار 20:30 را مي بينم.

يقين دارم كه براي اصلاح امور ايران به نسل ديگري از مردان و زنان سياست پيشه احتياج داريم كه اگر ماه ها و سالها هم در زندان بودند و شكنجه شدند، همان حرف خود را و همان يقين خود را باز گويند، نسلي همانند ماندلا در آفريقا كه كمرش زير بار شكنجه خم شد اما سرش نه.
كسي كه زير شكنجه پنجاه روزه سر خم مي كند و مجيز مي گويد، لياقت راي من را ندارد.


من از اين بازي جدا مي شوم.

متن بالا را صبح نوشتم كه تازه خبرها را خواند بودم. خيلي فكر كردم. به يك نتيجه رسيدم. وقتي براي يك عمل جراحي ساده داروهاي بي هوشي وجود دارد كه حافظه را تقريبا پاك مي كند و بيمار هيچ چيزي از زمان جراحي به ياد نمي آورد، آيا داروهايي مخصوص اعتراف نمي توان داشت؟
بلاخره علم روسي بايد بكار بياد.
بنابراين در مورد سر خم كردن زير بار شكنجه حرف خودم را پس مي گيرم. اما هنوز معتقدم كه به نسل ديگري از سياست پيشه ها احتياج داريم.
قطعاتي از فيلم 1984 را ديدم. تهوع آور و نزديك به واقع بود. و شايد خود واقعيت.
به خدا پناه مي برم.

۱ نظر: