۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

حداد

يادآوري يك خاطره، كامنتي كه براي وبلاگي ديگر گذاشته بودم:

بگذار داستان اولين و آخرين برخوردم با حداد را برايت بگويم تا كمي بيشتر لذت ببري از اوج معنويت او. سوم دبيرستان بودم كه كنفرانسي برگزار شد به نام "اولين كنفرانس دانش آموزي فيزيك" در دانشكده فني، دانشگاه تهران. بنده حقير هم كه جز آدمهاي علاقه مند فيزيك بودم، كمكي به برگزار كننده ها مي دادم، در حد نيروي تداركات. روز افتتاحيه شد. سخنران افتتاحيه حداد بود كه آن روزها رييس فرهنگستان علوم بود. ساعت سخنراني ايشان، مثلا 9 بود تا 9:20. سالن پر بود از اساتيد فيزيك و شنوندگان. حدود 1 ساعتي ايشان تاخير داشتند. بعد از يك ساعت كه جمعي را معطل كرده بودند، قدم رنجه كردند و تشريف آوردند. رييس جلسه خوش آمدي گفت و ايشان با علم به برنامه زمان بندي شده، شروع به سخن پردازي كردند. 30 دقيقه تمام شد، اما استاد تازه دهانشان گرم شده بود. شد 45 دقيقه، شد 1 ساعت و ... بلاخره طاقت رييس جلسه تمام شد و يادداشتي براي استاد نوشت، بنده هم مامور شدم كه يادداشت را به ايشان برسانم. حداد كاغذ را بالا گرفت و نگاهي به آن كرد و بعد گفت: (عين جمله ايشان كه بيش از هفده سال است در ذهن دارم) "من هر قدر بخواهم حرف مي زنم"، بعد هم كاغذ را كناري گذاشتند و به حرفهاي مفت ادامه دادند. از همان روز دانستيم كه ايشان چقدر به حق و حقوق ديگران احترام مي گذارد و اصولا ادب ايشان را با تمام وجودمان درك كرديم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر