۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

پروا کنیم از عمل خود

- آدمهایی هستند که صدها و هزارها کیلومتر با من و ما فاصله دارند، اما اندیشه و کردارشان تمام زندگی ما را این سو آن سو می کند. سلامتی مان را به درد تبدیل می کند، خوشحالی مان را به غم، دوستی مان را به فراموشی و ...
این آدمها همان هایی هستند که می پندارند که حلال همه ی مشکلات بشری هستند، همانهایی که یقین دارند کلید مشکلات ناگشوده ی بشری در چنته آنان است، فقط باید دست دراز کنند تا همه ی عالم فیض ببرند.
این آدمها از پیچیدگی انسان ها و جامعه انسانی هیچ نمی دانند، جاهل هستند، اما یقیبن دارند که عالم دهرند و حلال هر مشکل بغرنج.
متاسفانه و بدبختانه عوام جامعه هم به دلیل کم سوادی زمام امور خود را به راحتی به آنها می سپارد، چون عوام الناس به دنبال درمان دردها و گرفتاریهای خود هستند و آنها نیز ادعای فراوان دارند و به مردم قول روزهای بهتر و درخشان می دهند و ... 
===
این روزها تلاش می کنم که حس نفرتم را کنترل کنم، اما مگر می شود وقتی این همه خیانت به آدمها را می بینی؟ این همه خیانت آشکار، این همه کثافت کاری، این همه نابسامانی، این همه "درد" و گرفتاری.
...
این خطوط مخاطب "خاص" و عم دارد،
مقصر دردهای شبانه روزی عزیزان ما کیست؟ 
می دانم که نفرت داشتن حس انسانی نیست، اما چه می شود گفت و چه می شود کرد وقتی می بینی که رشته امور همه بدست کسانی است مجنون و متوهم و دیوانه. و این داستان نه متعلق به این چهار سال و پنج سال است، داستان قدیمی تر از این حرف هاست، امروز من و ما، دیروز مادران و پدران مان، 
شاید برای خواننده تکراری باشد این همه گفتنم از درد و بدبختی، اما از یاد نبریم این همه انسان نابود شده ی سرگردان را، این همه اتلاف سرمایه های مادی و معنوی را.
یک انسان، یک کودک، یک موجود زنده، یک گربه، یک ...، به کلام من و مای نادان "یک" چیزی است در کنار بقیه "چیزها" که می توان به راحتی نابودش کرد، ...
او جهانی است، روح دارد، درد می کشد، می خندد، اصلا من و ما چه حقی داریم برای به گند کشیدن حیات او؟
و همین جاست که تفاوت میان اندیشه ها و عمل ها روشن می شود، یکی می گوید و ایمان دارد که زندگی و حیات و ممات دیگری اسباب بازی است در دست او که هر آنچه بی پرواست را بر او می توان روا داشت و دیگری که می ترسد از نتیجه عملش، حرفش، کلامش، قدمش و .. بر زندگی و مسیر و جریان زندگی آن دیگری.
بی پروا بودن از نتیجه عمل شاید دردناک ترین ماحصل این دوران پرتلاطم باشد که هر روز دردی بر دردهای ما می افزاید، بی پروا بودن از همه ی تصمیمات، اقتصاد، سیاست، جنگ و فرهنگ و ...
آن روزهایی که پیران در خشت خام این روزها را می دیدند، ای کاش گوش شنوایی بود و درکی بود و پروایی بود.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر