۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

کوهی که دیگر نیست

خواب عجیب و غریبی می دیدم، خوابی که برایم یکی از مرزهای خیال و واقعیت را گنگ و نامفهوم تر کرد،
همیشه خواب کوه و کوهستان و گشت و گذار در کوه می بینم، اما این یکی فرق داشت،
دیدم که "آرش" آمده پیش ما برای برنامه کوه پیمایی. ما دو تا بودیم و آرش آن لباس آجری بافتنی گل و گشاد مامان دوزش را پوشیده بود، حرف می زدیم درباره ی اینکه کجا برویم، آرش گفت بریم خشچال، گفتم نه، هوا برفی است، قله برف داره و مسیر هم خیلی سرده، هنوز هم از خشچال نگرانم، از سردی و مسیر طولانی و پایان ناپذیرش و از تخمین نادرست آن محلی، 
گفت کجا برویم، گفتم یک جایی هست که یکی دو بار با بهمن و ممدرضا رفته بودم، جای دور از دسترسی برای همه است، گفت برویم،
تا اینجا خواب بود،
اما داستان آن محل دور از دسترس که با بهمن رفته بودم، برایم عین واقعیت بود، نمی دانم، شاید آن هم همیشه خیال بوده، اصلا همین الان هم که می نویسم نمی دانم که آیا با بهمن آنجا رفته ام یا نه. اما این احساس را همیشه داشتم که باید دوباره آنجا راپیدا کنم، باید دوباره آن کوره راه سخت و متروک را دوباره کشف کنم و از آن آبگیر نه چندان کوچک دوباره رد شوم و ...
با آرش راه افتادیم، جایی شبیه اطراف تهران، شبیه ازگل قدیم بود، شبیه جاهایی که با رامین ساعتها و ساعتها راه می رفتیم، مسیر را می دانستم و قدم به قدم یادم می آمد، اما این بار بعد پنج سال برگشته بودم، همه جا پر بود از آپارتمانهای کج و کوله ی مدل تهران، روی مسیر آسفالت راه می رفتیم، به آرش می گفتم بخدا همین جا بود، مسیرش همین بود، سمت راستمان آپارتمانها بودند، به آرش اشاره می کردم که اینجا پر از درخت و گل و گیاه بود شبیه جنگل های حاشیه جاده چالوس، اصلا یادم می آمد که آنجا دویده بودم، اما آن لحظه فقط دیوار بود و طرح های من درآوردی آپارتمانهای بساز بفروشی.
سمت چپ دامنه تپه بود، آنجا کمتر اثری از آپارتمان بود، هنوز خاک بود، هنوز یکی دو  تا صخره دیده می شد، اما آنجارا هم داشتند تخریب می کردند، یک دفعه یک گله ی کوچک گوسفند دیدیم، از همانهایی که بعضی وقت ها در دامنه کوه ریزان اگر خوش شانس بودیم می دیدیم، به آرش گفتم: ببین این هم شاهد، اینجا پر بود از این گله ها و طبیعت بکر و ...
...
هنوز هم نمی دانم که آن تصورم از جایی که یکی دوبار با بهمن رفته بودم، خیال است یا واقعیت، هرچه باشد بهمن پانزده سالی است که مرده و فقط خاطره هایش باقی مانده.


۲ نظر:

  1. به خواب دیدن خاطره ها میشه غبطه خورد

    پاسخحذف
  2. آآآآآآآآآآآی گفتی. یادته امیر اون نصفه شبی تو راه گله گوسفند دیدیم با یه سگ گله اندازه کرگدن!!! مسیرو فوری کج کردیم. یادش بخیر برادر

    پاسخحذف