۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

سفر سفر سفر

سه سال پیش از یک سو خوشحال بودم و از یک سو ناراحت،


۲ نظر:

  1. فکر کنم همه مون این احساس متناقض غم و شادی را در روزهای آخر تجربه کردیم، البته برا من کفه غم سنگین تر بود. من ویزام خیلی‌ دیر اومد یعنی‌ وقتی‌ رسیدم ترم پس فرداش شروع شد. یادمه سفارت آمریکا در آنکارا جمعه‌ها اسم‌ها رو می‌‌ذاشت روی سایت. جمعه‌های آخر با اضطراب میشستم پای کامپیوتر و با ترس چک می‌‌کردم، نمی‌‌دونستم باید خوش حال باشم که اسمم نیست یا غمگین. اوایل ناراحت می‌‌شدم ولی‌ بعدش فکر کنم کمی‌ خوش حال. کم کم این احساس بهم دست داده بود که یک چند ماهِ دیگه هم می‌‌مونم تا عصر جمعه آخر که هرگز از یادم نمیره، وقتی‌ اسمم رو دیدم حزنِ عمیقی وجودم رو به لرزه دراورد یک احساس پیچیده متناقض. و از اون بدتر لحظه‌ای بود که از اتاقم اومدم بیرون و به خانواده‌ام گفتم که اونها هم کم کم داشتن مطمئن می‌‌شدن من چند وقتِ دیگه هستم. حتی یاد آوری اون صحنه هم اشکم رو در اورد....

    حقیقت این است
    هنوز میان دریا و دلهره
    مجبورت نکرده اند که بدانی‌
    باد نمی‌فهمد
    باد نمی‌فهمد
    که بر این بوته بی‌ وطن چه رفته است...

    پاسخحذف
  2. من می تونم بگم توی تمام این 3 سال هیچ روزی به اندازه 14 دسامبر خوشحال نبودم. ولی روزی که خودم داشتم میومدم فقط غم بود ...
    می چلچرانه :))

    پاسخحذف