۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

شکست بعد از شکست، انگار این زنجیره را پایانی نیست

ملّتی که در "همه چیز" شکست خورده است، این است حکایت حال ما مردم ایران.
همه چیزمان را باخته ایم و اتفاقا هنوز هم اصرار داریم که صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم، 

دیروزها و امروز که طیف گسترده اخبار از مذاکره تا امضای قراداد و استقبال هیئت مذاکره کننده تا سخنرانی همراه با چفیه ظریف و صالحی را می دیدم فهمیدم که داستان همان داستان عباس میرزاست. عباس میرزا دلاور قجری که به صف روسها می زند، اما شکست می خورد تا زنجیره معاصر شکست های ایران و ایرانیان آغاز شود.

آنهایی که در تهران از موفقیت مذاکرات ژنو می گویند، خودشان می دانند چه می گویند؟ شوخی می کنند یا جدی می گویند و می نویسند؟
لااقل اینقدر شجاع باشند که بجای "موفقیت و پیروزی" بگویند که جلوی خسارت را گرفتیم. بگویند که 10 سال همه دار و ندارمان را بر باد دادند و ما جلوی آن را گرفتیم. این را محکم و با قاطعیت بگویند، آن چنان بگویند که رهبر و احمدی نژادها و لاریجانی ها و جلیلی ها صدایشان را بشنوند، نه اینکه در لفافه ی تعارف و تملق حرف بزنند. آن چنان بگویند که مقدمه محاکمه همه آنها باشد. نه اینکه همچنان بر بوق "حق" بنوازند. 
واقعیت را بگویند، بگویند که در دنیا کثیف سیاست "حقی" وجود ندارد، آنچه هست توانایی است، آن هم توانایی همه جانبه، بگویند و صادق باشند که می خواستند با بسط توانایی های خود، "حق" خود را بستانند، اما توانایی هایشان کم بود و "مجبور" به تسلیم شدند.بگویند که توانایی را صرفا در توانایی تکنولوژیک و فنی می دیدند، بگویند که اقتصادمان فلج بود، افلیج تر هم شد. بگویند که قطعنامه ها کاغذ پاره نبودند، بگویند که در بدر و خبیر نیستیم، بگویند که در میانه بلبشوی اقتصادی هستیم.

داستان حق ملت ها در این دنیا آنقدر غیر واقعی است که همه آن را فهمیده اند، گیریم که قدرت های بزرگ روی کاغذ برایتان نوشتند که "حق" با شماست، اما با رفتار خودشان اثبات کنند که اجازه نمی دهیم! مگر همیشه تاریخ این کار را نکرده اند؟ آیا روضه خواندن برای مردم در مورد برحق بودن کافی است؟ آیا پهنه کشور مجلس روضه علی اصغر و امام حسین است؟

کسی "حق" خود را می تواند بگیرد که قوی باشد، قدر سرمایه های انسانی و مادی و معنوی خود را بداند، نه اینکه ملتی که زمام امور خود را به دست ابله و مریض روانی به نام احمدی نژاد بدهد که هشت سال بدمستی می کند و عربده می کشد و تمام قواعد را نادیده می گیرد و ...

این بازی هسته ای نباید آغاز می شد، اصل آن اشتباه است، هر حرکت ما در این بازی فقط خسارت است، حال چه ظریف بازی کند چه صالحی چه جلیلی و چه هر کس دیگری. 
خوشحال نیستم، چه اینکه همیشه داریم به خودمان دروغ می گوییم، همیشه نه ذهن مان هست که "از این ستون به آن ستون فرجی بشود". هرگز نمی شود. باید یاد بگیریم که چگونه قوی شویم، چگونه در بازی پیچیده قدرت جهانی ظریف بازی کنیم و چگونه قدر داشته هایمان را بدانیم. 


پی نوشت: نوشته بودند که 20%هایمان را نابود کردند و ... ای کاش شش ماه صبر می کردند تا اراک راه بیفتد!!!!، می خواستم بپرسم که برادر من می خواهی با 20% و 5% چه کنی؟ اصلا تا الان برایت چه به ارمغان آورده که این قدر فردا فردا می کنی؟ و آیا اصلا یک روز در عمرت در کار صنعت بوده ای که بدانی ساده تر از اراک را 20 ساله و با بدبختی تمام می کنیم، چه رسد به اراک و بوشهر و ... که هیچ تجربه و دانش فنی عمیقی از آنها نداریم.

بر سرمان کلاه گشادی رفته است، انگار تئاتری است که همه چیزش از قبل طراحی شده، انگار در باتلاقی هستیم که هر کاری کینم بیشتر در گل فرو می رویم.




۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

چونکه خون شهدا چشم عدو را بندد /// بزم طاغوت به یک لحظه عزا خواهد شد

سالها پیش یک سخنرانی حقیقتا زیبا از مهدی الهی قمشه ای (خدا حفظش کند) گوش می دادم درباره امام حسین و عاشورا. یک جایی در آن سخنرانی در باب غم و شادی صحبت می شد، که این کدام غمی است که این گونه با طبل و سنج و ریتم منظم نشر می شود؟ سخنران می گفت اگر با چشم یقین ببینیم، همانطور که فرموده ا ند، همه زیبایی است و شادی.

این اجرای زیبا و شعر زیبایش (که همه اش را نمی خواند) را امروز که تاسوعاست مرور می کردم، زیباست.

===
پی نوشت: دوست عزیزی به درستی اشتباه بنده را اصلاح کردند، منظور "حسین" الهی قمشه ای بود، نه مهدی که پدر ایشان است و سالهاست که چشم از دنیا بسته اند.


۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

30% احتمال باران، قسمت 2

در قسمت اول این نوشته پرسیده بودم که معنی "فردا به احتمال 30% هوا بارانی خواهد بود" چیست.

پاسخ دادن به این پرسش کار سختی است، در این نوشته می توانید در این باره بیشتر بخوانید. موضوع یک داستان "احتمالاتی" است، آن هم در یک فضای بی نهایت بعدی.
چرا بی نهایت بعد؟ چون فضای حالت اتمسفری-اقیانوسی که با معادلات مشتقات جزئی مدل می شود، بی نهایت درجه آزادی دارد. برای نمونه در انداختن سکّه، فقط دو جواب امکان پذیر است: شیر یا خط، اما در یک فضای پیوسته، گستره آزادی بی نهایت است.
اما در دنیای محاسبات و هنگامی که پای حساب و کتاب به میان می آید، بسنده کردن به حرفهای کلی از قبیل "فضای حالت بی نهایت بعدی" مشکل کسی را حل نمی کند. برای این مشکل باید راه حلی عملی اندیشیده شود.
راه حل عملی در این گونه موارد استفاده از روش های مبتنی بر پیش بینی های گروهی است. یعنی چه؟

برای پاسخ دادن به این سوال باید چند مقدمه بگویم (اگر عمری بود، شاید برای هر کدام ازآنها توضیح مفصل تری نوشتم).

یکم، شرایط اولیه و شرایط مرزی معادلات: در سیسم اتمسفری-اقیانوسی اطلاعات عددی ما درباره وضع موجود بسیار ناقص و محدود است، در حالیکه برای حل دقیق دستگاه معادلات احتیاج به اطلاعات کافی و دقیق داریم. اطلاعاتی که در دسترس هستند محدود به نمونه های محلی (ایستگاه های هواشناسی) و رادارها و ماهواره ها هستند،
دوم: مدل های موجود مدل های دقیقی نیستند و در موارد بسیاری از تقریب های مدل سازی اساسی استفاده شده است.
سوم: رفتار اتمسفر رفتاری آشوبناک است و نتایج معادلات بسیار وابسته به شرایط اولیه است.

حال چه باید کرد؟ روش عملی برای پیش بینی سیستم این است که اولا شرایط اولیه "بهینه" را بر اساس همان اطلاعات موجود بدست آوریم، دوم: چون سیستم آشوبناک است و ما هم مطمئن به شرایط اولیه مان نیستیم، بر اساس همان شرایط اولیه، "مجموعه" ای از شرایط اولیه فرضی بسازیم (مثلا با تغییرات کوچک در جهت های مهم)، سپس بطور همزمان و با تمام این مجموعه ی شرایط اولیه سیستم را حل کنیم. جوابهای این حل، جوابهای مستقل از هم خواهند بود که هر کدام مبتنی بر یک شرایط اولیه هستند. شکل زیر نمایش ساده ی این ایده است.


و شکل زیر هم نمونه ی واقعی از پیش بینی مسیر یک طوفان است، خطوط بنفش هر کدام نتیجه یک دسته از محاسبات موازی است.


اکنون باز گردیم به همان سوال اول: معنی "فردا به احتمال 30% هوا بارانی خواهد بود" چیست؟ در دنیای واقع، جواب این سوال یعنی اینکه هر کدام از محاسبات موازی چه نتیجه ای داشته اند، مثلا فرض کنید که 20 محاسبه موازی داریم و از بین آنها 6 مورد به ما می گویند که فردا بارانی است و 14 مورد می گویند که باران نخواهد آمد، نسبت 6/20 همان احتمال باران آمدن است (البته همه اینها حکایت ها در دل خود دارد که خارج از حوصله این نوشته است).

این نوشته را ختم می کنم به یک نتیجه که نشان می دهد که دانش ما هنوز چقدر کم است و چقدر جای کار برای بهبود مدلها زیاد است. 
طوفان سندی که سال گذشته سال شمال شرق امریکا را نابود کرد، مثال بی نظیری است. عکس زیر نشان می دهد که نتایج محاسبات درباره این طوفان دو شقه شده بوده. یک گروه مسیر آن را به سمت آفریقا و گروهی دیگری مسیر آن را به سوی شما سرق امریکا نشان می داده.








۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

همه آنچه را می خواهم بگویم، هزاران سال قبل گفته اند،

درباب برزویه از قول برزویۀ طبیب که کار اصلی اش پزشکی بوده، آمده است: «[...] به رغبتی صادق و حِسْبَتی بی ریا [= بدون حساب گری] روی به علاج بیماران آوردم و روزگار دراز در آن مستغرق گردانیدم [= صرف کردم] تا به مَیامِن [= از برکات] آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صِلات [= پاداش ها] و مواهب [= بخشش های] پادشاهان بر من متواتر[= پیاپی] شد. [...] هیچ علاجی در وهْم نیامد که موجب صحّت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنیِ کلّی تواند آمد چنان که طریقِ مراجعت آن بسته مانَد. [...] به حکم این مقدمات از علم طب تبرّی می نمودم و همت و نَهْمَت [غایت آرزو] بر طلب علم دین مصروف می گردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم سراسر مَخاوِف [=جاهای ترسناک] و مضایق [تنگناها]. و آنگاه نه راهبَری معین و نه شاهراهی پیدا [...] و خِلاف میان اصحاب ملّت ها [= دین ها] هرچه ظاهرتر. بعضی به طریق ارث دست در شاخ ضعیفی زده و طایفه ای از جهت متابعتِ [= پیروی کردن از] پادشاهان و بیم جان، پای بر رُکنی لرزان نهاده و جماعتی از بهر حُطام دنیا [= اندک مال دنیوی] و رفعت منزلت [= بلندی جایگاه و مقام] میان مردمان، دل در پشتوانِ [= تکیه گاه] پوسیده ای بسته و تکیه بر استخوانِ پوده ای [= پوک] کرده و اختلاف ایشان در معرفت خالق و ابتداء خلق و انتهای کار بی نهایت و هرچه ظاهرتر بود. و رأی هریک بر این مقرّر که مُصیٖبم [= درست گوینده، بر صواب رفته] و خصم من مُبطِل [= نامُحِق، ناحق] و مُخْطی [= در خطا، ناصواب]. با این فکرت در بیابان تردّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی پوییدم، البته نه راه سوی مقصد بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق، دلیلی نشان یافتم. به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علماء هر صنف را بینم و از اصول و فروع مُعتَقَدِ ایشان استکشافی [= روشنگری خواستن، تحقیق] کنم و بکوشم تا بیّنَتی [= دلیلی] صادق دلپذیر به دست آید. این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به رعایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گردِ تقبیح ملت و نفی حجّت مخالفان می گشتند. به هیچ تأویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان بر هویٰ بود.
...
«با خود گفتم اگر بر دین اسلاف [= پیشینیان] بی ایقان و تیقّن ثَبات [= پافشاری] کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن، نابکاری مواظَبَت می نماید و به تَبَعِ سَلَف، رستگاری طمع می دارد و اگر دیگربار در طلب ایستم، عمر وفا نمی کند که اجل نزدیک است و اگر در حیرت روزگار گذارم، فرصت فائت گردد [= از دست برود] و ناساخته رحلت باید کرد. صواب من آن است که بر مواظَبَت و ملازَمَت که زُبدۀ همۀ ادیان است، اقتصار نمایم [= بسنده کنم] و برآنچه ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع است، اقبال کنم».
راوی سپس کارهای ستودۀ عقل و پسندیدۀ طبع را برمی شمارد مانند: خودداری از آدمکشی و کِبْر و خشم و خیانت و دزدی؛ دوری از هوای زنان؛ پرهیز از دروغ و فحش و بهتان و غیبت؛ خودداری از آزار مردمان، دوستی دنیا و گفتن چیزی برسبیل افترا در معنی بَعث و قیامت و ثواب و عقاب و جز این ها.

برگرفته از کلیله و دمنه از اینجا

۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

تناقض

در بازار مسگرها نمی توان کتاب خواند.


۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

"مرگ بر ..."

فرارسیدن 13 آبان را به تمام خرس های سرخی که ملت را شهید پرور کردند و به موسوی خوئینی ها و خواهر مری ها و ابراهیم کوچولوها و ... تبریک و تهنیت می گویم. ان شاء الله همانطور که عموم مردم ایران از برکات این حرکات انقلابی بهرمنده شدند، ایشان هم در دنیا و آخرت خیر عمل خود را ببینند.



۱۳۹۲ آبان ۱۰, جمعه

Dear Sir/Madam, به معنی "عزیزم" نیست الاغ

از "دانشجویان خط امام" انتظار می رفت که مسلمان باشند، مگر غیر این است؟

البته که غیر از این است، و حتما غیر این است، مگر آنکه مسلمانی به ادعای بسیار باشد و به نام.

و البته "خط امام" تا امروز امتداد یافته و اسلوب کار آن هم بی صداقتی است و "تعصب" و دعواهای بی پایان گروهی و فرقه ای و ...

نوشته ابراهیم نبوی (که دل خوشی از او نداشته و ندارم) درباره امیرعباس انتظام دلیل این نوشته ام شد. (نوشته کامل او در ذیل آمده است). 
انتظام به جرم جاسوسی زندانی بود، بر اساس هزار دلیل بی پایه و اساس، تا آنجا که سال ها بعد، نظام مقدس مجبور شد که او را از زندان اخراج کند! البته هیچ وقت او تبرئه نشد، اما چون گند کارشان درآمده بود و هیچ مدرکی علیه او نداشتند، آخر سر خودشان هم نفهمیدند که با او چه کنند (داستانش را می توانید خودتان پیدا کنید و بخوانید).
در این میان مدرکی از او وجود دارد که در مکاتبات او و سفارت امریکاست. در این مدرک چون از کلمه "Dear" برای خطاب کردن او استفاده شده و چون این کلمه یعنی "عزیزم"، پس او جاسوس بوده و ...
قصدم واکاویی تاریخ گند گرفته مان نیست،

می خواهم این را بگویم که آن موقع "خواهر مری" که مترجم گروگان گیران بودند، انگلیسی را روان صحبت می کردند و بهتر از همه می دانستند که معنی آن کلمه "عزیزم" نیست، اما حیف که خواهر مری منافع و تعصبات خودشان را به صداقت ترجیح دادند و ...
می خواستم بگویم که همه ی آن امریکا رفته ها و انگلیسی بلدها می دانستند که "عزیزم" در کار نیست، اما همه شان جز یکی سکوت کرد و او همان مرد بزرگ، بازرگان، بود.

القصه، انتظام فردی است از بین تمام این همه آدم بدبخت شده، تمام زندگی ما بر سر همین تعصبات کور و بی شرافتی ها نابود شد و می شود.

در قرآن آیه ای هست که می گوید زبان تان را طوری نگردانید که معنی تغییر کند و به سبب آن منافع تان را کسب کنید. ای کاش پیروان خط امام این شرافت را داشتند که با کلمات بازی نکنند. 

ای اهل ایمان، نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید هر چند بر ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد، (برای هر کس شهادت می دهید) اگر فقیر باشد یا غنی، خدا به (رعایت حقوق) آنها اولی است، پس شما (در حکم و شهادت) پیروی هوای نفس نکنید تا مبادا عدالت نگاه ندارید. و اگر زبان را (در شهادت به نفع خود) بگردانید یا (از بیان حق) خودداری کنید خدا به هر چه کنید آگاه است.
===
متن کامل نبوی:
وقتی در وزارت کشور کار می کردم، برای بررسی صلاحیت نهضت آزادی در انتخابات مجلس دوم از سوی آقای ناطق نوری مامور شدم. مهم ترین موضوع در این مورد دفاع بازرگان از جاسوسی به نام امیرانتظام بود. برای بررسی این موضوع پرونده امیرانتظام را از دادگاه انقلاب درخواست کردم و این پرونده را که شامل دو پوشه نسبتا ضخیم بود، صفحه به صفحه و کلمه به کلمه خواندم. تقریبا هفتاد درصد محتویات پرونده شامل اسناد و مدارک شخصی امیرانتظام در زمان دستگیری و در بازرسی خانه اش بود. هیچ چیز خاصی در این اسناد نبود. بخش دیگر مکاتبات امیرانتظام و رونوشت اسناد سفارت آمریکا و دادخواست و دفاعیه امیر انتظام بود. تقریبا همه اتهاماتی که به امیرانتظام وارد شده بود و به دلیل آن اتهامات به حبس ابد محکوم شده بود، به دلیل ارتباط او با آمریکایی ها بود. امیرانتظام به عنوان معاون نخست وزیر موظف بود با آمریکایی ها رابطه داشته باشد و در محدوده وظایفش با آنها تماس گرفته بود، یک عمل قانونی. از همه وحشتناک تر تصمیم گیری برای او براساس ترجمه هایی غلط از اسناد سفارت آمریکا بود. او بخاطر انجام وظایف قانونی اش و ترجمه غلط اسناد و مدارک در یک محاکمه احمقانه به حبس ابد محکوم شد.  
جز شخص بازرگان کسی از او دفاع نکرد، دانشجویان انقلابی مسلمان پیرو خط امام در بلاهت سنگ تمام گذاشتند و حزب توده چند بار از اینکه در محاکمه او تعلل می شود به دولت و حکومت هشدار داد. محمد منتظری، جلال الدین فارسی و معادیخواه هر سه در دادگاه امیرانتظام حاضر شده و گفتند او یهودی است. محمد منتظری بعدا در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد، فارسی در جریان شکار یک روستایی را کشت و به همین اتهام زندانی شد و معادیخواه در یک رسوایی اخلاقی برکنار شد. امیرانتظام که همراه همسر و فرزندانش به عنوان سفیر در سوئد بود از سوی کمال خرازی معاون قطب زاده وزیرخارجه احضار شد و با وجود اینکه دوستان اروپایی اش به او هشدار داده بودند که احتمال خطر دستگیری برایش وجود دارد، به ایران آمد و یک روز بعد دستگیر شد. او به مدت پانزده ماه در سلول انفرادی بود.  
من براساس پرونده ای که خوانده بودم گزارشی نوشتم و در آن تاکید کردم که کل نوشته هایی که در این پرونده آمده است، نامربوط است. نامه را برای آقای ناطق فرستادم. چند روز بعد در قراری با امامی کاشانی عضو شورای نگهبان شرکت کردم و از نظرم دفاع کردم. شورای نگهبان برخلاف نظر رسمی وزارت کشور صلاحیت نهضت آزادی را رد کرد. من به دو دلیل استعفا دادم و از وزارت کشور بیرون آمدم. یکی از دلایلم همین موضوع بود.  
بعد از دوازده سال، با امیرانتظام در خانه اش مواجه شدم. همسرش، الی، که بعد از آزادی موقت او از زندان با او ازدواج کرده بود، دوست خواهرم بود و من از طریق خواهرم همیشه در جریان وضعیت او بودم. این بار به عنوان خبرنگار روزنامه جامعه با او مصاحبه کردم. مصاحبه وقتی منتشر شد، افکار عمومی با یک بحران بزرگ مواجه شده بود. کسی که تا آن زمان حدود بیست سال زندانی بود، انسانی بیگناه بود که هیچ کس جز شخص بازرگان از او دفاع نکرده بود. اغلب گروههای مذهبی و چپ ضدآمریکایی خواستار اعدام او شده بودند و بارها در اجتماعات مختلف جمعیت های عظیم مردم غالبا خشمگین برای اعدام او شعار داده شده بود. حتی همکارانش هم از او دفاع نکرده بودند. وقتی هم زندان ماند، همسرش که در سوئد بود، از او جدا شد و فرزندانش هم دیگر با او ارتباط برقرار نکردند.  
در همان مصاحبه امیرانتظام حرف های زیادی زده بود، حرف هایی که نمی شد چاپ شان کرد. گفته بود که چگونه توانسته است در شرایط دشوار زندان زنده بماند. گفته بود که لاجوردی بارها برای اینکه او را در مقابل دیگران تحقیر کند، او را وادار کرده بود توالت های زندان را بشوید. می گفت: می خواست مرا ویران کند. یک بار وقت گرفتم و به دفترش رفتم. خوشحال شده بود و فکر کرده بود که می خواهم درخواست کنم که تمیز کردن توالت را انجام ندهم. به من گفت از چه چیزی شکایت داری؟ گفتم: شکایت ندارم، فقط می خواستم درخواست کنم به دلیل اینکه توالت ها تمیز نمی شود دستور بدهید اداره زندانها مایع وایتکس سفید کننده بگیرد که توالت تمیز بشود. لاجوردی به او خیره شده بود و گفته بود برو بیرون. از همان روز شستن توالت متوقف شد. او را نمی شد تحقیر کرد. لاجوردی با همه بی شعوری اش فهمیده بود که امیرانتظام بزرگتر از توانایی او از تحقیر آدمهاست.  
امیرانتظام به عنوان یک زندانی محبوب همیشه احترام زندانیان اوین را جلب می کرد. همین موجب خشم لاجوردی بود. می گفت: بالاخره تصمیم گرفت مرا به زندان رجایی شهر بفرستد، اما این کار را با حالت عادی نکردند. در زمستان تهران، وقتی کامیونی وسایل به زندان رجایی شهر می برد، مرا پشت کامیون گذاشتند و دستهایم را به بدنه کامیون با دستبند بستند. در زیر برف و سرما به زندان رجایی شهر برده شدم. سرمای سختی خورده بودم و با همان وضع در زندان بودم. وقتی دید نمی میرم دوباره مرا به اوین برگرداند.  
وقتی در مصاحبه ام از امیرانتظام پرسیدم بالاخره کی آزاد شدید؟ گفت: آزاد نشدم، یک بار به من مرخصی دادند. بعد از چند بار مرخصی یک بار دنبال من نیامدند. ساعتی که گذشت خودم ماشین گرفتم و به زندان رفتم. بار آخر، مرا از زندان اخراج کردند.  
داستان امیرانتظام تمام نشد. او بار دیگر پس از کشته شدن اسدالله لاجوردی و پس از مصاحبه آقای خاتمی که وی در آن از لاجوردی بخوبی یاد کرده بود، با رادیوهای بیرون ایران مصاحبه کرد و چهره واقعی لاجوردی را به آنها نشان داد. نتیجه این سخنان یک دوره زندان دیگر بود. امیرانتظام در سالهای مختلف زندگی اش، چهار بار جوایز مختلف جهانی را گرفته است. جمهوری اسلامی حتی با خروج او از کشور برای دریافت جایزه هم موافقت کرد. اما خودش حاضر نشد از ایران بیرون بیاید. ماند و در خانه ای که دوستش داشت و مصیبتش را کشیده بود به فعالیت هایش در دفاع از جنبش مردم ادامه داد. درک رنج های او نه فقط برای کسی که سرگذشتش را می شنود، بلکه برای بسیاری از زندانیان هم ممکن نیست. او نیمی از عمرش را در زندان گذراند فقط بخاطر اینکه یک گروه سیاسی قصد داشت با یک گروه سیاسی دیگر تسویه حساب کند و تلخ تر از همه اینکه هیچ کس تا سالها حاضر به دفاع از او نبود.  
چندی قبل، در شهریور سال 92 عباس امیرانتظام در بیمارستانی مشغول مداوا بود. خبردار شد که آیت الله گیلانی که او را به حبس ابد محکوم کرده بود، در همان بیمارستان مشغول مداواست. به دیدار گیلانی رفت و از او عیادت کرد. امیرانتظام گفته است: « جامعه امروز ایران بیش از هر چیز تشنه اخلاق بخشایشگرانه است و ارتقای اخلاق در گرو بخشودن خشونت ورزان اما از یاد نبردن جنایات آنان است.»