۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

قضاوت

معظم: " در قضیه اخیر هم که چندان مهم نیست، احساس شد از مصلحت بزرگی غفلت شده است. "

قضاوت با شنونده.

----
پسربچه گستاخی را در نظر بگیرید که راه می رود و به همه اهل محل و همسن هایش و همه فامیل و همه و همه بد و بیراه می گوید. پدر کودک بجای تشر زدن و تربیت کردن، در دل می خندد و کودک خودآگاهانه و ناخودآگاهانه می فهمد که پدر تاییدش می کند. هر از گاهی هم وقتی دعوا بالا می گیرد و کار به کتک کاری می کشد، پدر طرفین را از هم جدا می کند و بعد مدتی هم دستی به سروگوش پسرکش می کشد و نوازشی می کند.
پسرک هم هر روز نوایی تازه دارد، هر روز با کسی گلاویز است و ...
پدر ابله چه آرزوهایی دارد که کینه های درونی دل را بدست پسرک گستاخ، التیام دهد. غافل از آنکه همان پسرک گستاخ دیروز، فردا روزی بر پدر نیز بتازد و تمام آرزوهایش (و ان شاء الله تمام وجودش) بر باد رود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر