۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

اعتماد

ماشين را برده بودم تعميرگاه.
تكنسين كه كاركرد ماشين را ديد، گفت كه سرويس سي هزار مايل سيصد و بيست وهفت دلار مي شود و دو ساعتي هم طول مي كشد. برق از كله ام پريد، اما چاره اي نبود، قبول كردم و منتظر شدم.
حدود يك ساعت بعد كار تمام شد. براي پرداخت كه رفتم، مسئول صندوق گفت كه هزينه سرويس نود و دو دلار شده!
تكنسين مربوطه آمد و گفت كه ديده كه ماشين در وضعيت مطلوب است، پس احتياج به سرويس سي هزار تا نبوده و همان سرويس معمول را انجام داده.
او مي توانست از من سيصد دلار بگيرد، من هم كه اول كار قبول كرده بودم، پس جاي شكايتي باقي نمي ماند و اصلا روح من هم خبر دار نمي شد.
داستان را با مكانيكي هاي تهران مقايسه كردم كه مجبور بودم هميشه بالاي سرشان بايستم كه قطعه اي از ماشين باز نكنند و يا روغن نامرغوب در موتور نريزند، انصاف كه جاي خود!
اعتماد!
بركت!
انصاف!
كجا هستند اين مفاهيم انساني و اخلاقي و ديني در جامعه ما؟ چه شده كه آدم ها اين قدر متفاوت شده اند؟
روش تربيتي غربي ها چيست كه اين قدر تاثير دارد؟


۲ نظر:

  1. اولا که همه اینجا هم اینطور نیستند عزیز جان بسته به آدمش داره خودم اخیرا گیر یکی از این کله گنده ها شون افتادم که از هر جی سر کلاه گذاری بود دریغ نکرد. برای استادم که داستانشو تعریف کردم اونم یه قضیه مشابه همینو گفت و نتیجه گرفته بود که خیلی هم نمیشه به مکانیکی های با اسم و رسم اعتماد کرد. روش که مشخصه زور و ترس از اینکه اگه خلاف کنی چه بلایی سرت می یاد.

    پاسخحذف
  2. من هم نگفتم كه همين طور هستند. اما آدمهاي فراواني را مي شه ديد كه اينجوري هستند، بخصوص در شهرهاي كوچكي ما زندگي مي كنيم.

    پاسخحذف