۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

پرده

يك وقت هايي چشم باز مي كني و مي بيني كه چه كلاه گشادي برسرت رفته.
من اين كتاب را نخوانده ام، اما حتي اگر بخشي از اين فريضه كه مطرح مي شود، درست باشد، بايد بيشتر و بيشتر از قبل افسوس خورد.
اوقاتي هست كه دريچه اي به روي آدمي باز مي شود، اي كاش در آن لحظات آدم شاهد فريب نباشد، شاهد پاكي و صدق باشد.

چه كسي خسارتهاي بي نهايت معنوي و مادي را براي اين مردم جبران خواهد كرد؟
براي مادرم و پدرم و براي مادران و پدران، براي برادرم و خواهرم و براي برادران و خواهرانم، نگرانم. نگران. نگران.
تا كي بازيچه دست ديگران خواهيم بود؟
تا كي بايد تاوان تصميم هاي ديگران را بدهيم؟
چگونه بايد براي خودمان درست تصميم بگيريم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر