۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

حوضچه دوست داشتني


يكي از دوستانم برايم ايميلي فرستاده بود از صحنه هاي خشم طبيعت، اين هم يكي از عكس هاي آن مجموعه بود.
داشتم با خودم فكر مي كردم كه اي كاش مي توانستم پس گردن خيلي ها را بگيرم و داخل اين حوضچه نازنين و زيبا پرتشان كنم و شتاب جاذبه رو كم و كمتر كنم و بشينم و سوختن و زجر كشيدنشون رو نگاه كنم و لذت ببرم.
تنها نگرانيم اينه كه آيا اين حوضچه به اندازه كافي جا داره؟

" ... هل من مزيد ؟ ... "

۳ نظر:

  1. مرگ آدم ها نه! مرگ اندیشه ها. اگر با مردن یک دیکتاتور، دیکتاتوری تمام می شد، دیگر غمی نبود. غم ما از این تکرار تاریخ است.
    این آرزویی که نوشتی رو صدام محقق کرد. اون آدم ها رو با طناب از بالا آویزون می کرد و اون ها رو با همون شتاب جاذبه ای که خواستی توی استخر اسید داخل می کرد. تازه اون فکرش هوشمندانه تر بود چون توی اسید بدن می سوزه و رگ ها بسته می شن و در اثر خونریزی فرد نمی میره تا وقتی که تا قلبش داخل اسید بشه!!

    پاسخحذف