۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

لاطائلات

هر چه از بلای فیسبوک و وایبر و تلگرام و ... بگوییم، کم گفته ایم.

مسیر حرکت هر جامعه ای انگار که بدون تغییر است، مانند جاده ای که از جایی آغاز شده و به سرانجامی می رسد. تنها امری که تغییر می کند، ظاهرا سرعت حرکت در آن مسیر است.

جاده زندگی عموم مردم کشور ما قرن هاست که جاده ای است پر از خرافات و توهمات و مزخرفات. سالها قبل که اسباب بازی های مدرن مانند اینترنت و موبایل و ... نبود، جاده خاکی بود و سرعت حرکت در آن کم بود.
کتاب مورد علاقه عموم کتاب های کشکولی بود و مردم پشت قرآن های امامزاده ها مزخرف می نوشتند و بقیه را تشویق و ترغیب می کردند که مزخرفاتشان را اشاعه دهند. این روزها نوادگان و فرزندان همان مردمان قدیم، اسباب بازی های سریع تری دارند: وایبر و تلگرام و فیسبوک و ...

من حقیقتا در شگفت هستم از حجم لاطائلات تولید شده توسط این مردم:






تصویر کوروش بزرگ مظهر عدالت بشری بر روی سقف دادگستری ملی ایالات متحده آمریکا اگه ایرانی هستی اینو شر کن



بابام میگفت: یک یارو رو به خدا کرد و گفت خدایا اگر قرار شد یک روز این سقف رو سر من خراب بشه بهم یک نشونه ای بده که من بفهمم و زن بچه ام این زیر له نشدند. بعد چند وقت سقف خونه یک ترک خورد. یارو یک نگاهی کرد و گفت مشکلی نیست خدا منو تنها نمیزاره اگر بخواد چیزی بشه خبرم میکنه، تَرَکِ بزرگتر شد و شروع کرد ازش گچ و خاک ریختن دوباره گفت خدا همراه منه، سقف نصفه کج شد بازم گفت خدا هست. بعد سقف ریخت تو سر خودش و خانوادش و مردند. رفتند اون دنیا گفت خدایا چرا بهم خبر ندادی؟ خدا فقط تماشاش کرد.... حالا من اگر به نشانه و آیت فرستادن خدا اعتقاد داشتم، جدا فکر میکردم خدا داره میگه دور کعبه و آل سعود رو خط بکشید و اینقدر این پولهای مفت رو ندید به حامیان داعش. به هر حال متاسفم برای اونایی که امروز جونشون رو از دست دادند. و نه عیدی میبینم نه دلیلی واسه تبریک گفتن.



۱ نظر:

  1. امیر جان لطفا این را منتشر نکن. برای خودت نوشتم. آرش.

    این لاطائلات فیس بوکی که ابعاد وسیعی دارد مدتهاست که ذهن مرا مشغول کرده است. جدای از سانتامانتالیزم مشمئزکننده و سیاست زدگی بی حد و حصر رفقای ایرانی، خود فیس بوک بما هو فیس بوک و نظائرش ذهن را با بمبارانی از اطلاعات درست و نادرست مواجه می کند که حتی پیچیده ترین ذهنها و باهوش ترین آدمها را هم سردرگم می کند. من که مدتهاست دیگر فقط چند نفری را می خوانم که به حرفهایشان علاقه دارم و انبوه اطلاعات را فیلتر می کنم فقط. این متن را یکی از دوستان در فیس بوک نوشته بود، بسیار به جا و دقیق این فضا را توصیف کرده است:
    جمع کن خود را، جماعت رحمت است...
    رحیم عزیز از سکوت گفته است و من هم فکر کردم که پانویسی بر آن بنویسم... آن یادداشت از رادیو می‌گوید که باز خیلی کم توقّع بود. سرسام‌های امروزه دیگر به اشغال دایم یک حسّ قانع نیستند. مثل آن شراب ابونواس اند که گوش و چشم و دست و همه‌ی وجود ما را تسخیر می‌کنند. راه دور نرویم. این پیام‌ها در شبکه‌‌های اجتماعی که سرزده و ناخوانده می‌رسند و از برکت آن‌ها ما همه چیز می‌خوانیم و می‌دانیم و می‌آموزیم. بعد هم کریمانه آن را تقسیم می‌کنیم که زکات علم نشر آن است. این نامه‌های بی‌امان حکمت که از یمین و یسار می‌رسند٬ و ما را در میان صد دانسته ناخواسته غرق می‌کنند. از طبیعت بی‌جان تا علم ابدان و ادیان، از مقایسه کشورها تا بدبختی ما، از گفتار نغز تا نقل اثبات و نقض و خلاصه همه چیز الّا آن که ما آنجا نیستیم. نامه هست و نام ما هم در سر نامه هست و صد نام بزرگ هم در متن نامه هست و ما غایبیم. نه به نامه‌ای پیامی٬ نه به خامه‌ای سلامی. فقط مجموعه دانش است که بی‌دریغ می‌رسد تا ذهن و خیال ما را فربه کند. نمی‌گویم که در این آش درهم جوش دانه گندمی نیست اما واقع آن است که این دانش تصادفی و ارزان و آشفته به کاری نمی‌آید، جز آن که بی‌تفاوتی و بی‌روشی را در ما تقویت کند و رونق و رمق از قوّه‌ی نقد کم‌جان ما ببرد. این باده را هم باید به اندازه خورد. آتش‌بارِ اخبار بی‌خبری می‌آورد. من دست کم در خصوص خودم می‌گویم که دانسته‌ام این خرده‌عقل و ریزه‌هوش٬ طاقت این حجم و هجوم داده‌‌های بیگاه را ندارد. از «کمترِ فضلِ خمشی»‌ بسیار گفته‌اند. من کمترِ همان را می‌گیرم که «جانِ قسمت گشته بر حشوِ فلک / در میانِ شصت سودا مشترک / پس خموشی به دهد او را ثبوت...». از این رو مدّت‌هاست که «نوتیفیکیشن‌ها» را بسته‌ام. همهمه مانع گفتگوست٬ چه با خود٬ چه با دیگری...

    پاسخحذف