۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

ما همه سوار یک قایق هستیم

باریدن برف سنگین در ولایت ما امری نادر است، به همین خاطر مردم و مسئولین محلی معمولا آمادگی برای شرایط برفی ندارند و نمی دانند که با برف چه کنند. مثلا با باریدن دو میلیمتر برف همه جا تعطیل می شود و همه سراسیمه به سمت خانه هایشان هجوم می برند و ...
دیروز یکی از همان روزهای نادر بود، در عرض چند ساعت برف نسبتا سنگینی آمد و همه چیز مختل شده بود. 
ما هم در همان حین مشغول خرید و ناهار خوردن بودیم که بارش برف شروع شد. تا جمع و جور کنیم و راه بیفتیم به سمت خانه برف شدید شده بود و ما هم مثل هزاران نفر دیگر در ترافیک گیر افتاده بودیم. القصه، حدود یک ساعت و نیم در ترافیک بودیم تا راه شش دقیقه ای را طی کنیم. اما این یک ساعت و اندی برای خودش حکایتی داشت برای من ایرانی و کسی که در تهران خراب شده زندگی و رانندگی کرده ام. در تمام مسیر ترافیک کسی سعی نمی کرد از هر سوراخی و از هر فرصتی استفاده کند و خودش را نجات دهد. همه در صف خودشان بودند و ما موردی را ندیدیم که کسی تلاش کند تا فقط گلیم خودش را از آب بیرون کشد و به حریم دیگران تجاوز کند. حتی چراغ قرمز هم برقرار بود و راننده ها وارد حریم چهارراه نمی شدند. 
در این مدت من یک بار از ماشین پیاده شدم تا اوضاع فرعی که باید در آن می پیچیدیم را بررسی کنم که اگر باز نیست از مسیر دیگری برویم. در همین حین دیالوگی برقرار شد بین من و ماشین کناری که خانم و آقای جوانی بودند، با دو فرزند. شاه بیت آن دیالوگ را خانمی که در آن ماشین بود گفت: "ما همه در یک قایق سواریم". 
به یاد تهران افتادم و هرج و مرج بی پایانش، به یاد فرصت طلبی همه مردمی که می شناختم، به یاد همه ویراژ دادن ها برای فرار از مهلکه، به یاد تمام ضرب المثل های منفی مان، به یاد تمام ترافیک های بی پایان جاده ها و قانون شکنی ها و به یاد تمام حرف های خوشگل و زیبای مردم تا وقتی که "حرف" است و عملی در کار نیست، و به یاد تمام تقلب ها و قانون شکنی ها در عمل و باز هم به یاد این افتادم که همه ما ایرانی ها (تا جایی که من دیده ام و شناخته ام) همیشه توقع داریم که دولت و مسئولین منزه از هر خطایی باشند، اما ما خودمان باید مجاز باشیم که هر غلطی دلمان خواست بکنبم، اصلا حق مان است. و در آخر یاد همه دلار های "دانشجویی" افتادم و کثافت کاری رفقا و دوستان دم دست خودمان.

بعد از دو-سه ساعت ترافیک باز شده بود و دیگر ماشینی در خیابانها و جاده ها نمانده بود. همه به مقصد خودشان رسیده بودند. چون همه فهمیده و آموزش دیده بودند که: یا همه با هم می رسند، یا همه با هم بدبخت می شوند. 


آرزویش به دلم ماند که یک بار هم شده در کلاف سردرگم خودمان بشنوم که: "ما همه در یک قایق سواریم".


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر