۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

معلم

شاید قبلا درباره این موضوع نوشته باشم، شاید هم نه. در هر صورت موضوعی است که برای من تکراری نمی شود وهمیشه اهمینت خودش را دارد.
می خواهم درباره معلم بنویسم و از نقش بعضی آنها بگویم. از نقش پررنگ و انکار ناشدنی آنهایی که خوب بودند و البته کمتر بگویم از آنهایی که معلم نبودند، اما به اشتباه در جایگاه معلم تکیه زده بودند.
...
احتمالا سال 67 بود و من هم کلاس اول راهنمایی، یکی از معلم هایمان نیامده بود و قرار بود که کلاس تق و لق باشد، از این اتفاقات آن روزها خیلی رخ می داد. اما آن بار بخت با من و ما یار بود، در باز شد و آقای لاغر اندام با ریشی بلند به داخل آمد، می دانستم که از "فارغ التحصیلان" است (لقبی که آن روزها برایم دست نیافتنی بود و این روزها برایم قدیمی شده)، اسمش را می دانستم، تا سالها بعد هم می توانستیم رد نامش را روی بسیاری از کتابهای کتابخانه مدرسه پیدا کنیم. القصه، "حسین مهدیزاده" نابغه داخل آمد. برای من هنوز هم حسین مهدیزاده در حکم یک نابغه دست نیافتنی است، نمی دانم چرا. اما این روزها هر گاه یادش می افتم به ناگاه احساس می کنم که پووانکاره را دیده بودم!!!
اقای مهدیزاده با آن شکل و شمایل غریبش داخل آمد و کلاس 20 نفره را مبهوت خود کرد، آن جلسه اولین و آخرین کلاس ما با او بود. در همان یک جلسه، آقای مهدیزاده به ما اصول ابتدایی برنامه نویسی (بیسیک) را یاد دادند. تمام الگوریتم هایی که تا به امروز می نویسم، ماحصل همان یک جلسه است. کاری که هیچ وقت هیچ دوره برنامه نویسی به من یاد نداد.
حقیقتا یک معلم واقعی می تواند در یک ساعت چنان تاثیری داشته باشد که آدمی بعد 24 سال همچنان از او بنویسد و بخش بزرگی از زندگی حرفه ای اش را مدیون او باشد.
از این معلم ها در دنیا کم هستند، بخصوص اگر نوع مثبت شان را بخواهیم، نوع منفی شان که با یک حرکت شان آدمیزاده ای را از زندگی ساقط می کنند، ادمیزاده ای را مایوس و تحقیر می کند، آدمیزاده ای را تباه می کند، زیاد و فراوانند.

ای کاش بر سر راه زندگی مان معلم های مثبت واقعی قرار بگیرند و از شر معلم های منفی در امان باشیم.
...
داستان ما در علامه حلی داستانی خواندنی است، با معلم های خوب و بد فراوان.
...
راستی آقای مهدیزاده کجاست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر