۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

نطفه سیاه

نمی دانم که باید این چیزها را اینجا بنویسم یا نه،
...
بعضی آدمها، بعضی کارها و بعضی امور هستند که نطفه شان عجین شده و آمیخته با بدبختی و دردسر است، انگار که نفرین شده هستند، سیاه هستند، هر جا می روند بدبختی و مرض با خودشان می آورند، از دست شان خلاصی در کار نیست. نمی دانم شاید خرافی شده ام، اما حقیقتا به این موضوع اعتقاد دارم. نمونه های تاریخی فراوانی هم برایش دارم، شاید یکی از بهترین هایش ابوسفیان و معاویه و نسل شان باشند که مسیر تاریخ را تغییر دادند و زهر و تلخی را در کام ملیونها نفر ریختند، از این آدمها زیاد هستند ... جنگ ها و بدبختی ها و ...
...
سه نسل "همه ی ما" سیاه بخت شده اند، نمی دانم که در آینده چند نسل این سیاهی را لمس خواهند کرد. انگار که چادر ظلمانی و کثیفی بر سراسر آن خاک کشیده اند. داشته های اغلب مردم بیشتر شده، اما لبخندها و محبت ها هر روز کمتر و کمتر. سرآغاز داستان کجا بود؟ نطفه سیاه و پلید در رحم کدام زن بسته شد که نتیجه اش چنین مکافاتی بود؟ 

من به تاوان یقین دارم، می دانم که می آید و سهمگین می آید، می دانم که خشم مادرها و پدرها، دیوارها و دیوارکوب ها را نابود می کند، من به تاوان خون ناحق، به تاوان گریه کودک، به تاوان غرور نابود شده پدرها، به تاوان به خاک نشستن جوانها، به تاوان دلهای شکسته، به تاوان غم غربت برادرها و خواهرها ایمان دارم.
نمی دانم چرا "آن" نفرین روزگار نصیب ما شد، نمی دانم تاوان چه بود، حقیقتا نمی دانم، اما هر چه بود تاوانش آنقدر سنگین بود که همه ما را با خود نابود خواهد کرد، مگر آنکه ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر