۱۳۹۶ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

همان که بود

پسر که اکنون پیر شده و در هفتاد سالگی است با موهای سپید شده به دیدار مادر می رود که در خانه سالمندان است. مادر روی صندلی نشسته  و جدول حل می کند.
دیالوگ بین آنها جدی است، موضوع جدایی و ازدواج عجیب و غریب مجدد پسر است. مادر از آنچه پسر کرده ناراحت است.

صحنه عجیبی بود. پسر پیر شده انگار که هنوز ده ساله است و مادرش هم همان مادر جوان. هیچ چیزی تغییر نکرده بود. پسرک از مادرش کوچکتر بود. مادر هنوز در جایگاه مادری اش بود. 
=== 
وقتی خردسال بودم گمان می کردم که هجده سالگی و بیست و چهل سالگی چه تاریخ های دور از دسترسی هستند. این روزها که از چهل سالگی رد شده ام، هنوز خودم را دوازده ساله می بینم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر