۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

هفده نوامبر تا دهم دسامبر

خداوند را شاکرم که توانستم بعد هفت سال دوباره مادر و پدر و خواهر و برادرم را ببینم. در این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی رخ داده بود. بهترین اتفاق به دنیا آمدن پسر خواهرم بود: امیرعلی :)



دیدن خانواده و دوستان نعمتی بود که نظیر نداشت. دیدن محبت دوستان و فامیل چنان برایم لذت بخش بود که حقیقتا نمی توانستم آن را از قبل تصور کنم.

ایران تغییر کرده بود، فاصله طبقاتی وحشتناک تر از گذشته شده بود. خیابانها شلوغ تر، ماشین ها بیشتر، ترافیک خفه کننده تر، اما هنوز رفتار بسیاری از افراد رفتاری سوپرانسانی بود. یکبار که سوار اتوبوس شده بودم گریه کردم، بخاطر دیدن رفتار انسانی مردان مسن با یکدیگر و یکبار هم در یک تاکسی از رفتار انسانی یک خانم مسافر شگفت زده شدم.

این جمله را هم بارها و بارها تکرار کردم که اگر بلایی که حکومت ایران و بقیه دنیا بر سر آن مردم آورده اند بر سر مردمان اروپا-امریکا بیاورند، مردمانشان همدیگر را خواهند درید. 

من به عنوان کسی که تمام روزهای این هفت سال اخبار ایران را دنبال کرده ام، اعتراف می کنم که اخباری که ما می خوانیم تصور درستی از واقعیت جامعه به ما نمی دهد. مردم کار دیگری می کنند که اتفاقا در اخبار دو سوی طیف منعکس نمی شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر