۱۴۰۳ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

سنگینی خاطرات بعد بیش از سی سال

 اواسط رمضان هستیم.

 چند وقتی است که می خواستم این را بنویسم. داستان قدیمی است، اوایل دهه هفتاد بود و من دبیرستانی بودم. آن سالها یکی از فارغ التحصیلان دبیرستان که از دوره ما چند سالی بزرگ تر بود، کم کم در حال  راه انداختن مکتب خودش بود، سید محمد روحانی. کلاس فلسفه و تفسیر داشت و کلام گرم و داغش تاثیر گذار بود. اهل کلاسش هم فارغ التحصیلان بودند. از قضا من و دو نفر دیگر را خودش دعوت کرد به کلاس تفسیرش. آن روزها موسسه عترت در خیابان طالقانی بود، یک زیر زمینی بود دراز با کلی اتاق در سمت راست و چپ راهرو. پاتوق حازم فریپور یود و دیگرانی که خداوند حفظ شان کند: محمد ناصرزاده و آشتیانی و ...

القصه، بنده ی نوجوان هم وارد گود شدم و چند سالی در خدمت جناب روحانی بودم. اما داستانی که می خواهم بگویم فقط متعلق به همان سال اول است، احتمالا کلاس دوم یا سوم دبیرستان بودم. سوره ای که ایشان انتخاب کرده بود، سوره حدید بود. جالب بود که چقدر اعتماد به نفس داشت. از همان اول رفته بود سراغ حدید. بماند.

سبک و سیاق آقای روحانی تقریبا همیشه ثابت بود: یک بسم الله محکم می گفت، بعد یک حدیث می خواند و بعد مفصل درباره آن حرف می زد و اوج می گرفت و اکثر وقت جلسه به همان حدیث می پرداخت و بعد هم رجوع می کرد به تفسیر المیزان و با همان روش جلو می فت و یک نفس حرف میزد و ثانیه ای تلف نمی کرد. جو جلسات سنگین بود. برای من نوجوان روزه دار هم سنگین تر. احساس می کردم که انگار وحی در حال نزول بر سید محمد روحانی است. کلاس ایشان هیچ وقت مطلقا جای گفتگو نبود. ایشان یک تنه متکلم وحده بودند و اصلا فضای پرسش و پاسخ نبود. از حدود دو ساعت قبل افطار شروع می کرد تا اذان. بعد هم نمازبود و افطار. 

برای من نوجوان کلاس سنگین بود. هوای آن زیر زمین گرم بود و اصلا هوا نبود و من همیشه حال خفگی داشتم، همیشه منتظر بودم که کلاس تمام شود و بتوانم نفس بکشم. حالا چرا اینها را بعد بیش از سی سال میگوم. چون هنوز وقتی به سوره حدید می رسم حس خفگی دارم. برام سنگین است و نمی توانم با سبک بالی آن را بخوانم. حداقل دو سه شب طول می کشد تا آرام آرام بخوانم.

اینها را گفتم که بگویم که جماعت مذهبی با مردم ماچه کرده اند که این همه جوان از دین و خدا و پیغمبر گریزانند. من هنوز بعد سی و اندی سال آن فشار را نمی توانم از یاد ببرم، تازه از جایی که مثلا منتخب ودعوت شده بودم. جماعت خرمذهبی چگونه می توانند از قیامت نترسند و این همه آدم را از خدا و پیامبر متنفر کنند؟ این همه ظلم و بی شرافتی به نام دین و زیر عمامه و عبا و آیات و حدیث. الحق که آن علمای قدیم چیزی فهمیده بودند که نهی می کردند از حکومت دینی.

پی نوشت: چند سالی کلاسهای تفسیر و فلسفه ایشان را می رفتم. داستان دوم خرداد داغ بود و سید محمد روحانی جانانه از ناطق دفاع می کرد. تند تر از همیشه شده بود. کلاس های فلسفه اش روزهای پنج شنبه در مدرسه فرزانگان بود، کتاب علامه را درس می داد: اصول فلسفه و روش ریالیسم. هر هفته می رفتم. دیگر نمیتوانست درهای کلاس را ببندد و متکلم وحده باشد. دانشجوها پرسش می کردند و او را به چالش می کشیدند، تا یک روزیکی از رفقای ما از او پرسشی کرد درباره دور باطل سیستم سیاسی در جمهوری اسلامی. سید محمد روحانی بنای پرخاش گذاشت و دوست ما را از جلسه اخراج کرد. پاسخی هم به انتقاد دوست ما نداشت. دیگر دوستش نداشتم. اما همچنان به کلاسش می رفتم. اما نه به نظم سابق. چند سالی گذشت و دیگر به ندرت میرفتم، تا بعد مدتی خواستم احوالی از او بپرسم و کنجکاو بودم که کلاسش چه تغییری کرده است. آن زمان کلاسش منتقل شده بود به ساختمان سازمان در خیابان جردن! رفتم و در کلاس نشستم. آمد و به همان سیاق سابق شروع کرد و بیش از همیشه سیاسی حرف زد و .... حرف زد و ... بعد یکهو با لحن بسیار بی ادب گفت که کلاس جای من نیست. بیرون آمدم و دیگر ندیدمش. از رفقا حالش را جویا بودم. در دوران احمدی نژاد ملعون از او طرفداری می کرد. یک جماعتی هم گردش جمع شده بودند و ... نمی دانم که آیا هنوز منبرشان برقرار است یا خیر. بگذریم. خداوند عاقبت همه را ختم به خیر کند. 

راستی الان که کمی جستجو دیدم که آن استاد و دوستانشان وب سایتی هم دارند:

https://halgheh.com/



۱۴۰۳ اسفند ۶, دوشنبه

روزی سخت - ماندن یا رفتن

نزدیک به پنج سال است که در استارباکس کار می کنم. امروز روز اخراج هاست. شاید فردا اینجا نباشم.

مدیر جدید که در ماه آکوست سال 2024 تشریف فرما شده است، تصمیم به اخراج 1100 نفر از کارمندان دفتر مرکزی را گرفته است، چیزی حدود 20% نیروی کار. از صبح تا به الان که حدود ساعت سه و نیم است، از اخراج بسیاری از مدیران ارشد مطلع شده ایم. تیم من شامل 5 نفر بود. منتظریم ببینیم که کار ما چه می شود. 

فارغ از داستان خاص امروز، مدتهاست که به این نتیجه رسیده ام که کار برای Corporate America چقدر بیمعنی و تهی از نتیجه است. در سیستم شرکتهای بزرگ، آدمها مانند پیچ و مهره هستند، آنهم به قیمت مفت.




۱۴۰۳ آذر ۲۰, سه‌شنبه

سقوط هیولای دمشق

 امام موسی صدرگفته بود که قدس شریف با دستان پاک آزاد خواهد شد، نه با دستان ناپاک.

حکومت پلید و خونریز اسدها سرنگون شد. سیراتفاقات رعدآسا بود و آنچه رخ داد نتیجه زد و بندهای پنهانی بود و فشار گروه های درگیر. حکومت اسد فرسوده شده بود و به سرعت از هم پاشید.

تمام سرمایه گذاریهای ایران در سوریه دود شد و به هوا رفت. تحلیل های آبکی مفسران نظام در رسانه های میلی هم نشان داد که چقدر از دنیا بی خبر هستند و چقدر مهمل می بافند.

باز گردیم به سخن امام موسی: دست پلید حکومت اسد و ایضا دست پلید حکومت ج.ا. هرگز آزاد کننده قدس شریف نخواهند یود.





۱۴۰۳ آذر ۵, دوشنبه

آرزوی لیتانی

 به یمن و برکت حرکت احمقانه حماس، نه تنها غزه نابود شد و بیش از پنجاه هزار نفر کشته شدند و ... بلکه باقی مانده کم رمق حزب الله هم مجبور خواهد شد تا پشت رودخانه لیتانی به عقب برود. اسراییل به خواسته همیشگی اش رسید: دسترسی به لیتانی.  




۱۴۰۳ آبان ۲۶, شنبه

رستگاری با ترامپ

باز هم ترامپ! پیروزی اخیر جمهوریخواهان در واقع پیروزی جریانهای پشت پرده مسیحی اونجلیست است. آنها سالهاست که برنامه ریزی می کنند و باورهای انجیلی و آخرالزمانی خودشان را گسترش می دهند. بیهوده نیست که کابینه ای  که معرفی می کند همگی صهیونیست هستند. باورهای آخرالزمانی و آرزوهای مربوط به redemption  در بین این جماعت چنان عمیق است که برای تحقق آن هر کاری می کنند. جالب است که خلق کشور اسراییل و حمایت همه جانبه از آن هم ریشه های عمیق در همین باورها دارد.





۱۴۰۳ آبان ۲۱, دوشنبه

ریاست جمهوری و دو مجلس - شکست تاریخی

 هفته پیش ترامپ پیروز انتخابات امریکا شد. سنا و مجلس هم به جمهوریخواهان رسید. روزهای سیاه تری در انتظار این کشور خواهد بود. تیم ترامپ این بار می داند که می خواهد چه میخواهد و برایش برنامه دارد:  Project 2025.  روزهای سیاه در انتظار دنیا و امریکاست.

عملکرد ضعیف دموکراتهای هیپوکرات و فاصله گرفتن آنها از جمعیت کم درآمد و ... و نداشتن استراتژی هماهنک انتخاباتی منجر به این شکست تاریخی شد. شکستی که هزینه آن را تمام مردم دنیا خواهند داد. 

شنیدن نظر مخالفان هریس جالب است. از تندرویهای اجتماعی گرفته تا زن بودن او و ...

این لینک خلاصه نتایج است.




۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

سامان سخن گفتن نیست

 در تاریخ پنجم آبان 1403 مصادف با 26 اکنبر 2024 اسراییل به ایران حمله کرد و تاسیسات نظامی فراوانی را هدف قرار داد. در همان روز تهران هم مورد حمله قرار گرفت و صدای ضدهوایی در تهران هم شنیده شد. 

بعد از حملات حکومت و طرفدارانش تلاش بسیار کردند که حمله اسراییل را به سخره بگیرند و آن را با مراسم چهارشنبه سوری مقایسه کنند و ... اما کم کم آشکار شد که اسراییل با دقت فوق العاده اهداف بسیار مهمی را هدف گرفته و همه آنها  را نابود کرده. از جمله اغلب سیستم های دفاع زمین به هوا و سیستم های راداری و کارخانه های موشک سازی و ... در سکوت مطلق و بدون سر و صدا آمدند و زدند و رفتند، تا آنجا که حتی صدای آژیر خطر هم بلند نشد و در تاریکی سحرگاه کار تمام شد. 

داستان موشک و قدرت موشکی حکومت ایران را باد کرده است، آنها در خیالات خودشان می توانند تلاویو را با خاک یکسان کنند، اما حمله اسراییل این مستی قدرت را از آنها گرفت و شاید که باد از سرشان خارج کند.

به یاد این داستان افتادم:

...‎ چنگیز، متوجه بخارا شد و در اوایل محرم سنه سبع عشره و ستمائه، به دروازه قلعه نزول فرمود.‎... و لشكرها بر عدد مور و ملخ فزون بود و از حصر و احصا بیرون، فوج فوج، هر یك چون دریای ِ در موج می رسیدند و برگرد شهر نزول می كردند.‎.. و روز دیگر را، كه صحرا از عكس خورشید، تشتی نمود پر از خون، دروازه بگشادند و در ِ نفار و مكاوحت بر بستند.‎... و معارف شهر بخارا، به نزدیك چنگیزخان رفتند و چنگیزخان به مطالعه حصار و شهر در اندرون آمد، و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پسر او تولی پیاده شده و بر بالای منبر برآمد. چنگیزخان پرسید كه «سرای سلطان است ؟» گفتند: «خانه یزدان است.» او نیز از اسب فرو آمد و بردو سه پایه منبر برآمد و فرمود كه صحرا از علف خالی است؛ اسبان را شكم پر كنند. انبارها كه در شهر بود گشاده كردند و غله می كشیدند و صنادیق مصاحف به میان صحن مسجد می آوردند و مصاحف را در دست و پای می انداخت و صندوق ها را آخور اسبان می ساخت و كاسات نبیذ پیاپی كرده و مغنیات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص می كردند و مغولان، بر اصول غنای خویش، آوازها بركشیده.و ائمه و مشایخ و سادات و مجتهدان عصر بر طویله آخورسالاران به محافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوم را التزام کرده. بعد از یک دو ساعت چنگیزخان بر عزیمت مراجعت با بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته‎ ، در این حالت، امیرامام جلال الدین علی بن الحسن الرندی، كه مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود و در زهد و ورع مشارالیه، روی به امام ركن الدین امام زاده، كه از افاضل علمای عالم بود، طیب الله مرقدهما، آورد و گفت: «مولانا، چه حالت است، اینكه می بینم، به بیداری است یارب یا به خواب؟! » مولانا امام زاده گفت: «خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است كه می وزد. سامان سخن گفتن نیست





۱۴۰۳ فروردین ۲۵, شنبه

حمله 13 آوریل

 امروز 13 آوریل، ایران در پاسخ به حمله اسراییل به کنسولگری ایران در دمشق به اسراییل حمله کرد. حمله با پرتاب پهپادها آغاز شد و با موشک ها ادامه پیدا کرد. ظاهرا تعدادی از موشکها در اسراییل به اهدافی اصابت کرده اند، هرچند اکثر آنها در هوا رهگیری و نابود شده اند. خاورمیانه هرگز به قبل 7 اکتبر 2023 باز نخواهد گشت.

این حرکت ایران احتمالا به نفع نتانیاهو و اسراییل خواهد بود. آنها بشدت تحت فشار افکار عمومی بودند. اما حرکت ایران، آنها را دوباره مظلوم تاریخ خواهد کرد. این داستان در دوران احمدی نژاد هم انجام شد و اسراییل را نجات داد. سران نظام ایران، آنقدر بد بازی کرده اند که هرچه کنند، بازنده ایران و ایرانیان و مسلمانان خواهند بود. جاسوس های اسراییلی همه جا هستند.


۱۴۰۲ اسفند ۲۰, یکشنبه

دور زمانه

اگر متدینین جامعه عاقل باشند باید جلو این تندروی ها را بگیرند. دور زمانه همیشه بر وفق مراد نیست و نخواهد بود. روزگار می چرخد، اگر آن جماعت نگران حفظ حرمت شعایر خود هستند و نمی خواهند که از سر دخترانشان روسری را به زور بردارند، امروز باید حرف بزنند و ساکت نمانند.

مگر کلام علی را از یاد برده باشند که اگر چیزی را برای خود نمی خواهی برای دیگری هم نخواه و ...

این راه به ترکستان هم نیست، این راه به جنگ و خودکشی ملی ختم خواهد شد، آن روزی که خامنه ای بمیرد و دیگر خبری از هماهنگی های پشت پرده نباشد، آن روز روز واقعه خواهد بود.



۱۴۰۲ دی ۲۴, یکشنبه

اسماعیل هم مرد

 اسماعیل حصاری رفیق بیست و پنج ساله، روز نوزدهم دی ماه خودکشی کرد و از بین ما رفت.

روزهایی که اخبار شلاق خوردن رویا حشمتی (؟) می آمد، به خودم گفتم که این پسر باز هم بلایی سر خودش خواهد آورد.

دو روز قبل از خودکشی اش با هم چت میکردیم. مثل همیشه ناراحت بود، چیزهایی هم درباره قصدش گفت، اما بعد از مکالمه احساس کردم که تب اش فروکش کرده. بعد درباره کار حرف زد. دنبال کار از بیرون ایران بود. اینجا بود که حس کردم که شاید از خر شیطون پیاده شده است.  ناهار را  با افشین خورده بود. 

فردایش افشین زنگ زد و خبر را داد، گریه می کرد. اسماعیل به ته خط رسیده بود. بلد نبود زندگی کند، خودش را آزار می داد. اما مگر خودآزاری به تغییر دنیای بیرون هم منجر می شود. اسماعیل نتیجه یک جامعه افسرده و یک مادر فوق مذهبی بود.آدمی بود که به صورتش مشت میزد و خودش را زخمی میکرد، چون فلان چیز دردآور اجتماعی را دیده بود.

خدایش بیامرزد.

امیدوارم که این حلقه معیوب درباره خواهر و خواهرزاده اش تکرار نشود.