امروز روزی تاریخی بود. انگار کابوس بود. انگارکابوسی ادامه دار و روی دور تند بود. صبح به وقت غرب امریکا، ایران به تلافی بمباران سایت های هسته ای خود شروع به موشک باران یک پایگاه امریکایی در قطر کرد. اعلامیه نیرهای مسلح این بود که به همان تعداد که آنها زده اند، ما هم می زنیم/ ظاهرا 13 موشک زدند که 12 تا ازآنها روی هوا نوسط پدافندامریکایی ساقط شدند و یکی هم در بیابانی فرود آمد. بدون اینکه خسارتی بزند.
بعد اسراییل دو منطقه مرکزی تهران را قرمز اعلام کرد، حوالی پیچ شمیران و یک جای دیگر را.
بعد ترامپ درمدیای خودش پستی زد و از ایران تشکر کرد که از قبل حملات را خبر داده بود.
دوباره پستی زد و گفت که اکنون هنگام صلح است.
بعد پست نهایی و آخر را زد و کار را تمام کرد: او اعلام آتش بس کرد. زمان هم داد. انگار دنیا ایستاده بود و ترامپ دیوانه داشت با کیبوردش بازی می کر. اما جنگ کم کم متوقف شد! در فاصله زمانی که او در پست اش زده بود، تهران بشدت بمباران میشد. همه جا را می زدند، اما بعد ساکت شد. هنوز که این ها را می نویسم، ایران موشکی می پراند، آن هم بخاطر بی صاحبی مملکت، اما توییت های وزیر خارجه عملا مساوی با پذیرش آتش بس است.
جنگ را باختیم، تحقیر شدیم. آسمان کشور را تقدیم اسراییل کردیم. بدتر از تحقیری که اعراب در جنگ شش روزه متحمل شدند. شاید سالها و دهه ها نتوانیم سر بلند کنیم.
اما شاید این تحقیر باعث بیداری مان شود. شاید بفهمیم که دنیا حساب و کتاب دارد. نظم لازم دارد. انضباط لازم دارد.