۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه

کودتایی که همیشه با ماست

من کودتای بیست و هشتم مرداد را به یک چلوکباب فروختم. 
اطراف واشینگتن دی سی یک رستوران ایرانی به نام "عمو Amoos" هست که غذاهای خوبی دارد. شاید بتوان گفت که کبابش از بهترین های آن منطقه است (بماند که کبابش به گرد پای رستوارن های ایرانی آتلانتا نمی رسد). 
در و دیوار این رستوران پر است از عکس ها و دست نوشته های اعلی حضرت فقید و شهبانو و ... ظاهرا مالک رستوان از افراد مومن به شاه بوده و همچنان ثابت قدم مانده است. 
تهوع آورترین عکس این رستوران مربوط است به "قیام ملی بیست هشتم مرداد" و پیروی مردم ایران از اعلی حضرت همایونی. و شکم من همیشه امر می فرمود که در برابر مهملی به نام قیام ملی 28 مرداد ساکت باشم و کبابم را بخورم. 

هر بار که به آنجا می رفتیم، از خودم متنفر می شدم، اما نفس پلشت همواره پیروز بود.


۱۳۹۶ مرداد ۱۵, یکشنبه

سالگرد مشروطیت، چهاردهم مرداد

دیروز سالگرد صدور فرمان مشروطیت بود. امری که به قول زیباکلام حکومت را از آسمان به زمین آورد.
اگر چنین نگاه کنیم، ذات جمهوری اسلامی (همان امری که "نظام" نامیده می شود و چیزی نیست جز ولایت فقیه) حرکتی بود بر خلاف آن و حکومت را دوباره به آسمانها برد.

در تاریخ مشروطه و در تحلیل شخصیت های آن صفتی بارها و بارها تکرار می شود" بهایی و بابی"، که مثلا فلانی بابی بود و متجدد و فلانی در نهان بهایی بود و دشمن پنهان اسلام و اسلامیت. تقریبا تمام افراد موثر مشروطه انگ بابی و بهایی بودن را بر پیشانی دارند و کمتر کسی از آن محروم است.
و الله اعلم.
باید دید که چه کسانی این غائله را آفریده اند و انگیزه شان چه بود.
در روزگار ما هم کسی نیست که از انگ ضددین بودن در امان باشد اگر خلاف نظام جمهوری اسلامی بیندیشد. این سالها و سالهای اوج اصلاحات روزی نبود که دار و دسته کیهان بر علیه اصلاح طلبان افشاگری نکنند و رفتار ضد دین آنها را برای امت مسلمان و انقلابی فاش نکنند. داستان همان است. عمله های استبداد دین و مذهب را دستاویز قرار می دهند و رقیب را نامسلمان نشان می دهند. 
استبداد هر روز به دامان دین می آویزد و از انبان آن خرج می کند. 
تا مومنان عاقل نشوند، هر روزمان همین خواهد بود.   


۱۳۹۶ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

همان که بود

پسر که اکنون پیر شده و در هفتاد سالگی است با موهای سپید شده به دیدار مادر می رود که در خانه سالمندان است. مادر روی صندلی نشسته  و جدول حل می کند.
دیالوگ بین آنها جدی است، موضوع جدایی و ازدواج عجیب و غریب مجدد پسر است. مادر از آنچه پسر کرده ناراحت است.

صحنه عجیبی بود. پسر پیر شده انگار که هنوز ده ساله است و مادرش هم همان مادر جوان. هیچ چیزی تغییر نکرده بود. پسرک از مادرش کوچکتر بود. مادر هنوز در جایگاه مادری اش بود. 
=== 
وقتی خردسال بودم گمان می کردم که هجده سالگی و بیست و چهل سالگی چه تاریخ های دور از دسترسی هستند. این روزها که از چهل سالگی رد شده ام، هنوز خودم را دوازده ساله می بینم.