۱۳۹۶ فروردین ۶, یکشنبه

I'LL WALK, YOU LEAD

چند شب قبل فیلم Noble را دیدم. داستان واقعی و بسیار تاثیر گذار زندگی یک زن ایرلندی.

قهرمان داستان، کریستینا نوبل، در کودکی مادرش را از دست می دهد و پدر الکی اش برایش هیچ مرهمی نیست. تمام دوران کودکی اش با مشقت می گذرد و او می ایستد. صدای زیبایی دارد و در هر فرصتی از آن استفاده می کند و آتش زندگی می دمد.

زندگی کریستینا مانند زندگی همه ما فراز و نشیب های زیادی دارد، اما آنچه از او یک قهرمان می سازد سفرش به ویتنام است. او در ویتنام کودکان فقیر و خیابان گرد را می بیند که یادآور روزهای تلخ و سرد کودکیش هستند. او بی تفاوت نمی ماند و به چندر صدقه ای و وعده غذایی راضی نمی ماند. 
او می ماند و مبارزه ای طولانی را آغاز می کند برای کمک به کودکان بدبخت آن سرزمین از جنگ برگشته و نابود شده. نتیجه تلاش او سرپرستی و کمک هفتصد هزار کودک آواره در ویتنام (و مغولستان) است.

امریکایی ها و فرانسوی ها و روس ها و چینی ها و ...با همه ژنرال هایشان و ارتش هایشان و توپ و تانک هایشان برای آن سرزمین و همه سرزمین ها فقط بدبختی و جنگ و فقر آورده بودند و خواهند آورد، او با ایمانش می ایستد و کودکان قربانی را حمایت می کند.

اگر آتش عشق در دل ما بود، چه قدرتی می داشتیم و چه کارها می توانستیم بکنیم.  





  

۱۳۹۵ اسفند ۱۹, پنجشنبه

چهل سال

گویی چهل سالگی تحول بزرگی است. چند وقتی است که انگار از داخل حباب بیرون آمده ام و از بیرون به داستان زندگی نگاه می کنم. این روزها بهتر و بیشتر چرخه مرگ و زندگی را می فهمم.
یکی دو روز قبل از بین چیزهایی که از ایران آورده بودم، ماشین حسابی را پیدا کردم که مادرم در سال 74 از سفر ماه رمضان مکه برایم آورده بود. سال هفتاد و چهار سال فشار اقتصادی به همه مردم ایران بود و ما هم قاعدتا مستثنی نبودیم. دیدن آن یادگاری تلنگری بود برایم. عمیقا احساس کردم که او چگونه همه وجودش را برایم فدا کرد. چگونه باید قدردانش باشم؟ حقیقتا نمی دانم و احساس می کنم که هرگز نخواهم توانست. شاهد (راه دور) بزرگ شدن خواهرزاده ام بی تاثیر نیست در این فهم جدیدم.