۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

برنامه ی وجود نداشته

از وقتی که چشم باز کردیم و خواندیم و شنیدیم و دیدیم، یک موضوع بی تغییر بوده: هر کسی که می آمد می گفت که "برنامه نداشته ایم و ضررها کرده ایم و ..." و "باید برنامه داشت و  استراتژی داشت و ..."
هر کسی هم که در مصدر امور نشست، به خیال خود برنامه ای ریخت و ... اما با آمدن بعدی، ادعا شد که "نه! اصلا آنها برنامه نداشتند و ... ما طرحی نو "باید" بریزیم و ..." و این رشته سر دراز دارد.
مشکل کار کجاست؟
به نظر یکی از مشکلات اینجاست که آنهایی که دولتمرد می شوند و در مصدر قرار می گیرند، در خیالشان دوست دارند برای همه چیز برنامه داشته باشند، دوست دارند نقش "مغز" را بازی کنند برای بدن. دوست دارند "مصدر امور" باشند. زهی خیال باطل، مگر می شود در این دنیای بی نهایت پیچیده؟. آنها نقش اجزای سیستم را نادیده می گیرند، نقش دینامیک سیستم را نادیده می انگارند، 
تا زمانی که ما نقش "فرد فرد" اعضای جامعه را نادیده بگیریم و بخواهیم برای همه جامعه "برنامه" بریزیم، نقش برآب می زنیم. 
در یک سیستم هماهنگ شده، تک تک المانها برای افزایش منفعت "واقعی" خویش تلاش می کنند، سیستم هم با همین مکانیزم متحول و به روز می شود. در این سیستم احتیاجی به برنامه ریز پدرخوانده و مصدر امور و فصل الخطاب و ... وجود ندارد. 
منظور از سیستم هماهنگ شده هم بافت اجتماعی است با همه ی مولفه های درهم تنیده خود.

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

پسرک

دیدن پسرک نگران این عکس بهانه ای شد برای این نوشته،


کوچک بودم، شاید پنج سالم بود، یک دفعه دیدم که مادرم در خانه نیست.
دیر شد، در مقیاس کودکی دیر دیر شد بود، نیامد. 
پنجره ی کوچک و بی قواره ای در یکی از اتاقها بود که طول کوچه را می شد از آن دید. نگران روی تخت رفته بودم و منتظر مادرم بودم. دیر شده بود، خیلی دیر می گذشت. فقط نگران بودم. بعد این همه سال، آن نگرانی تلخ مزه کشنده را هنوز می توانم احساس کنم.
بلاخره آمد، همیشه قامتش را در زیر چادر مشکی می توانستم از شانه های افتاده اش تشخیص بدهم. 

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

عکس های قدیمی

هنر کلاسیک همیشه برایم جذاب تر هنر مدرن بوده، 
مجموعه عکسی از کارهای قدیمی پیتر کاراپتیان این روزها به نمایش گذاشته شده که عموما بی نظیر هستند، یکی دو تا از آنها هم چند روزی است که دائما جلوی چشمانم هستند، یکی از طاقهای خشتی مسجد جامع اصفهان که خودش بی نظیرترین بنای معماری ایرانی است و دیگری هم عکسی هوایی از دامنه دماوند (عکس زیر).



۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

نفهمیدن


"ما" حرف بخش بزرگی از مردم را اصلا نمی فهمیم. حالت روحی اونها رو درک نمی کنیم. زبونشون رو بلد نیستیم. نمی دونیم که به چی حساس هستند، به چی فکر می کنند، براشون چی مهم هست، چه چیزی براشون غیرت حساب می شه و ... 
ما نوعا از طبقه ی متوسط شهری هستیم، از جایگاه متوسط اقتصادی. جایگاه فکری و مذهبی مون هم کم و بیش همون وسط هاست. نه خیلی تند و تیز هستیم، نه خیلی بی دین و ایمون. اون وسط ها دست و پا می زنیم. 
ما چه می دونیم از اونی که جایگاهش با ما بشدت فرق داره؟ الحمدلله حکومت هم کاملا در پروژه ی جدا کردن طبقات و رشد طبقه ی ضعیف موفق بوده. بنابراین ما در اقلیت ایزوله شده ی خودمون قرار می گیریم. 
ما نمی دونیم که "غیرت" اون طبقه ی دیگه چطور تحریک می شه، اصلا نمی دونیم که از چی خوشش میاد و از چی بدش میاد. چه چیزی براش غرور حساب می شه و جاضره براش جون بده و ... 
افتادیم به جون خودمون در این فیس بوک لعنتی و خودمون رو بازی می دیم. 
از دیروز که فیلم یکی از میتینگ های جلیلی رو دیدم حالم به شدت بد شده، ""هیچ"" کدوم از ما، ""هیچ"" کدوم، حال و هوای اون جوونی که اونجا داره با ریتم نوحه، شعر حمایت از جلیلی می خونه رو نمی دونیم. برامون مسخره است، حیرت می کنیم که مگه می شه ادم اینقدر ابله باشه؟؟ غافل هستیم از اون بابایی که در اون جمع ایستاده و داره هوووار می کشه و ما رو اصلا آدم حساب نمی کنه و ... 
چه روحانی بشه، چه جلیلی، چه هر کس دیگه ای، "ما" و همه ی ایرانی ها شکست خوردگان این بازی دو سر باخت هستیم. بازی که هر روز طرفین طیف از همدیگر فاصله ی بیشتری می گیرند و همدیگر را اصلا و ابدا نمی فهمند. بازی که شرایط دیالوگ "واقعی" هرگز در اون شکل نمی گیره.
...
پی نوشت: البته این روزها دیالوگ مصنوعی و موقت زیاد دیده می شه، مثلا طرف از میدون ولیعصر (دقت کنید: ونک و تجریش و زعفرانیه نه! این بار سقف داستان به میدون ولیعصر رسیده) میره جایی در ماورای جنوب جنوب جنوب تهران تا مردم (؟!)، یعنی کسانی که شناسنامه ی معتبر دارند رو متقاعد کنه که به فلانی رای بدهند. این بابا تا دیروز کجا بود؟ اصلا مگه آدمهای اونجا زبون تو رو می فهمند؟ 
ما دانشکاه رفته ها و فرنگ نشسته ها و ... از درک جامعه مون "عاجزیم". والسلام.

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

حسین قلی خانی

مناظره سوم آن چیزی شد که نباید می شد و بخشی از رازها از پرده بیرون افتاد.
آشکارتر از هر همیشه شد که روش حکومت روشی حسین قلی خانی است، اصلا معلوم نیست که هر کس چه کاره است و تصمیمات را چه کسی می گیرد. اوج این پرده دری وقتی بود که آقای ولایتی داستان قرار و مدارش با فرانسه را گفت. 
اصلا آقای ولایتی چه کاره بوده که می رود و مذاکره می کند و نتیجه می گیرد؟ مشاور مقام عظماء بوده که بوده! مگر مقام عظما نماینده در هیئت مذاکره کننده ندارد؟ اصلا مگر همه ی آنها دست نشانده ی آقا نیستند؟

داستان کشور ما از روز اول انقلاب این بوده که هر کس قلدرتر باشد، کار دلخواهش را می کند و مثل گاو جلو می رود، بعد هم بقیه ی مقامات و خود حضرت آقا مجبور می شوند برای حفظ آبرو و آبروداری تمام قد از او دفاع کنند. بازهم می گویم که بر خلاف نظر بسیاری که گمان دارند همه ی امور از مصدر آقا جاری و ساری می شود، به نظرم اتفاقا آقا در این بازی مثل باقی مهرهاست، فقط گاهی وزن و اهمیتش بیشتر می شود، وگرنه او هم عضوی است از این قبیله ی بی نظم و نسق.

روش حکومت داری در جمهوری اسلامی در یک عبارت ساده و آشنا خلاصه می شود: "حسین قلی خانی"
.....
.....
.....
از یک نوشته:  ... والا من گمان دارم که سررشته امور از دست همه خارج شده، از اول هم در دست کسی نبوده، الان هم نیست. تصمیمات در این سیستم جکومتی تصمیمات قبیله ای است. آقای عظما هم در نقش رییس سوری قبیله هستند و بیشتر برای ترسوندن بچه ها از بیشون استفاده می شه. تصمیمات قبیله ای یعنی یک کسی که گردنش کلفت هست کاری می کنه، بقیه ی قبیله هم به دلیل رسوم قبیله و "هویت قبیله" باید از اون کار و تصمیم حمایت کنند، هرچند همه شون هم می دونند که کار از اساس اشتباه بوده و همه دارن ضرر می کنن. اتفاقا این تصمیمات قبیله ای در وطن خودمون و در قبایل عشایر و ... به وفور دیده می شه. مثلا داستان خونخواهی و کشتن اعضای قبیله ی دیگر و ... همه اعضای قبیله می دانند که خودشون هم در معرض خطر خونخواهی وکشته شدن هستند، اما چون روش دیگه ای در ذهن ندارند و "هویت" قبیله ای براشون از همه چی مهم تر هست، به این رسم تن می دهند و ... تصمیمات قبیله ای در حکومت ایران هم کم نیست، مثلا داستان گروگان گیری و سفارت آمریکا. شما ببین که همه ی آدمهای حکومت با این داستان مشکل دارن، اما چون یک حرومزاده ای به نام موسوی خوئئنی ها این کار رو شروع کرده (به دلایل کاملا مرموز و سیاسی فرای مرزهای ایران) و اون موقع حضرت ایشون در قبیله بودند و گردن کلفت، بقیه هم "مجبور" به همراهی شدن و ... به نظر بنده ی حقیر زیر دستان آقا هر کدوم برا خودشون قلمرویی دارند و هر کاری بخواهند می کنند و ...

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

سرگردانی

در این سرگردانی اندیشه ی خرد ما،

"ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکلّ شیء قدرا" (سوره طلاق، آیه سوم) ترجمه ی آیه از زیبایی اش می کاهد، "خداوند فرمان خود را به انجام می رساند، خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است"

این آبه همیشه تسکین دهنده ی دردهای بی شمار روحم بوده، انگار به من انسان خرد می گوید که هر امری قدری دارد، صبر کن، عجله نکن، هر امری باید همانند میوه رسیده شود، کامل شود، آنگاه مرحله ی بعدی آغاز می شود.

این پلیدی حاکم روزگار هم در چشم من مشمول همین آیه است و اتفاقا هنوز "نرسیده"، باید روزها و سالهای دیگری طی شود تا به آن مرحله ی نهایی اش برسد، "این پروسه باید طی شود"، جان و عمر و اعصاب و سرمایه های ما هم گامها و پله های این پروسه پر هزینه است، چاره ای هم نیست ظاهرا. 


۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

نامزد هسته ای

فیلم تبلیغی آقای جلیلی را دیدم و افسوس خوردم،

هزار بار گفته ام و خود هم خسته شده ام از این تکرار که غرب ما را بازی داده است، آمدن جلیلی یعنی فرو رفتن بیشتر و بیشتر در این باتلاق فرسایش و مرگ تدریجی،
افسوس خوردم که چرا مذاکره کننده ی ارشد ما این همه تک بعدی است، اصلا انگار نه انگار که برای ریاست جمهوری تلاش می کند، یعنی جایگاهی دربرگیرنده ی همه ی امور اجرایی کشور.

جلیلی فقط به یک موضوع می اندیشد: داستان هسته ای و "مقاومت"،

آقای باقری؛ معاونش؛ هم چنان از دانش هسته ای و دانشگاه ها و صنعت هسته ای و ... صحبت می کند که انگار اکنون همه ی "دانشمندان" ما مشغول جلوبردن مرزهای دانش هسته ای هستند و همه ی اهل صنعت ما هم مشغول کار در زمینه های هسته ای و همه ی مردم ما نان هسته می خورند و همه دارو های ما هسته ای است و سوخت خودروهایمان هسته ای است و ...

چنان از داستان هسته ای می گویند که انگار کل مملکت بر مدار هسته ای می گردد و هیچ امر دیگری در کشور وجود ندارد، 

گیریم که تمام داستانی که درباره دغل کاری اروپاییان می گویند، درست باشد، پس نقش دیگر امور چیست؟ 

آموزش و پرورش،
تولید، کار و کارگران، بیکاری،
زنان،
اقتصاد،
کشاورزی،
آب، محیط زیست،
معدن،
ارتباطات،
دانشگاهها،
نیروهای نظامی، 
امنیت،
اعتیاد،
ورزش،
اخلاق،
بهداشت و درمان،
روابط خارجی،
واردات، صادرات و ...

آقای جلیلی و امثالهم بهترین موهبت برای غرب هستند، آدمهای مشکوک به همه ی عالم و آدم که یک دندگی و لجالت و تصلّب فکر و عمل آنها بزرگترین و بدترین صدمات را به ما زده است. آدمهایی که خود را در غالب یک "دیندار" موظف به وظیفه می بینند و برای همه ی اعمالشان هم فلسفه دینی یافته اند، 
افسوس که این بار هم با جعل تقّدس می خواهند همان کاری را کنند که 4 و 8 سال قبل کردند.
نمی دانم که سرنوشت ما چه خواهد بود، اما آمدن جلیلی فقط به یک راه ختم می شود: راه مستحکم تر شدن "مطلقه" ی ولایت، راه اتلاف بیشتر و بیشتر منابع مادی و انسانی، راه فرسایش روان و اعصاب همه ی ایرانی ها، راه استبداد آراسته و پنهان شده در دین، راه و منش بی کفایت بودن و ... و "هیچ" گاه از این مسیر هسته ای شکافته نخواهد شد و به اندازه روشن کردن چراغی، انرژی هسته ای تولید نخواهد شد، بمب را نمی دانم.