۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

بی غیرتی

یکم: چند روزی بود که سرماخوردگی بدی امانم را بریده بود. من بیشتر اوقات در خانه بودم و جلسه با استادم را هم کنسل کردم و ... اما در تمام لحظات به مردم روستایی آذربایجان فکر می کردم که مجبورند در سرما و برف و ... زندگی کنند. راستی وقتی آنا سرما می خورند، کسی هست که به دادشان برسد؟
...
دوم: عاشورای امسال برایم دردناک بود. 
مدتها بود می خواستم این جمله را بنویسم: "من بی غیرت هستم" و این "من" شامل حال خیلی از کسانی می شود که خودشان را مثلا  به نوعی دیندار می دانند.
بی غیرت هستیم نه به معنی اینکه باید برخورد فیزیکی کنیم، هرگز. اتفاقا در این سالهای نکبت گرفته اینگونه غیرت زیاد دیده شده و اثر گندش هم همه جا دیده می شود.
بی غیرتی مان در بی سوادی مان و احساساتی بودنمان است که برای امام حسین آبرویی نگذاشته،
بی غیرتی مان آنجاست که این همه سال اجازه داده این لات ها و عربده کش ها متولی دستگاه حسین شوند (رجوع کنید به صدای ضبط شده از جلسه خصوص مداح معروف تهرانی، که اگر خودم شاهد چنین مجالسی نبودم و با چشم و گوش خودم این رفتار را ندیده بودم، باورش نمی گردم، اما امروز می توانم قسم بخورم که آن مجلس پلید عین واقعیت است)،
بی غیرتی مان آنجاست که اجازه می دهیم ضریح تازه ساخته شده در شهرهای کشور بگردد و مردم دور آهن و مس و طلا و نقره بر سر و سینه خود بکوبند و ضریح نصب نشده را متبرک بدانند و ...
بی غیرتی مان آنجاست وقتی راضی شده ایم که منبر و تریبون در دست بی سوادترین و بی اخلاق ترین ها باشد و ما حداکثر غری بزنیم، هچو این نوشته،
بی غیرتی مان آنجاست که بی سوادان و تاریخ نخوانده ها ادعا می کنند که حسین و علی و ... همانهایی بودند که دخترکان ایران زمین را با شمشیر به اسارت می گرفتند و با آنها عیش می کردند و بعد آنها را در بازار بغداد می فروختند و ... و ما چون تاریخ نخوانده ایم، ساکت می نشینیم و لب باز نمی کنیم،
بی غیرتی مان آنجاست که گروهی می گویند دعوای حسین و یزید بر سر زنی زیبا بوده و ... و ما فقط نظاره گریم،
بی غیرتی مان آنجاست که طایفه ای دعوای حسین و یزید را دعوای قدیمی و ریشه دار دو خانواده و قبیله عرب بی تمدن وحشی قلمداد می کند و کودک کشی و اسیر کردن را رسم عرب جاهل می داند و ایرانیان متمدن را از این دعوای درون گروهی اعراب بدوی نهی می کند و ... و ما باز هم نگاه می کنیم،
بی غیرتی مان آنجاست که دیگران را مسئول پیگیری و جوابکویی به این همه این کثافت کاری ها می دانیم و خودمان را دل خوش کرده ایم به ساختن فیلم های آبکی (مثل این) و سخنرانی های بی پایان و ... و نوحه سرایی ها و بر سر و صورت زدن ها و ...
...
بی غیرتی مان آنجاست که زلزله زده ها هر روز در برف و گل و لای در سرمای طاقت فرسا بین مرگ و زندگی دست و پا می زنند و ما هنوز نمی دانیم که چه باید کنیم.

زنبورها در خطر

http://www.dw.de/popups/popup_gallery/fa_iranbienen.html


۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

الگو

این روزها بیشتر نظاره گر جریان هستم،
صفحه ی فیس بوک امسال و پارسال و سالهای قبل را مقایسه می کنم. تا پارسال در این ایام محرم خیلی ها از حسین و ... می گفتند و می نوشتند و عکسی به اشتراک می گذاشتند، اما امسال این داستانها کمتر دیده می شود.

حکم کلی نمی تدانم بدهم، اما شاید دلیلش را باید در کثافت کاری حکومت دینی دید، همانهایی که ادعای جانشینی پیامبر و امام را دارند، اما چنان گندی زده اند که شاید قرنها طول بکشد تا آثار کارهایشان از ذهن ها زدوده شود.
داعیه دارانی که برایشان حق و باطل معنی ندارد، آنچه برایشان مهم است، "خودی" است و "دشمن" و مبنای عمل شان نه در انسانیت که در روابطی است که برایشان دوست می آورد و دشمن می سازد.
شاید آدمها مثل من خجالت زده هستند و شرم می کنند که همان حرفهای حکومتیان و داعیه داران دروغگو را تکرار کنند، حتی اگر اصل حرف، حرف حسین و علی و ... بوده باشد.
اصلا شاید به حرف کمتر نیاز باشد، دوباره باز می گردم به فضای سالهای دانشگاه، آن روزهایی که با خودم می گفتم که وظیفه ما "بهترین" بودن است و الگو بودن و ...
این روزها بسیار یاد می کنم از شریعتی، که حرفهایش سراسر شور و احساس بود در دوره ای که کسی یارای بیان آن مفاهیم را نداشت (من هم می دانم که حرف هایش خطا به همراه داشت، اما از سکوت مرگباری که جماعت حوزویان را فراگرفته بود، بهتر و دلنشین تر بود)، ای کاش شریعتی مانندی با دیدی باز و سینه ای فراخ و علمی فراگیر بود تا این روزهایمان به هدر نرود.

دائم به این فکر می کنم که چه تقصیری دارد آن جوان و پیری که خسته است از این همه دروغ و جعل و ناکارآمدی. اگر او همه را به حساب خدا و پیامبر نگذارد، عجیب است که مدعیان دروغگو سالهاست خود را عین حق نشان داده اند، آنقدر دروغ گفته اند و آنقدر حقایق را وارونه جلوه داده اند که همه ی حقایق مهمل می نماید. پیش بینی آدمهای بزرگ این روزها محقق شده است.

و سوال همیشگی: آنکه کاری را بلد نیست، چگونه مومن و متقیّ است که به خود اجازه می دهد که کار را در دست گیرد و با سعی و خطا جلو رود؟!

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

ستار بهشتی

سی و اندی سال، فقط بحث کردیم، و دعوا کردیم و یر سر هم کوفتیم.
پس کی زندگی کردیم؟
تف به این ایدئولوژی مرگبار مرگ خواه.
...

روزهایی هست که فقط آرزوی مرگ می کنم برای خودم
احساس می کنم که طاقت ندارم
می خواهم تسلیم شوم
بمیرم

امروز از آن روزهاست، حقیقتا امروز بغض مرگ دارم
خبر قتل ستار زیر یازجویی دژخیم، برایم حالی نگذاشته
هزار هزار بار از خودم می پرسم که من که هستم، اینجا چه می کنم؟ این کار و درس و مشق و ... به چه دردم می خورد؟
می پرسم که دردمان چیست؟ درمان مان چیست؟
انسانیت کجاست؟

اصلا حال و حوصله ندارم
شاید اینجا چاه من باشد که سری در آن فرو کنم و فریاد بزنم، فقط برای خودم
داد بزنم، شاید ذره ای از غیرت و شرف علی به کارم آید
هر بار برای اندک زمانی با جمله ای آرام می شوم، هیولا را از یاد می برم، بعد به خودم فحش می دهم، مردک آرام گرفتی؟

به راستی چرا جان آدمیزاد این همه برایشان بی اهمیت است؟
آن دردی که علی داشت، و اینها که این همه داعیه او را دارند، کجاست؟
او می گفت که اگر بر سر این ظلم بمیرم، رواست،
این حس کجاست در بین این بی دینان بی شرف پست نهاد؟

از روزهایی می ترسم که این دمل چرکین سیاه نیمه عریان بدبو، سرباز کند،
نفرت و کثافت بپراکند
همه را با خود ببرد
که اگر ببرد بیراه نیست، چه توقع از توده سیاه انباشته از نفرت؟

دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد.



۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه