۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

كشت


آنچه امروز داريم، ماحصل كشت ديروز است.
براي فردايمان چه كاشته ايم؟
بساط امروزمان نتيجه اين فكر هاست. ببينيم كه فردايمان چه خواهد بود.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

الله اكبر

عجب دل و جراتي مي خواهد كه پشت در زندان مخوف اوين بايستي و الله اكبر بگويي.
حكومت با اين آدمهايي كه تبديل شان كرده به مخالف، و اين همه شجاع هستند، چه مي خواهد بكند؟ مي كشدشان؟ بكشد، بعدي ها و بعدي ها را چه؟
به ياد مناظره ساحران با فرعون مي افتم كه بعد از شكست از موسي (ع)، رو به فرعون كردند و گفتند كه ما به خداي موسي ايمان آورديم. فرعون گفت من فرمان مي دهم دست و پاي شما را ببرند و از تنه هاي نخل آويزانتان كنند. آنها گفتند، هر چي مي خواهي حكم كن. حكم تو نهايتا در اين دنياست.
اگر به اين يقين برسيم كه دايره حكم جور، نهايتا اين دنياست، اين ديكتاتور كوتوله كه سهل است، استالينها هم عاجز مي شوند.
الله اكبر
http://www.youtube.com/watch?v=_ocKlSQWCh8&eurl=http://www.facebook.com/home.php%3F&feature=player_embedded

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

شتر

اگر دوست داشته باشيم كه به ديده مثبت نگاه كنيم، بايد بگويم كه آقايان همه چيز را به اشتباه گرفته اند.
همه چيز را.
تازه اين وقتي است كه با ديد مثبت نگاه كنيم.

وزير پيشنهادي وزارت دفاع كسي است كه پليس بين الملل او را جزء افراد تحت تعقيب قرار داده است. لو فرض بگوييم كه ايران هيچ دخالتي در بمب گذاري آرژانتين نداشته و تمام احكام دادگاه هم تقلبي است (كه البته آقايان خود دست شيطان را در احكام تقلبي و دادگاه هاي نمايشي از پشت بسته اند بنابراين خوب مي دانند داستان از چه قرار است، اين به كنار)، چه لزومي دارد كه كسي كه از لحاظ بين المللي تحت تعقيب است به عنوان وزير "دفاع" پيشنهاد شود؟
در مملكت قحط آدم "دفاعي" است؟ ماشاء الله اين همه نيروي "دفاعي" تمام خيابانها را پر كرده، اين نشد، يكي ديگه.

حكايت:
به شتره گفتند چرا شاشت (ببخشيد) پسه؟ گفت: آخه چيچيم مثل همه كسه.

البته در اين مقام بايد از تمام شترهاي نجيب و صبور عذر خواهي كرد. در مثل جاي مناقشه نيست.

كوشش

... و چون آن حادثه هول انگيز در رسد
آن روز انسان، آنچه برايش "كوشيده" است را به ياد آورد
و دوزخ براي هر كس كه آن را مي بيند، آشكار گردد
پس آنكه سركشي كرد و زندگي دنيا را برگزيد
همانا دوزخ جايگاه او باشد
و آنكه از مقام پروردگارش ترسان بود و نفسش را از هوسها بازداشت
پس همانا بهشت جايگاه اوست

(نازعات)

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

پارادوكس كفش نو


نقل تاريخ است (!!؟؟؟!!) كه لطف مي كنند و دايي بنده را هنگامي كه طفل صغيري بوده براي خريد كفش به كفاشي مي برند. كفش خريده مي شود، اما پسر بچه كه هنوز كامل قادر به حرف زدن و بيان احساسش نبوده، در تمام راه برگشت زار مي زده و در تمام طول راه مي گفته: "من ...، من غلط، من كفش نو نمي خوام" و زار زار گريه كردن بچه و ... دست بچه در دست بزرگترش، كشان كشان به سوي خانه. و فريادهاي بچه كه: "من ...، من غلط، من كفش نو نمي خوام." به خانه مي رسند و كفش ازپاي بچه در مي آورند. تمام پاي بچه آغشته به خون بوده. ميخي در ته كفش بيرون زده بوده و پاشنه پسر بچه را خونين و مالين كرده بوده. بيچاره پسرك. كفش كهنه را به نوي ميخ دار ترجيح مي داده، اما آنقدر حرف زدن بلد نبوده كه دردش را بگويد.

اگر امروز تك تك زنان ايران در روبروي مقر و ساختمان ماحصل كودتا (رياست جمهوري سابق) جمع شوند و بگويند: "من گ...، من غلط، من نماينده زن در كابينه نمي خواهيم"، حق دارند. زني كه توسط ا.ن. براي وزارت رفاه معرفي شده، ضدزن ترين موجود دنياست. بابا! ما همگي گ...، همگي غلط كرديم، ما اصلا حرف سابق مان را پس مي گيريم كه زنان هم مي توانند در مديريت جامعه سهيم باشند، تو رو به خدايي كه نمي پرستيد و فقط نام او را به گند مي كشيد، اين "زن" را به نمايدگي از زنان ايران معرفي نكنيد.

پارادوكس غريبي است، كسي به عنوان نماينده نيم جمعيت كشور معرفي مي شود كه خود ضد همان نيمه است. چه كار بايد كرد؟

من گ...، من غلط، من هيچ چيز نويي نمي خوام، همون كهنه زهوار دررفته رو به من پس بديد،
سايه حضرت عالي مستدام، ما رو به خير، شما رو به سلامت.

بهتر بود ايشان به نمايندگي از صنف آجرفروشان به كابينه مهرورزي دعوت مي شدند.


راه


علي: آنكه دورى سفر را ياد آرد ، خود را براى آن آماده دارد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

نور



پنجره اي به سوي روشني باز كنيم.




به سوي خورشيد.


۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

اذان


اذان عصر، غلوش
سكوت
http://www.praytime.info

پياله

يادي از دوران جووني: (با صداي سياوش)

پرکن پیاله را

که این آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها
که در پیم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های ژرف
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را
هان
ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلوده دور دست
پرواز کن
به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله میکشم از دل
که آب
آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را

فریدون مشیری

http://www.semital.com/g.htm?id=16072

انتخاب

اگر قرار باشه كه رعيت كسي در اين دنيا باشم و باشيم، صد البته حاضرم جان بدهم و نوكر روسهاي حرومزاده نباشم.
اين رو بخونيد:

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

دندان

نماز جمعه اين هفته آخرين فرصتي بود كه مي شد دندان فاسد را به سرعت كند و به بيرون پرتاب كرد. ظاهرا اين فرصت از دست رفته. پس بايد منتظر بود تا دندان فاسد كم كم بپوسد تا از بين برود. بيچاره بيمار كه بايد دندان درد را تحمل كند.
بيچاره ما.


۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

ما

اين ماجرا راه به جايي نخواهد برد، حتي اگر منجر به حذف صدر و ذيل حكومت از ا.ن. گرفته تا خامنه اي و تمام اركان جمهوري اسلامي شود.
بيچاره من، بيچاره تو، بيچاره آنهايي كه فقط كمي بيشتر مي خواهند بدانند. مي خواهند بپرسند و پاسخ بگيرند.
كه ميرزا رضا مي گفت: "هر كه فهميد، مرد. هر كه نفهميد برد"
بيچاره ما، بيچاره.
بايد بنشينيم و به حال خودمان زار زار گريه كنيم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

حداد

يادآوري يك خاطره، كامنتي كه براي وبلاگي ديگر گذاشته بودم:

بگذار داستان اولين و آخرين برخوردم با حداد را برايت بگويم تا كمي بيشتر لذت ببري از اوج معنويت او. سوم دبيرستان بودم كه كنفرانسي برگزار شد به نام "اولين كنفرانس دانش آموزي فيزيك" در دانشكده فني، دانشگاه تهران. بنده حقير هم كه جز آدمهاي علاقه مند فيزيك بودم، كمكي به برگزار كننده ها مي دادم، در حد نيروي تداركات. روز افتتاحيه شد. سخنران افتتاحيه حداد بود كه آن روزها رييس فرهنگستان علوم بود. ساعت سخنراني ايشان، مثلا 9 بود تا 9:20. سالن پر بود از اساتيد فيزيك و شنوندگان. حدود 1 ساعتي ايشان تاخير داشتند. بعد از يك ساعت كه جمعي را معطل كرده بودند، قدم رنجه كردند و تشريف آوردند. رييس جلسه خوش آمدي گفت و ايشان با علم به برنامه زمان بندي شده، شروع به سخن پردازي كردند. 30 دقيقه تمام شد، اما استاد تازه دهانشان گرم شده بود. شد 45 دقيقه، شد 1 ساعت و ... بلاخره طاقت رييس جلسه تمام شد و يادداشتي براي استاد نوشت، بنده هم مامور شدم كه يادداشت را به ايشان برسانم. حداد كاغذ را بالا گرفت و نگاهي به آن كرد و بعد گفت: (عين جمله ايشان كه بيش از هفده سال است در ذهن دارم) "من هر قدر بخواهم حرف مي زنم"، بعد هم كاغذ را كناري گذاشتند و به حرفهاي مفت ادامه دادند. از همان روز دانستيم كه ايشان چقدر به حق و حقوق ديگران احترام مي گذارد و اصولا ادب ايشان را با تمام وجودمان درك كرديم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

خون

اين اولين بار نيست كه در حكومت جمهوري اسلامي خون ريخته مي شود.
فرق اين بار با دفعات پيش در چند نكته است:
اول: شبكه هاي نوين گردش اطلاعات. در آن سالها فضاي رسانه هاي بسيار محدودتر بود. اينترنت و تويتر و فيسبوكي در كار نبود. نهايتا راديوهاي برون مرزي بودند كه گوش كمتر كسي به آنها شنوا بود. پس، صداي ريختن خون كمتر به بيرون درز مي كرد و اگر هم صدايي مي آمد، با صداي قوي تري مانند صداي جنگ و ... آن صدا خاموش مي شد.
دوم: آن سالها، "ديگراني" در زندان ها و سياه چالها بودند. اما امروز كساني در بند هستند كه خود زماني جز سيستم بودند و براي استحكام پايه هاي آن تلاشها كرده اند. و اينكه تريبوني هم براي فرياد كردن دارند، هرچند بسيار محدود.
سوم: در آن سالهاي نكبت، هنوز توجيهات ايدئولوژيك براي بسياري جذاب بود و رهبري هم وجود داشت كه اغلب مردم به راي او به ديده حكم قطعي اسلام مي نگريستند.
چهارم: آن روزها شرايط "انقلابي" بود و حذف "ضدانقلابي" جايز. اما امروز شرايط انقلابي نيست، شرايط "امنيتي" است و اغلب مردم از شرايط امنيتي ناراضي هستند.
پنچم و از همه مهم تر: آن روزها داغ بوديم (يا بهتر بگويم، داغ بودند) و نمي فهميدند كه خون، خون است و جان انسان حرمت دارد.

در هر رو، سنت حكومت فعلي بر هدر دادن خون "انسانها" ست. فرقي هم بين امروز و ديروز نيست. خون، خون است و خون ريخته شده گريبان گير است.

داغ

اين نوشته ساز مخالف را بخوانيد:

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

حيلتي ساز كردند

مدتهاست كه مي گويم و اكنون بيش از هر زماني بر آن اصرار دارم كه:

دوران خوشي و سر مستي احمدي نژاد با تمام اطرافيانش تا زماني است كه حضرت رهبر عالي قدر، هاشمي را سرنگون كند، چه اوست كه براي رهبر خطر است، بلافاصله بعد از سرنگوني هاشمي و دارودسته اش، نوبت به ا.ن. مي رسد.

آسيا به نوبت.

و البته در اين داستان حضور حضرت يكتا لحاظ نشده است.

روزهاي نكبت

به سلامتي و شادكامي، آن مرد هوشمند و شجاع بار ديگر بر مسند قدرت تكيه زد. مبارك خود و ولايتش باشد.
به راستي كه ديدني است مراسم تحليفي كه با حضور صدها و صدها موتور تريل قرمز رنگ برگزار شده باشد. البته كه حفظ نظام اوجب واجبات است.
راستي در مراسم تحليف، رييس جمهور قسم مي خورد كه پاسدار حقوق مردم باشد. البته براي پاسداري از حقوق مردم به هزاران دستگاه موتور تريل ديگر هم احتياج خواهد داشت.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

چند پيشنهاد مشفقانه

نظر به اينكه در روزهاي اخير تاثيرات تاديبي زندان بر همگان مسجل شده است، پيشنهادات ذيل جسارتا مطرح مي گردد:

الف) از آنجا كه تعليم و تزكيه عبادت است و بر همگان واجب و از آن رو كه به عين اليقين اثبات شده است كه دبيرستانها، دانشگاهها و حتي حوزه هاي علميه تاثير تربيتي چندان مثبتي ندارند، فلذا پيشنهاد مي گردد تا تمام اماكن مزبور تعطيل گشته و برخي از آنها به تدريج به زندان تبديل شود. اجراي اين طرح فوايد بسيار دارد، از جمله صرفه جويي اقتصادي. كافي كه طول مدت تحصيل در مدارس و دانشگاهها و حوزه ها را كمي با دقت مطالعه نماييد، 12 سال تا ديپلم و لااقل 4 سال براي مدرك كارشناسي و ... كه ماحصل تمام اينها مي شود يك فرد گمراه و منافق. حال تصور كنيد كه فردي كه نفاق در تمام نهادش نهادينه شده است در عرض كمتر از 50 روز متحول مي شود. بنابراين هويداست كه اگر لوح پاك جوانان از همان ابتدا آلوده به تعينات دنيوي نشود، اي چه بسا كه فرايند هدايت در كمتر از حتي دو روز انجام پذيرد. حال خود مقايسه كنيد هزينه هاي اضافي كه در اين راه به اتلاف رفته است را با هزينه تعليم و تزكيه در دو روز، سالها در برابر حداكثر چند هفته، و شما بزرگواران و دلسوزان تعليم و تزكيه، خود بخوانيد حديث مفصل از اين مجمل.

و اما فايدت ديگر اين طرح اين است كه مي توان از فضاي خالي ايجاد شده ناشي از تخليه مدارس و دانشگاهها، به عنوان مراكز ارتش بيست ميليوني استفاده كرد تا بدين وسيله آحاد مردم از نعمت آموزشهاي نظامي و فرهنگي برخوردار شوند و همه در راه توليد موشكهاي دور بردتر و ... با هم بكوشند.

و اما فايدت ديگري كه مغفول مانده و بايد به آن تصريح شود، بالا رفتن سطح سلامت جسماني مردم خواهد بود. اما چرا؟ مگر ما اعتقاد نداريم كه پرخوري و وزن اضافه باعث اغلب بيماري هاست. كافي است به "مستندات" اعترافات در همين چند روز نگاه دوباره اي بيندازيم و ببينيم كه چگونه يكي از ايادي اصلي جريان نفاق، علاوه بر تزكيه روحي و اخلاقي، از لحاظ جسماني هم به حالت ايده آل نزديك شده اند. فلذا چنان چه همين روش براي ضمير پاك جوانان و مردان و زنان، به طور مستمر و دوره اي اجرا شود، نتايج درخشان آن در حوزه بهداشت و درمان هم مشهود خواهد بود.

ب) از آنجايي كه آيت الله خميني فرمودند كه صدا و سيما دانشگاه عمومي است و بنده هم به اين نظر ايشان اقرار دارم، پيشنهاد دارم كه تمام فيلم ها و سريالهاي ضاره را قطع فرموده و بجاي آن برخي از فيلمهايي كه از مراكز تعليم و تزكيه (زندان سابق) تهيه شده است را پخش نمايند. براي مثال هم پيشنهاد دارم كه با پخش فيلم بازجويي هاي زن سعيد امامي، اين راه پربركت آغاز گردد تا آناني كه از نعمت قرار گرفتن در محيط رافت اسلامي بدور بوده اند، بتوانند با روشهاي آموزش از راه دور از اين خوان نعمت بهره ببرند. در مورد سينماها نيز امر مشابه اي را مي توان تجربه كرد. براي مثال ديدن فيلم 1984 واجب شرعي اعلام شده تا همگان بدانند كه يك من ماست چقدر كره دارد.

ارادتمند

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

باز هم براي تاريخ

باز هم براي ثبت در تاريخ:

در حكم تنفيذ آن كسي كه رييس جمهور خوانده شده، توسط آن كس كه رهبر خوانده مي شود، چنين قيد شده:

"به پیروی از ملت بزرگوار ایران، رای را تنفیذ و این مرد شجاع و سخت کوش و هوشمند را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب می کنم."

خواهيم ديد كه اين شجاعت و سخت كوشي و هوشمندي چه نتايجي خواهد داشت.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

تلاش

با يقين به اينكه وضع جامعه درست نخواهد شد و هر اتفاقي و هر حركتي، فقط شايد براي اندك مدتي باعث بهبود باشد، وظيفه من در برابر خودم و ديگران چيست؟

تاريخ

فقط براي ثبت در تاريخ وبلاگ

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

چي بگم؟؟؟؟

خدا را صد هزار مرتبه شكر كه كودتاي مخملي در ايران مانند ديگر كشورهاي كمونيستي موفق نشد.

نكته بعدي در مورد افراد حاضر در جلسه دادگاه بود. موي سر اغلب آنها، كوتاه و خودشان جوان بودند و با بي حوصلگي محض در دادگاه حضور داشتند. آيا آنها بجز سربازان صفر بودند؟؟؟

حرفهاي ابطحي و عطريانفر، مهمل و كثيف بود. مبارك نظام باشد.

آفرين به ابطحي كه شجاعت پيدا كرده است. اي كاش ما هم به زندان برويم تا اصلاح شويم چون به گفته عطريان فر خداوند در آنجا آدم را هدايت مي كند.
حال تهوع دارم.
دارم اخبار 20:30 را مي بينم.

يقين دارم كه براي اصلاح امور ايران به نسل ديگري از مردان و زنان سياست پيشه احتياج داريم كه اگر ماه ها و سالها هم در زندان بودند و شكنجه شدند، همان حرف خود را و همان يقين خود را باز گويند، نسلي همانند ماندلا در آفريقا كه كمرش زير بار شكنجه خم شد اما سرش نه.
كسي كه زير شكنجه پنجاه روزه سر خم مي كند و مجيز مي گويد، لياقت راي من را ندارد.


من از اين بازي جدا مي شوم.

متن بالا را صبح نوشتم كه تازه خبرها را خواند بودم. خيلي فكر كردم. به يك نتيجه رسيدم. وقتي براي يك عمل جراحي ساده داروهاي بي هوشي وجود دارد كه حافظه را تقريبا پاك مي كند و بيمار هيچ چيزي از زمان جراحي به ياد نمي آورد، آيا داروهايي مخصوص اعتراف نمي توان داشت؟
بلاخره علم روسي بايد بكار بياد.
بنابراين در مورد سر خم كردن زير بار شكنجه حرف خودم را پس مي گيرم. اما هنوز معتقدم كه به نسل ديگري از سياست پيشه ها احتياج داريم.
قطعاتي از فيلم 1984 را ديدم. تهوع آور و نزديك به واقع بود. و شايد خود واقعيت.
به خدا پناه مي برم.

دادگاه عدل

نوجوان كه بودم به تاريخ شوروي بسيار علاقه داشتم و كتابهايي هم در آن موقع خوانده بودم. صحنه مشترك تمام آن كتابها علاوه بر فقر و فساد و اعدام و بي رحمي مثال زدني سيستم كمونتستي، دادگاه هاي آن بود.
دادگاه هايي كه در آن خائنان به انديشه حزبي محاكمه مي شدند و در همه موارد هم اشتباه خود را مي پذيرفتند و اظهار ندامت مي كردند.
آن سيستم فولادين و خشن، با آن همه قدرت و استعداد و نيرو كه حقيقتا نيمي از دنيا را تصرف كرده بود، هفتاد سال بيشتر دوام نياورد.
هستيم تا ببينيم كه سيستم ولايت فقيه و جمهوري اسلامي كه دهمي از آنچه آنها داشتند را ندارد، چقدر ديگر بقا خواهد داشت.
نوبت بعدي بيدادگاه از آن كيست؟ و نفر بعدي كه از انديشه هاي خود اعلام انزجار كند چه كسي خواهد بود؟ موسوي؟ كروبي؟ هاشمي؟